الف) قدریه:
قدريه بر دو گروه مختلف اطلاق شده است: گاه بر معتقدين به قضا و قدر الهى در افعال انسان و گاه بر منكرين قضا و قدر الهى در افعال انسان يا قاتلين به قدرت و اختيار مطلق انسان در افعالش. اين مسأله باعث شده است كه هر دو گروه مذكور ديگرى را قدريه بخوانند و احاديثی که در مذمت آنان آورده شذه را به دیگری وارد بدانند. به نظر مى رسد كه در آغاز واژه قدريه بيشتر بر طرفداران قدر الهى اطلاق مى شده است اما رفته رفته اين اسم درباره منكران قدر الهى رواج يافت. از اين رو، در كتابهاى مذاهب و فرق نيز به همين معناى دوم به كار رفته است و امروزه نيز وقتى قدريه گفته مى شود همين مذهب و فرقه به ذهن متبادر مىشود. بنابراين سبب اختلاف روايات در مفهوم قدريه همين تحول معنايى آن در طول قرون اوليه بوده است.
غيلان دمشقى، محمد بن شبيب، ابى شمر، صالحى و خالدى جزو اين فرقه ذكر شدهاند و از جمله قدیمترین اینان که در میان مسلمین به ترویج عقاید قدریه مبادرت جستند معبدالجهنی و غیلان الدمشقی را ذکر کرده اند.
غيلان دمشقى پيشواى قدريه شام و معبد جهنى قدريه بصره را رهبرى مى كرد. نقل شده است كه معبد جهنى عقيده قدر را از يك مسيحى به نام ابو يونس سنسويه اسوارى اخذ كرد و غيلان دمشقى اعتقاد به قدر را از معبد گرفت. اكثر مستشرقان با توجه به اينكه يكى از مراكز قدريه، شام و دمشق بوده است و فيلسوفان نصرانى و يونانى در آنجا حضور داشتهاند، بر آن اند كه قدريه اعتقاد خويش را از متكلمان نصرانى يا فيلسوفان يونانى گرفتهاند. براى مثال گفتهاند غيلان آرأ خود را از كتاب ينبوع الحكمة يوحناى دمشقى اخذ كرده است. اما برخى ديگر چون مونتگمرى وات در اين باره ترديد كردهاند زيرا كتابهاى يوحناى دمشقى بيست تا سى سال پس از آغاز نزاع غيلان و جعد بن درهم پيرامون جبر و اختيار بوده است. به نظر مىرسد كه در فرهنگ دينى و سياسى مسلمين به اندازه كافى مىتوان ريشهها و انگيزههايى براى طرح مسأله جبر و اختيار يافت و نيازى به جستجو در ريشههاى بيرونى و بيگانه ندارد.
براى مثال در قرآن كريم آيات متعددى هدايت را به خداى متعال نسبت مىدهد و از سوى ديگر آيات ديگرى وجود دارد كه اختيار انسان و شكل موضع گيرى او را در سعادت خويش مورد تأكيد قرار مىدهد. طبيعى است كه مسلمانان با قرائت چنين آياتى اين پرسش را مطرح كنند كه اگر هدايت به دست خداست، پس نقش آدمى در اين ميان چيست. گرچه خود قرآن در برخى آيات به اين سوال پاسخ داده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تولد قدريه را پيش بينى كرده بودند. از همه مهمتر اينكه معاويه براى اينكه حكومت خويش را توجيه كند آن را به قضا و قدر حتمى خدا نسبت مىداد و كارهاى خويش را خواست خدا مىخواند. بنابراين طبيعى است كه مخالفان ظلم و جور اموى كه قدريان نخستين نيز از آنها بودند، براى مقابله با امويان قضا و قدر الهى را لااقل به گونهاى كه معاويه و امويان آن را تفسير مىكردند و لازمه تقدير الهى را مجبور بودن انسان مى دانستند، منكر شوند.
میتوان استنباط کرد که غيلان و معبد از تعلیمات نصرانیان نیز متأثر بودند و هر دو بسبب اعتقاد به حریت انسان در اعمال خود مورد طعن مسلمانان واقع شدند و متعصبان مسلمین در مورد مخالفت با آنان و پیروانشان به این حدیث استناد میجستند كه : «القدرية مجوس هذه الامه». غيلان دمشقى را به سبب اعتقاد به قدر بامر هشام بن عبدالملک بوضعی فجیع کشتند بدین معنی که نخست دست و پایش را بریدند و آنگاه اورا بردار کشیدند. معبد نیز بامر حجاج کشته شد. عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی (99–101) هم با این قوم مخالفت میکرد و آنان را به زندان میافگند و میگفت که اینها فروع را گرفته و اصول را رها کرده اند.
و مسأله مهم درباره قدريان نخستين كه در رأس آنها غيلان و معبد قرار داشتند اين است كه آيا آنان هر گونه تقدير الهى در اعمال انسان را انكار مىكردند يا اينكه آن گونه تقديرى را كه جايى براى آزادى و اختيار انسان باقى نمىگذارد و به جبر مىانجامد، منكر بودند. مهمترين سندى كه درباره آراى قدريه باقى مانده است، نامه غيلان به عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى است. آن قسمت از نامه كه به عقيده قدر مربوط مى شود چنين است: اى عمر! آيا ديدهاى كه حكيمى از ساخته و كرده خود عيب جويى كند يا چيزى معيوب بسازد؟ يا كسى را به خاطر كارى كه فرمان و قضاى او بدان تعلق گرفته عذاب كند يا به چيزى فرمان دهد كه مستوجب عذاب اوست؟ آيا هدايت گرى را ديدهاى كه به هدايت دعوت كند و سپس مردم را از هدايت گمراه سازد؟ آيا مهربانى را يافتهاى كه بندگان را بيش از توانشان تكليف كند يا به خاطر انجام طاعتى عذاب دهد؟ آيا دادگرى يافتهاى كه مردم را بر ظلم و تظالم وادار كند؟ و آيا راستگويى ديدهاى كه مردم را به كذب و تكاذب ميان خود وادار نمايد؟
آنچه از اين نامه مىتوان استفاده كرد نفى جبر و اثبات آزادى و اختيار انسان بر اساس عدل و حكمت الهى و حسن و قبح عقلى است و به هيچ وجه نمىتوان نفى قضا و قدر الهى و اثبات تفويض را به آن نسبت داد. در اين نامه، غيلان مىكوشد تا لوازم نظريه جبر را نشان دهد و هر جمله از فقره مذكور يكى از نتايج نظريه جبر و قضا و قدر حتمى خدا به گونه اى كه آزادى انسان سلب گردد، مى باشد. نقل شده است كه غيلان شاگرد حسن بن محمد حنيفه بوده و معبد جهنى از ابن عباس حديث آموخته است. در نتیجه هر دو از دانش آموختگان مكتب امام على عليه السلام بودهاند و همين امر اين گمان را كه غيلان و معبد به پيروى از استادان خويش تنها عقيده جبر را انكار مىكردند را تقويت مىكند.
غيلان و معبد جهنى هر دو از مخالفان سرسخت بنى اميه بودند و عليه كارهاى ظالمانه آنان و نيز ترويج نظريه جبر توسط آنها تبليغ مىكردند و به همين جهت توسط خلفاى بنى اميه شكنجه و سپس كشته شدند. قاضى عبدالجبار از استادش ابوعلى جبانى نقل مىكند كه افرادى چون غيلان به دليل مبارزه با جبر توسط بنى اميه كشته شدند. شواهد فوق مىتواند اين نظر را تأييد كند كه قدريه نخستين تنها مخالف جبر بودند و نه منكر هر گونه قضا و قدر الهى. اما از سوى ديگر، در كتابهاى فرق و مذاهب عقايدى به آنها نسبت داده شده است كه بيانگر اعتقاد به تفويض و نفى تقدير الهى است. براى نمونه، نقل شده است كه معبد جهنى گفته است: «لا قدر و الامر أنف»؛ يعنى تقديرى در كار نيست و كارها از ابتداست؛ يعنى چيزى از قبل توسط خدا معين نشده است. شهرستانى از جمله آراى ابوشمر، يكى از قدريه نخستين، را انتساب تقدير خير و شر به انسان و نفى هر گونه تقدير الهى در اين باره مىداند.
اما بايد توجه داشت كه نويسندگان اين كتابها معمولاً از اصحاب حديث و اشاعره هستند و اينان خود به گونهاى طرفدار نظريه جبر مىباشند و طبيعى است كه اثبات اختيار را مساوى انكار قدر بدانند. از اين رو نمىتوان به گزارشهاى آنان درباره مخالفانشان كاملا اطمينان پيدا كرد. به هر حال درباره قدريه نخستين سه احتمال وجود دارد:
1. آنان صرفا منكر جبر بودند و اگر قضا و قدر را انكار مىكردند، آن گونه قضا و قدرى را كه به نفى آزادى و اثبات جبر بيانجامد، منكر بودند.
2. هدف اصلى اين گروه مبارزه با بنى اميه و عقيده جبر و اثبات آزادى انسان بود اما چون نمىتوانستند ميان آزادى انسان و تقدير الهى جمع كنند، تقدير الهى را منكر مىشدند.
3. اساساً اين فرقه درصدد نفى قضا و قدر الهى بودند و اثبات آزادى از فروع نفى قدر مىباشد.
به نظر مى رسد درجه احتمال سه فرضيه بالا، به همان ترتيبى است كه درج شده؛ يعنى، به نظر مىرسد فرضيه اول بيشتر با شواهد تاريخى و مستندات علمى هماهنگ است و فرضيه اخير نادرست است و با قراين ناسازگار است مى باشد.
منابع:
* تاریخ ادبیات در ایران. دکتر ذبیح الله صفا، (تهران، فردوس، ۱۳69)، ج ۱.
* آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی - عنوان: آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی نویسنده: رضا برنجکار