مقدمه:
در این بررسی سعی می گردد بدور از احساسات و ایجاد تشویش در اذهان عمومی بویژه در فضای مجازی و مچ گیریهای سیاسی به واقعیتهای موجود از تسلط و نفوذ فرهنگی وسیاسی ایران بر دریای خزر بپردازیم، در بخش پیشین نگاهی گذرا به ساختار جغرافیایی این بزرگترین پهنه محصور آبی جهان انداختیم و در این بخش به اقوامی که در اطراف این دریا ساکن بودند و هستند، میپردازیم.
لازم به ذکر در این صفحه به طور خلاصه به اقوام اشاره میکنیم، اما در صورت تمایل می توانید با کلیک بروی لینک نام آن قوم شرح کامل را ملاحظه بفرمایید.
تاریخ خوارزم، به اندازه تاریخ سغد کهن است اما با این وجود ، تا سال ۱۹۳۰ اطلاع زیادی درباره آن در دست نبود. در این تاریخ، تولستوف، مقداری بقایای عهد نوسنگی را در آنجا یافت که مربوط به هزاره چهارم و سوم پیش از میلاد بود، و سعی خود را مصروف گذشته خوارزم کرد. وی به این نتیجه رسید که ماهیگیران و شکارچیان این نواحی در عصر مفرغ، با ساکنان سواحل ولگا، غرب قفقاز و اورال، و همچنین با مردم شمال ایران تماس داشتهاند. تا سده هشتم پیش از میلاد، با استفاده از یک روش آبیاری پیچیده توانسته بودند که جوامع بزرگی تشکیل دهند، خوارزمیان اگرچه در سده ششم پیش از میلاد مغلوب هخامنشیان شدند، ولی استقلال خود را در سده چهارم باز یافتند، اما در سده اول یا دوم میلادی تحت تسلط کوشانیان در آمدند، با وجود این، در سده دوم و سوم میلادی دوباره مستقل شده و توانستند سکه بزنند، تا سده دوازدهم به همین صورت آزاد ماندند و قلمرو آنها شامل دى، همدان و اصفهان بود و در این زمان قدرت سیاسی و نظامی آنان به پایهای رسید که به فکر افتادند در ناحیهای که اکنون تركية شرقی را تشکیل می دهد، جانشین سلجوقیان شوند.
کوشانیان اگرچه خوارزم را به قلمرو خود افزودند اما نتوانستند از پیدایی یک طبقه نیرومند اشراف و کشاورزان ثروتمند جلوگیری کنند. شاید به سبب نفوذ پارتها بود که بعضی از آنها دهکدههای نسبتاً وسیع و قصرهای بزرگی در روستاهای دور دست به وجود آوردند. به سبب اوضاع نا آرام سیاسی بود که بعضی از قصرهای دور افتادهتر را مستحکم کردند. گاهی در دیوار بلند دفاعی در پیرامون آنها میساختند و برج و بارو و محلهایی برای دیده بانی یا تیراندازی در آن دیوارها تعبیه می کردند. به عنوان یک اقدام احتیاطی، مدخلها را پیچ در پیچ میساختند. دهکدههای داخل این استحکامات در مراکز خود دارای ارگهای دو طبقهای بودند که روی آنها راهروهایی وجود داشت و شبیه قصر بود. در حدود سده سوم میلادی، بیشتر جمعیت خوارزم زردشتی بودند و مانند همسایگان سغدی خود، بسیاری از مراسم مذهبی پیشین خویش را حفظ کردند. تعداد زیادی استودان در خوارزم کشف شده است که بیشتر آنها به شکل مربع هستند، و سرپوش آنها مزین به تندیسهای انسانی است که در حالت نشسته نشان داده شدهاند. بسیاری از آنها که به اندازه نیمه بدن انسان میباشد نشان دهنده شخص متوفی است. تعداد زیادی تندیسهای کوچک از گل رس، با برجستگیهای زیاد به دست آمدهاند که نشانگر رب النوعي مثلاً سیاووش (ایزد)، و بعضی دیگر تجسم الهه مادر و آب و آبیاری بوده است.
پلينيوس، تاریخ نویس رومی، تقسیمات پارت را براساس دو بخش به منزله دو موجودیت جغرافیایی دانست. منابع ارمنی برای سلسله اشکانی چهار شعبه از قرار زیر ذکر کردهاند:
چهار شاهزاده پارتی که پس از پدرشان ارشک، در پهل - شهسدان در سرزمین کوشانیان به حکومت رسیدند؛ پسر نخست در سرزمین تتالیها، فرزند دوم در سرزمین کیلیکیا و سومی بر ناحیه پارت و چهارمین بر کشور ارمنستان حکومت میراند. وجود این چهار شعبه در این منابع به طور مسلم تأیید شده است. بعدها تاریخ نویسان عرب و ایرانی به طور صریح اظهار داشتند که یک سلسله از اعقاب ارشک، یعنی آنکه اشکانیان نامیده می شد برتر از دیگران بود و این سلسله در منابع شرقی به خوبی شناخته شده است. تارن تحت تأثیر پلینیوس، تنها دو شعبه از این سلسله را می شناخت و محتملاً به این تقسیمات شعبه سومی نیز میافزود که شعبه ارمنستان بود.
کاوشهای روسها، بدون تردید، نشان میدهد که مناطق شمال سرزمینی که میگویند باکتریا نامیده میشده تا جایی که به هنر و معماری مربوط است، در واقع، پارتی بوده است. تارن معتقد است که قلمرو یونانی باکتریا تا سیبری جنوبی ادامه داشته است. در آن صورت سراسر منطقهای که خورسمه (خوارزم) مینامند روزگاری به امپراتوری باکتریا متعلق بود. عناصر هنر و فرهنگ یونانی در آنجا به طور وسیعی به چشم میخورد، ولی بیشتر به صورت نمونههای یونانی مآبانه اشکانیان است.
در سال ۲۴۷ پیش از میلاد گروهی از جنگجویان بیابانگرد به نام پارنها از آسیای مرکزی به ترکستان جنوب غربی تاختند و پس از ورود به فلات ایران، استاندار سلوکی استان پارتيا (استان کنونی خراسان را از کار برانداختند و دولتی مستقل به وجود آوردند. این جنگجویان بیابانگرد پس از تصرف پارت، خود را پارتی نامیدند و آن استان را مرکز اداری خود قرار دادند؛ ولی نباید فراموش کرد که اصل آنها در شمال و در دشتهای ترکستان شمالی بود. در واقع، نویسندگان باستان گفتهاند که پارنها، شعبهای از داههها بودند که به نوبه خود، شاخهای از ماساژتها به شمار میرفتند. مفهوم این نکته آن است که پارنها، وابسته به گروهی بودند که آنها را سارماتها، یعنی بیابانگردان ایرانی منطقه شمال مینامیدند.
ماساژتها که نیرومندترین قوم و وابسته به سکاها بودند در آسیای مرکزی میزیستند و ناحیهای میان دو رود آمودریا و سیردریا در شمال خوارزم را در تصرف داشتند. زیستگاه آنها در مصب سیر دریا قرار داشت که دیگر وجود ندارد. این سرزمین در هزاره اول پیش از میلاد از این رودها بهره میگرفت و دارای جمعیت فراوان بود. این منطقه به سوی شرق، تا چهارصد و پنجاه کیلومتر ادامه داشت و به منطقهای میرسید که اکنون بیابان یا نیمه بیابان است.
بنا بر گفته هرودوت، ماساژتها بیابانگردانی بودند که از حیث جامه و شیوهی زندگی به سکاها شباهت داشتند. نام آنها از کلمه فارسی «ماهی»، (ماسی) گرفته شده است. هرودوت و استرابون تأکید کردهاند که غذای عمده آنها ماهی بوده است. همچنین شیر مینوشیدند و کودکان خود را در ارابههایی که به وسیله گاو کشیده میشد بزرگ میکردند. استرابون در میان آنها از چندین طایفه یاد میکند و میگوید:
«بعضی از آنها در کوهها، برخی در دشتها، وعدهای در باتلاقهای تشکیل یافته از رودها و گروهی در جزایر واقع در میان باتلاقها زندگی میکنند. اما این سرزمین بیش از همه به وسیله رود آراکس (سیردریا) سیراب میشود که به شاخههای بی شمار تقسیم میگردد و به وسیله شاخههای دیگر خود، وارد دریای دیگری در شمال میشود.»
کسانی که در مصب رود میزیستند، اسب و گاو و شتر تربیت میکردند و همچنین در زمینهای آبیاری شده بذر می افشاندند. صنایع دستی در میان آنها رونق داشت. ساکنان دشتها، اگر چه زمین در اختیار داشتند، در آن به کشت و زرع نمی پرداختند، ولی به شیوه بیابانگردی خود، از گوشت گوسفند و ماهی استفاده میکردند.
ماساژتها قومی جنگجو بودند، هم پیاده و هم سوار بر اسب، به جنگ میپرداختند. سلاحهای آنها عبارت از تیر و کمان، نیزه و تبرزین بود، که آنها را از مفرغ میساختند، زیرا در سرزمین آنها آهن یافت نمیشد، ولی مس و طلا فراوان بود. پوششهای سر و پوششهای شانه و کمربندهای آنها مزین به طلا بود. همچنین بر روی سینه اسبان خود، سینه پوش مینهادند و افسار و لگام آنها را با طلا میآراستند. پلاکهای طلای مربوط به «گنجینه جیحون» ما را با جامه آنها آشنا میسازد. بعضی از خویشان سکایی آنها که در شرق دریای خزر زندگی میکردند، جامههای مشابهی میپوشیدند، به استثنای کلاههای آنها که نوک تیز بود.
د) سارماتها:
بیش از نیمی از کتاب چهارم «تواریخ» هردوت، نویسندهی یونانی که در سدهی پنجم بیش از میلاد میزیست در توصیف سکائیه یا اوکراین جدید و ساکنان آن به نام سکاهای بیابانگرد است. اما هرودت، که ممکن است سکاها را در طی اقامت خود در اولبیا (کرانه شمالی درای سیاه، کوچنشین عمده یونانی بود) دیده باشد، توجه خود را نیز به چندیین قوم مجاور از جمله سارماتها معطوف داشت.
سارماتها در زمانی که وارد صحنه تاریخ شدند، در حاشیه شرقی سکائیه باستانی میزیستند. هرودوت، که نخستین شخصی است که از آنها نام میبرد، میگوید:
«پس از عبور از رودخانه تانائیس (دن) دیگر در خاک سکائیه نیستیم، نخستین منطقه به سارماتها تعلق دارد که از دریاچه مایوتیس (دریای آزوف)، آغاز میشود و نواحی شمالی را به مسافت پانزده منزل در بر میگیرد و همگی فاقد درختان وحشی یا کاشته شده هستند.»
هیپوکراتس (۴۶۰ - ۳۷۷ پیش از میلاد) نویسندهی دیگر یونانی محل اقامت آنها را نزدیک دریای آزوف میداند. بر طبق گفتهی استرابون دربارهی سرزمین تانائیس «به سبب سرما و فقر آن سرزمین» مطلبی دانسته نیست.
کاوشهای باستانشناسی از سال ۱۹۳۰ به بعد، نشان داده است که محل سکونت سارماتهای نخستین نیز، شامل کوههای جنوبی اورال و علفزارهای در شرق رود اورال بود، اما یافتههای باستانشناسی در اراضی وسیع به سوی شرق یعنی سرزمین خلنگزار قزاقستان با کوههای آلتایی و بخشهایی از آسیای مرکزی نیز شبیه یافتههای مربوط به سارماتهای اورال جنوبی و ناحیه سفلای ولگاست و معلوم میشود که این نواحی در روزگاری محل اقامت اقوامی بوده که به سارماتها شباهت بسیار داشتهاند. بیشتر آنها نیاکان آن طوایف سارماتی بودند که بعدها به سوی شرق و ناحیهی شمالی دریای سیاه رفتند. نویسندگان باستان حضور آنها و نام طوایفشان را ذکر کردهاند.
میان این طوایف، همیشه اصطکاک وجود داشت. جنگهای عمده، که گاهی بر اثر خشکسالی و غالباً برای عوامل خارجی برپا میشد، ناگهان گروه وسیعی را بر آن میداشت که چراگاههای تازهای به زیان همسایگان خود به دست آرند و بدین ترتیب آشوبهایی بر پا سازند. بدین گونه طوایف سارماتی، که در معرض فشار همسایگان شرقی خود بودند، به تدریج به خلنگزارهای دریای سیاه و سپس به نواحی غربیتر رانده شدند. هم دلایل تاریخی و هم شواهد باستانشناختی، ما را قادر میسازد که مهاجرتهای بیشتر این طوایف و گروهها را در اروپا ردیابی کنیم. سرنوشت نهایی به سوی غرب رفتن کمابیش به همان صورت بود: دیر یا زود جذب آن مردم بومی شدند که با سر به اطاعت آنها نهادند یا در میان آنها ساکن شدند.
آلانها (به زبان گرجی «آسها») در سال ۶۸ میلادی، در مجاورت دریای آزوف ظاهر شدند و پس از ورود خود، شهر تانائیس را با برج و بارو مستحکم ساختند و تا آغاز سده دوم میلادی، بر مناطق گستردهای مستولی شدند و، بعدها در صدد ادامه نفوذ خود به جنوب برآمدند. بین سالهای ۷۳ و ۷۴ میلادی، به فکر تسخیر پارت افتادند و در کرانه شرقی دریای خزر به حرکت در آمدند، ولی در این راه موفق نشدند. در حدود ۱۲۳ میلادی، به متصرفات رومیها در شرق آسیای صغیر حمله بردند، ولی حاکم رومی به نام آریانوس حمله آنها رادفع کرد. حمله دیگری به جنوب در ۱۳۳ میلادی، گزارش شده است و ژوزفوس مورخ یهودی، (95-۳۷ میلادی) شرحی از حملات مرزی آلانها در سده اول میلادی به آذربایجان ایران و ارمنستان گزارش میکند.
آلانهایی که به نواحی سفلای ولگا وارد شدند از اقوام ایرانی سازمانی بودند، که به تدریج جلگههای آسیا را بر اثر فشار هونها ترک کردند. آمیانوس مارکلیئوس میگوید: که آلانها روزگاری به ماساژتها معروف بودند و براثر پیروزیهای مکرر خود طوایف بسیاری را تحت نفوذ خود در آوردند و نام خود را به آنها دادند. این طوایف اگرچه از یکدیگر جدا و بر روی اراضی وسیعی در رفت و آمد بودند، اما همگی را هالانی با آلانی مینامیدند و این به سبب تشابه آداب و رسوم و روش زندگی بیابانگردی و سلاحهای آنان بود، تغییرات در رهبری سارماتهای شرقی، و مهاجرت آنها به غرب، مانند گذشته، نتیجه تحولاتی بود که در استپهای سیبری ۔ قزاقستان صورت گرفت و بویژه ناشی از پیشروی هونها بود.
هونها که بنابر گفته آمیائوس مارکلینوس بر روی اسب میخوردند، مینوشیدند میخفتند و با یکدیگر به مشورت میپرداختند. از وحشیترین طوایفی بودند که به غرب حمله بردند، به نظر میرسد که آنها در سده اول میلادی، سراسر جلگه آسیایی، شامل آخرین جای پاهای سارماتی – آلانیها را در جنوب اورال به تصرف در آوردند. آلانهایی که در آنجا میزیستند بیشتر به ناحیه سفلای ولگا گریختند. بدین ترتیب آئورسها را هم از رهبری و هم از سرزمین خود محروم ساختند. آنها اگرچه تحت فرمان هونها نبودند، ولی سخت تحت تأثیر آنان قرار گرفتند و بسیاری از آداب و رسومشان را اقتباس کردند.
برخی از مورخان از جمله پلین نویسنده قرن اول میلادی اظهار نظر کردهاند که گلها همان کادوسیانند. ژ. دو سنت کروآ نیز که در اثر خود تحت عنوان «تحقیقات تاریخی و جغرافیائی درباره سرزمین ماد» پیرامون کادوسیان اطلاعات با ارزشی جمع آوری کرده مینویسد: «دنیس لوپییریژت» از قوم کادوسی با نام گل سخن گفته است. واسیلی ولادیمیر بارتولد مستشرق بزرگ روس در اثر گرانبهای خود «جغرافیای تاریخی ایران» مینویسد:
در عهد قدیم سکنه گیلان را کادوسیان تشکیل میدادند که در قید اطاعت دولت هخامنشی نبودند. همین قوم و یا قسمتی از آن را گیل... هم مینامیدند و ولایت گیلان نام کنونی خود را از اسم قوم مزبور دارد. بعد در شرق این سامان ماردان یا اماردان سکونت داشتند و رود سفیدرود به نام آنها آمارد نامیده شده است...»(1)
سر آرنولد ویلسون در کتاب خصائل ملی و نژادی ایران مینویسد: «اقوام گلای و کادوس از ساکنان اولیه ایران بودند و اولاد آنها هنوز در گیلان و مازندران دیده میشوند.)
از این قوم در منابع باستانی ارمنی با نام «کاتی شیان» یاد شده است و بنا به منابع مزبور قبیلهای بزرگ را تشکیل میدادهاند. دیاکونوف درباره آنان مینویسد: «پادشاهی ماد از عهده مطیع ساختن ایشان بر نیآمد، اما نخستین بار سر به اطاعت کوروش نهادند... قبایلی از کادوسیان و دیگر آن آریاکیان (ان آریائیان) بودهاند که در کرانه دریای کاسپی (خزر) در فاصله خاک اوتیان و آلبانیان از شمال و هرکانیان، از مشرق سکونت داشتند.»
قوم هیرکانی ساکنان آریائی نژاد دره رود اترک (حدفاصل استرآباد تا کراسنوودسک) بودند که بعدها در سرزمینی که هیرکانیا (جرجان) نام گرفت سکونت اختیار کردند. هیرکانیا از مراکز اصلی پارتها یا پارثهها، پس از مهاجرت آنان به ایران بود. شهر پارتی نساوگوی تپه و تورنگ تپه و شاه تپه در زمینهای هیرکانیه واقع شده بود و در این قلمرو نطفه امپراطوری عظیم اشکانی بسته شد.
دیاکونوف در این مورد چنین میگوید:
«پارت یا پارثه همان هیرکانیه (گرگان - جرجان) است و چنان که گفتیم سرزمین پارت در آغاز ناحیه مرزی ماد بود. بسیاری از ایالاتی که بعدها جزو پارت محسوب گشتند مثل «خوآرن» و «قومس» از سرزمینهای خاص ماد بودند، اما هیرکانیه یعنی کرانه جنوب شرقی دریای کاسپی و درههای رود گرگان و اترک در زمان نخستین شاهان هخامنشی جزو پارت بوده است.»
یکی از معروفترین اقوامیکه به عنوان ساکنان اولیه گیلان معرفی شدهاند کاسپیها یا کاسیها هستند. کاس با پسوند پی (کاسپی) و پسوند سی (كاسي) از قدیمترین اقوام ماقبل آریائی هستند که در سواحل دریای خزر میزیستند. سرزمین آنها در نقشه قدیم مشرق، کناره غربی دریای خزر از مصب رود ارس و کر تا جنوب غربی و جنوب دریای مزبور نشان داده شده است.
کاسپیها به دلیل شهرت و اهمیت خود، بزرگترین دریاچه روی زمین یعنی دریای خزر یا کاسپین را که در کنارههای آن در طول تاریخ اقوام مختلفی زندگی میکردند به نام خویش ثبت نمودهاند. هنوز غربیها این دریا را با نام قوم مزبور میشناسند و به آن دریای کاسپین میگویند. برخی عقیده دارند که نام شهر قزوین نیز مأخوذ از همین ریشه است زیرا شهر مذکور دروازه ورود به قلمرو کاسپیها بوده است.
ارنست هرتسفیلد و سر آرتور کیث مؤلفان کتاب «بررسی صنایع ایران» معتقدند که کاسپیها در هزاره چهارم و پنجم قبل از میلاد مسیح کشاورزی را در دریا کناران و اطراف سند و سیحون و دجله و فرات منتشر کردهاند. هنری فیلد مؤلف کتاب مردم شناسی ایران نیز با عقیده هرتسفیلد و کيث موافق است. دکتر گیرشمن مؤلف کتاب ایران از آغاز تا اسلام مینویسد: «قدیمترین مراجعی که در آنها ذکر کاسیان بعمل آمده متون مربوط به قرن بیست و چهارم قبل از میلاد است که متعلق به عهد پوزورو - اینشوشیناک است.»
دیاکونوف مینویسد: «در اراضی نزدیکتر به کرانه دریای کاسپی (خزر) و نیمه سفلای دره قزل اوزن و نقاط شمالیتر آن پادشاهیهای کوچک وجود داشت و قبایلی در آنجا میزیستند که مؤلفان عهد باستان بعدها ایشان را گلها و کادوسیان و کاسپیان و غیره نامیدند. به ظن قوی اینان با کوتییان و کاسیان، قرابت داشتند. گذشته از اینها، مرداها یا امرداهای نیمه صحرانشین و ساگارتیها که نامشان در تألیفات زمان باستان آمده نیز در آن نواحی ساکن بودند».
در جای دیگر دیاکونوف نام قدیم رود «قزل اوزن» یا سفیدرود را رودخانه «امرد» یا «امردوس» ذکر میکند و اضافه مینماید: «منطقه کوهستانی واقع در جنوب شرقی مسیر سفلای ارس و بعد نواحی مصب امرد (قزل اوزن) که توسط قبایل کادوسیان و کاسپیان مسكون بوده مطیع ماد نگشته و جزو آن سرزمین محسوب نمیشد.»
محتمل است که قوم آمارد که قومی مستقل و یا یکی از تیرههای اقوامی چون کاسیان یا کادوسیان بودند، در ناحیه سفلای سفیدرود میزیستهاند و به احتمال قوی مردمی جنگجو و سلحشور و غیرآریایی بودند. شاید دیلمیان را بتوان از اعقاب آنان بشمار آورد.
در شمار اقوام ساکن در کرانههای جنوبی دریای خزر از قومی به نام آن آریاکیان یا آن آریائیان نام برده شده است. «ان» در زبانهای باستانی و پارهای گویشهای محلی کنونی پیشوند نفی است. بدین تعبیر ان آریائیان به معنی غیر آریائیان میباشد و اگر تعبیر مزبور را درست بدانیم این قوم مردمی غیرآریایی بودهاند.
تپورها؛ نام قومی كهن است كه در جنوب دریای خزر در همسایگی آماردها میزیستندكه با ورود آریاییها به ایران به سمت كوههای مازندران كوچ كردند و به تدریج تمدن و فرهنگ آریاییها را پذیرفتند و دین زرتشتی را برای خود برگزیدند. آنها مردمی درشت اندام بودند و مردهای آنها لباس سیاه با گیسوان بلند داشتند و زنان لباس سفید با موهای كوتاه. در قرن چهارم پیش از میلاد در جنگ اسكندر شاه مقدونی با داریوش سوم هخامنشی تپوریها در لشگر ایران جنگیدند. در دوره سلوكیها و اشكانیان فرمانبردار این دو سلسله بودند. پس از آنكه فرهاد اول بر آماردها پیروز شد و آنها را به سوی قفقاز راند تپوریها سرزمین آماردها را به سرزمین خود اضافه كردند. این سرزمین گسترده به نام تپورستان شناخته میشد تا اینكه پس از حمله اعراب و چیرگی آنها بر تپورستان این سرزمین تبرستان یا طبرستان نام گرفت.
وجه تسمیه تپورستان و تپورها
معنای واژه تپور را در ارتباط با اصطلاحات کهن در زبان مردم باید جُست و قبل از هر چیز توجه به آئینی باید داشت که در قرون اولیه قبل از میلاد، با ورود شالیکاران مهاجر به بخشی از شمال ایران، جایی که بعدها مازندران نام گرفت، اشاعه پیدا کرد. شاخص ترین مراسم متعلق به آئین تپورها، نوعی ریاضت و مشارکت همگانی در ایجاد تپههای خاکی گنبدی شکل بود که گاهی با ابعادی عظیم ساخته میشدند .
قوم دیگری که ردپای آنها در گیلان نشان داده میشود دربیکها یا دربيکرها هستند. گفته میشود این قوم در اطراف کوه دلفک که با ۲۴۷۰ متر ارتفاع بلندترین کوه گیلان است سکونت داشتهاند. احتمال میرود دلفک تحریف شده نام این قوم باشد.
خزرها، قبایلی نیمه کوچ نشین با منشأ احتمالاً ترکی و پیرو آیین یهود، ساکن مناطق میان دربند تا ساحل ولگا. آنان از ۳۰ تا ۳۵۴ میلادی حکومت قدرتمندی (خاقانات) تشکیل دادند که بر مناطقی وسیع از جنوب روسیه، کریمه، مشرق اوکراین، بخش اعظمی از قفقاز و سواحل غربی و شمال غربی دریای خزر حکومت میکرد. آنها را به ترکی شبیر، به فارسی خزران و به عربی الخزر مینامیدند. خزرها در منابع چینی دوران باستان دولگاس (ترک نژاد) خوانده شدهاند (رجوع کنید به مسعودی، التنبيه، ص ۸۳؛ گوميليف، ۱۹۹۹، ص۲۰۰).
مفهوم واژه خزر
درباره مفهوم واژه خزر نظر واحدی وجود ندارد. برخی آن را به معنای صحراگرد یا کوچ نشین و برگرفته از ریشه ترکی گز (گردیدن، گردش کردن) دانستهاند و برخی دیگر واژه مجاری هوسار و روسی قزاق، به معنای سواره نظام، را مشتق از کلمه خزر ذکر کردهاند (رجوع کنید به دانلپ، ص ۳: کستلر، ص ۲۶). خزرها را همچون دیگر ترکان از نسل یافث بن نوح دانستهاند، اما شباهتی به ترکان ندارند. گروهی از ایشان با موهایی سیاه قراخزر نام گرفتهاند و دسته دیگر، پوستی روشن و سفید دارند (رجوع کنید به یعقوبی، ج ۱، ص ۲۰؛ مسعودی، مروج، ج 1، ص ۱۵۴؛ اصطخری، ص ۲۲۳؛ ابن حوقل، ص ۱۳۹۴).
با مطالعه کامل تاریخ و پیشینه این اقوام میتوان نتیجه گرفت به جزء پارتها و در دوران کوتاهی خوارزمیان اغلب این اقوام تحت نفوذ فرهنگی ایران زمین بودهاند و هیچگاه تحت تسلط کامل سیاسی ایران قرار نداشتهاند و بویژه اقوام شمالی دریای خزر بیشتر به عنوان ناشر فرهنگ و تمدن ایران عمل کردهاند نه تحت نفوذ سیاسی.
تنها در مقاطعی کوتاه از تاریخ پیش از قدرت گرفتن روسیه تزاری و بعدها شوروی اقوام و دول ساکن در اطراف دریای خزر استقلال خود را از ایران و هر قدرت سیاسی دیگری حفظ کردهاند. و با بررسی دقیق این اقوام میتوان نتیجه گرفت، در طول تاریخ پس از حکومتهای مرکزی ایران در جنوب دریای خزر، بدور از تعصب قدرتمندترین قوم و حکومت مسلط بر شمال و شمالغرب دریای خزر، حکومت خزرها بودهاند که طولانیترین حکومت مسلط بر این منطقه را در سدههای ابتدایی میلادی را تشکیل داده بودند و نامیدن خزر به بزرگترین پهنه آبی محصور عقلایی و بدور از تعصب، نامناسب نیست.