بردهداری در شرعِ اسلامْ قبیح دانسته نشده بلکه در آیات قرآن بهتأییدِ آن اشاره رفته، و توسط سنتِ عملیِ پیامبر تجویز شده است.* ولی بشر ذاتاً میدانسته و میداند که خرید و فروش و بَرده کردنِ انسانْ قبیح و عملی ضد انسانی و ضدِ اخلاقی است. سَبی کردن و بهمذلتِ بردگی کشاندن و در بازارها لیلام کردنِ زن و بچههای مخالفانِ دین را قرآن و سنتِ پیامبر تجویز کرده است پس قبح نیست، ولی خردِ بشری میداند که این یک کارِ زشت و ضد انسانی است؛ یعنی در دین قبیح شمرده نشده است ولی اخلاقِ نیکِ انسانِ متمدنْ آنرا قبیح میداند، و دربارۀ بردهداری که پایمال کردنِ آشکارِ حیثیتِ انسانی شمرده میشود حکمی که اخلاقِ انسانِ نیکسرشت میدهد خلافِ صریح احکامِ شرع است؛ ولی نزد فقیهان اهل سنت و اهل تشیع رسم بردهگیری و بردهداری قبیح نبود، و اکنون نیز قبیح نمیشمارند بیآنکه دیگر جرأت داشته باشند که آشکاره از بردهداری دفاع کنند یا حکمِ جواز بردهداری بدهند. یا -مثلاً - روزه گرفتن و بهحج رفتن در نظر شرعْ حُسن است و پاداشِ نیکوی اُخروی نیز دارد، ولی انسانِ درستاندیش میداند که هیچ حسن و قبحی در این دو تکلیفِ الهی نهفته نیست. جهاد برای مسلمان کردنِ دیگران نیز در نظر شرعْ حسن است و پاداش بسیار نیکوی اخروی دارد، ولی شاید بسیار باشند کسانی که بگویند جهادِ عربها همراه با جنایاتِ بزرگِ ضدِ بشری بوده و در ذاتِ خودش قُبح بوده است نه حُسن. شادزیستی نیز در یک آیۀ قرآن قبیح شمرده شده و گفته شده «الله شادزیستان را دوست نمیدارد».[۱] ولی انسانِ معمولی میداند که شادزیستی نه قبح بلکه حُسن است.
منظور آنکه اهل سنت و اهل تشیع میگفتند همۀ آنچه که اخلاقِ نیکِ انسانی قبیح میداند اگر نزد شرع قبیح نباشد نباید که قبیح شمرد، زیرا تنها شرع است که حُسن و قبح را تعریف و تبیین میکند.
در حکم کردن دربارۀ حُسن و قبح، عقیدۀ معتزله خلاف باورهای اهل سنت و اهل تشیع بود. آنها ارزشگذاری اخلاقی را برای تعریف و تبیین حُسن و قُبح ملاک قرار میدادند بیآنکه جرأت کنند دربارۀ حُسن و قبحِ شرعیِ مورد پیرویِ فقیهان که در قرآن و سنت پیامبر بیان شده بود نظری آشکاره بدهند.
جدالانگیزترین جنبۀ عقیدۀ معتزله بر سرِ قرآن بود که اهل سنت و اهل تشیع -بنابر آیاتی که در قرآن آمده بود- میگفتند سخنِ واقعی و حقیقیِ الله است که محمد بهگوشِ مادیِ خویش شنیده است، و قرآن پیش از خلقتِ جهان آفریده شده بوده و در «لوح محفوظ» و «اُمِّ الکتاب» [۲] در آسمان هفتم در کنار عرش نگهداری میشده سپس برای محمد فرستاده شده است. معتزله گفتند که الله جسم (یعنی مادی) نیست و دهان و زبان و دستگاه صوتی ندارد تا سخن بگوید، و قرآن اگر هم سخن الله است سخنی است که الله در دلِ (یعنی در ذهنِ) محمد آفریده و محمد بر زبان آورده و بهمردم شنوانده است؛ و آیات قرآن نیز پیش از زمان نزولشان وجود نداشتهاند بلکه در همان زمان نزولشان بهحسبِ نیاز و ضرورتِ روز در ذهنِ محمد پدید آورده شدهاند. لذا قرآن اگرچه کلام الله نامیده میشود ولی سخنِ محمد است و خدا آن سخن را در ذهنِ محمد ایجاد کرده بوده است، نه اینکه سخنِ خودِ الله بوده باشد.
این جنبه از عقیدۀ معتزله با صفت «مخلوق» بودنِ قرآن بیان میشد؛ و مخالفت تند و تیز اهل سنت را برضدِ آنها برانگیخت که عقیدہ به «قدیم بودن» قرآن داشتند و میگفتند که قرآن چونکه کلامِ الله است آفریده نیست زیرا الله متکلم (سخنگو) است و کلامِ خدا درونِ خدا و ملازمِ ذاتِ خدا است. خدا سخن میگوید و آواز دارد، و سخنِ خدا همانند علمِ خدا است و مخلوق نیست بلکه همیشه وجود داشته است و وجود خواهد داشت؛ و کلام خدا همانند علمِ خدا است و از ذات خدا جدا نیست. خدا سخن میگوید و با ابراهیم و موسی و عیسا و محمد سخن گفته است و آنچه موسی شنیده و آنچه محمد شنیده سخن و آوازِ خودِ خدا بوده است نه آوازی سوای آواز خدا. درنتیجه کلامِ الله (یعنی قرآن) مخلوق نیست و همیشه وجود داشته است. و همانگونه که علمِ الله مخلوق نیست قرآنْ مخلوق نیست و سخنِ واقعیِ خدا است از روی حقیقت، نه اینکه از روی مجاز آنرا سخنِ خدا بدانیم و مخلوقِ او بشمریم. آنچه ما اکنون در قرآن میخوانیم سخنِ واقعی و حقیقیِ الله است که پیامبر آنرا شنیده و بازگفته و نویسانده است[3]
معتزله برای آنکه فکرِ مخلوق بودنِ قرآن را بهاذهانِ مسلمینِ عرب بپذیرانند میگفتند که قرآن در سه مکان وجود دارد: یکی در لوح محفوظ که الله در قرآن بهآن اشاره کرده و گفته قرآن در لوح محفوظ است (لوحی که در آسمانِ هفتم در کنارِ عرشِ الله قرار دارد)، دیگر در نوشته بهصورتِ کتابی که در دست مسلمانان است، و سوم در سینۀ مؤمنینِ حافظِ قرآن. و همۀ اینها نشان میدهد که قرآن یک شیء مخلوق است؛ و اگر سه مکان یادشده را الله نابود کند قرآن نیز دیگر وجود نخواهد داشت.[4]
بهبیانِ دیگر، قرآن بههمان گونه که بهمانندِ دیگر مخلوقانِ خدا خلق شده است ممکن است که نابود نیز بشود. نه ازلی بوده است و نه ابدی است. معنای این گفته آن بود که خدا آیات قرآن را در سالهائی که پیامبر نبوت میکرده بهحسبِ زمان و ضرورت آفریده و در ذهنِ پیامبر نهاده است و بر زبان پیامبر جاری شده است. نتیجۀ چنین سخنی آن میشد که اگر عمر پیامبر کوتاهتر یا بلندتر از آنچه که بوده است میبود حتماً قرآن با این قرآنی که اکنون در دستِ ما است تفاوت میداشت، و احکامی که در قرآن هست حتماً تفاوت مییافت، و چه بسا که اگر عمر پیامبر درازتر از عمری بود که کرد برخی از احکامی که اکنون در قرآن هست منسوخ یا تعدیل میشد یا احکام نوینی میآمد که اکنون در قرآن نیست.
این را معتزله از آنرو میگفتند که بخشی از آیات قرآنِ مکی و همۀ آیاتِ قرآن مدنی بهدنبالِ بهپیش آمدنِ موضوعها یا رخدادهائی یا مطرح شدنِ پرسشی از پیامبر برای حلِ موضوعی آمده بود. آیاتی در پاسخ به پرسش یا پرسشهائی که از پیامبر کرده بودند آمده بود[5]؛ یا بهمناسبت درخواستی که از پیامبر شده بود نازل شده بود؛[6] بخشی از آیات قرآن دربارۀ جنگهای بدر و اُحُد و خندق و تبعید بنینضیر و کشتار بنیقریظه و موضوعاتی جز اینها گفتگو میکرد؛ آیاتی در نکوهش برخی شخصیتهای مکه آمده بود که با پیامبر مخالفت میکردند؛[7] آیاتی در قدردانی از کسانی از اصحاب پیامبر آمده بود که کار مهمی برای دینِ الله انجام داده بودند.[8] دربارۀ موضوع زید ابن حارثه و ازدواج پیامبر با زنِ او زینب دخت جحش؛[9] در ارتباط با داستانِ اِفک (تهمتِ خطاکاری جنسی که بهعایشه بستند)؛[10] دربارۀ پیمانِ همزیستیِ پیامبر و ابوسفیان در حُدَيبيه (صلحِ حُدَيبِيّه)؛[11] دربارۀ درگیریهای عایشه و حفصه با پیامبر بر سر ماریه کنیزِ محبوب پیامبر که همخوابۀ پیامبر بود؛[12] بر سر اختلاف مؤمنینِ مهاجر و انصار در مدینه و دو شقه شدنشان و ساختنِ مسجدِ ضِرار توسط مخالفان مهاجرین؛[۱3]
حتّی دربارۀ زن و شوهری که بر سر همخوابی نکردن زن با شوهر اختلاف یافته بودند و شوهر بهزن گفته بود تو پس از این مانندِ مادرمی و زن دادخواهی بهنزدِ پیامبر برده بود تا برایش راهی بیاید که زنِ شوهرش باشد؛[۱4] و بسیار مواردِ دیگر که پس از رخدادی در اشاره بهآن رخداد، یا در پاسخ به پرسشی یا برای حل مسألهای آیه یا آیاتی نازل شده بود.
یعنی اگر این رخدادها پیش نیآمده یا این پرسشها کرده نشده یا این موضوعها بهپیش کشیده نشده بود - یقیناً - آن آیه یا آیهها نیز فرستاده نشده بود و اکنون در قرآن نبود. آیاتی نیز بهمناسبتهائی آمده بود و بعدها بهدستور پیامبر از قرآن حذف شده بود (نسخ شده بود)؛ زیرا دیگر نیازی بهوجود آن آیات نبود، یا آن آیات نباید که دیگر خوانده میشدند؛ یا اگر هم خوانده میشدند دیگر نباید به حکمی که در آنها آمده بود عمل میشد.[۱5]
معنای این عقیده که معتزله مطرح کردند آن بود که احکام و قوانینی که در قرآن آمده است زادۀ شرایطِ روزگار نزول وحی و متناسب با نیازها و سنتها و مقتضیاتِ زندگیِ مردم مکه و مدینه در آن روزگار است، و عمدۀ آنها تأییدِ همان سنتهای رایجِ آن روزگار یا در ارتباط با رخدادهای آن روزگار در مکه و مدینه است. دهها آيۀ قرآن این عقیده را پشتیبانی میکنند. کتابهای «اسبابِ نزول» نیز -اساساً ولی نه تعمداً - برای درک همین شرایط و عوامل که باعث نزول آیات شده بوده تألیف شده است. «اسبابِ نزولِ آیات» یعنی شرایط و عواملی که باعث نزول آن آیات شده بوده است. نامهای بسیار کسان که تقاضا یا عمل آنها سبب شد که آیه یا آیاتی نازل شود، رخدادهائی که بهدنبال آنها و در توجیه یا نفی یا نکوهش یا ستایش آنها آیاتی نازل شد، و رخدادها و عواملی که سبب شد آیه یا آیاتی منسوخ -ازجمله حذف و فراموش- شود،** در کتابهای تفسیرِ معتبر و اسباب نزول آمده است. این واقعیتها بر این حقیقت تأکید دارند که قرآن یک متن زمانمندِ تاریخیِ مولود زمانِ خویش و شرایطِ اجتماعیِ مربوط بهآن زمان و مکان است و متناسب با ضرورتها و نیازهای مردمِ آن زمان و مکان است نه -آنگونه که عربهای مسلمان میپنداشتند- متنِ بیزمان که پیش از پیدایشِ جهان تهیه شده باشد و برای همۀ زمانها و مکانها باشد.
لفظِ فنیِ این عبارت که معتزله آوردند و گفتند قرآن در زمان پیامبر و بهتدریج و بهحسبِ نیازِ زمان و موضوعاتِ پیشآمده آفریده شده و فرستاده شده است چنین بود: قرآن حادث است و قدیم نیست. یعنی متن قرآن را خدا در زمان مشخصی (از آغاز بعثت پیامبر تا پایان زندگیِ او) بهتدریج پدید آورده و بر دلِ (یعنی ذهنِ) پیامبر نهاده است. همۀ آیات مدنی که سبب نزولشان پرسش یا رخدادی بود که پیش از نزولشان مطرح شده بود، و برخی آیات مکی که خطاب یا اشارهاش بهافراد خاص و شناختهشدهئی است (مثلاً، تَبّت یَدا أبی لَهَب...) شاهد این مدعای معتزله بود. مثلاً، اگر ابولهب آن رفتار بسیار اهانتآمیز را دربارۀ پیامبر نکرده بود (دو دخترِ پیامبر که نامزدهای دو پسرش بودند را طلاق نداده و بهخانۀ پدر و مادرشان بازنفرستاده بود) این سورهی دشنامآمیز نیز دربارهاش نازل نمیشد.
اگر عقیدۀ معتزله توسط مسلمین پذیرفته میشد که قرآن مخلوق است و زمانمند است و آیاتش در زمانِ نزولشان بهحسبِ ضرورتها و نیازهای زمان و مکان و زندگیِ اجتماعیِ آن روزگار آفریده شدهاند آنگاه برای فقیهان توجیهی میماند تا راههائی برای تغییر برخی احکام وحی را با اجتهادِ سازنده و پیشرو بیابند؛ و مثلاً با این توجیه که اگر پیامبر بیش از چیزی عمر میکرد که کرد شاید خدا حکم لغو بردهداری را میفرستاد، و چونکه قرآن بر ضرورت بردهداری تأكید نکرده، و چونکه بردهداری یک رسم ضد اخلاقی و ضد انسانی است و با هدفِ اسلام که گفته شده اجرای عدالت است سازگاری ندارد پس ما حكمِ بردهداری را لغو و بردهداری را تحریم میکنیم.
حتّی برخی از رهبرانِ معتزله دربارۀ «حادث» بودنِ قرآن تا جائی بهپیش رفتند که بهطور تلویحی قرآن را سخنِ خودِ پیامبر شمردند و حتّی ادعای اِعجازِ بیان قرآن را نیز رد کردند. مثلاً، ابوموسا مُردار میگفت که قرآن یک متنی همانند هر متن دیگر است، و دیگران نیز میتوانند که متنی بهفصاحت و بلاغت قرآن بنویسند.[16]
این عقیده بهصراحت و روشنی خلاف عقیدۀ قرآنی و اسلامی بود؛ زیرا در قرآن تصریح شده بود که قرآن یک معجزۀ بیانیِ تمامعیار است، و اگر همۀ انسانها و جنها باهم گرد آیند و همکاری کنند که متنی همسانِ متن قرآن را بیاورند ناکام خواهند ماند و مانندِ قرآن را نتوانند آورد.[17]
برخی از رهبرانِ معتزله دربارۀ قرآن از ابوموسا مُردار نیز فراتر رفتند و گفتند که در قرآن برخی تناقضها وجود دارد. نوشتهاند که یکروز در حالیکه ابراهیم اسماعیل مُقَسِّم از مسجد بیرون میآمد یکی از همراهانش بهاو گفت: «من دیشب سورۀ انعام را میخواندم و متوجه شدم که برخی از آیاتش برخی دیگر را نقض میکند.» ابراهیم بهاو گفت: «در قرآن بسیار تناقضهای دیگر هم وجود دارد که تو هنوز متوجهشان نشدهای.»[18]
پینوشت:
*. رک: «کنیزداری در اسلام»
**. الله در قرآن گفته: «مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا؛ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (هر آیهئی که نسخ میکنیم یا میفراموشانیم بهتر از آن یا همانندِ آنرا میآوریم؛ مگر ندانستهئی که الله بر همه چیزی توانا است؟) {البقره: ۱۰۶}
۱. سورۀ قصص، آیۀ ۷۶: (إنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الفَرِحینَ).
۲. سورۀ بروج، آیات ۲۱-۲۲: (بَل هُوَ قُرآنٌ مَجیدٌ، فی لَوحٍ مَحفوظٍ). سورۀ زُخرُف، آیۀ ۴: (وَ إِنَّهُ فِی اُمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ).
۳. بنگر: فِصَل ابن حزم، ۲/ ۳۷-۴۶.
5. مقالات الاسلامیین، ۲/ ۲۶۷-۲۶۹.
5. آیاتی که با «یَسألونك» شروع میشود در قرآن در چندین مورد آمده و پاسخ برای پرسشها نیز آمده است. در پاسخ مواردی حکمی نازل شده است. در پاسخ بهپرسشی که دربارۀ داستانی مطرح شده که مردم شنیده بودهاند نیز داستان بهطور کامل آمده است (اصحاب کهف، ذوالقرنین، موسا و خضر).
6. مثلاً: نور، ۳۳.
7. بهعنوانِ مثال: مسد، ۱-۵؛ مدثر، ۱۱-۳۰ و ۴۹-۵۱؛ علق، ۹-۱۱.
8. مثلاً، بنگر: احزاب، ۲۳-۲۴. فتح، ۱۸.
9. احزاب، ۳۷-۴۳.
10. نور، ۱۱-۲۱.
11. فَتح، ۱-۱۵.
12. تَحریم، ۱-۵.
۱3. توبه، ۱۰۷-۱۱۰.
۱4. مُجادله، ۱-۴.
۱5. دربارۀ علتِ منسوخ شدنِ آیاتِ قرآن، بنگر: بقره، ۱۰۶-۱۰۸؛ نَحل، ۱۰۱-۱۰۲. و دربارۀ برخی آیاتِ منسوخه، بهعنوانِ نمونه، بنگر: تفسیر طبری، ۱/ ۵۲۱-۵۲۵؛ ۲/ ۱۷۰-۱۷۳؛ ۷/ ۴۰۴-۴۰۵؛ ۱۲/ ۲۰-۲۱.
16. شهرستانی، ۶۰.
17. اسراء، ۸۸.
18. منتظم، ۱۱/ ۳۰-۳۱.