معتزلیان در نفی باورهای اهل سنت و اهل تشیع، میگفتند که اگر معتقد شویم که در علمِ خدا بوده که چه کسی مؤمن و چه کسی کافر خواهد شد و لذا مؤمنشونده را مؤمن و کافرشونده را کافر آفریده است، و در عین حال معتقد باشیم که خدا بههمۀ مردم روی زمین فرمان فرستاده که مؤمن باشند، این فرمان بهمعنای فرمان به انجام عمل ناشدنی (تکلیفِ ما لا یُطاق) است؛ و خدا چونکه حکیم است تکلیف ما لا يطاق نمیکند و چیزی که خودش مقرر کرده بوده که نشود نمیفرماید که این باید بشود درحالیکه خودش میداند که نشدنی است. مثلاً، اگر در علمِ خدا بوده که فرعون مؤمن نشود، فرمان فرستادن به موسی که برو فرعون را مؤمن کن یک فرمان بیهوده و دور از حکمت است، زیرا خدا میدانسته که فرعون مؤمنشدنی نیست و خودش اینرا با علم ازلی که داشته مقرر کرده بوده است. اما اگر فرعون دعوت موسی را پذیرا میشد و ایمان میآورد آیا این بهمفهومِ آن نبود که چیزی که خدا بهآن علم داشته تحقق نیافته است بلکه خلاف آن تحقق یافته است؟[۱] بهعبارت دیگر، فرعون بهارادۀ خودش كافر شده بود و ادعای خدایی میکرد، و از همینرو بود که خدا بهموسی مأموریت داد که برود و برای بیرون کشیدن او از کفر و درآوردنش بهایمان تلاش کند. بههمینسان، مشرکان مکه بهارادۀ خودشان مشرک شده بودند، و خدا بهپیامبر اسلام مأموریت داد که مردم مکه را از شرک برکشد و بهایمان در آورد.
معتزله آندسته از آیات قرآن که خبر از مختار نبودن انسان میداد و تأکید کرده بود که هر ریز و درشتی در جهان انجام میگیرد بهارادۀ خدا است و خدا بهکسانی توفیق میدهد تا مؤمن شوند و کسانی را نیز از توفيق مؤمن بودن محروم میدارد تا کافر بمانند، را زیرکانه تأویل میکردند. احادیث پیامبر که در تأیید آنها بود را نیز رد میکردند و میگفتند که از پیامبر نیست. مثلاً، عمرو ابن عُبَید در تأییدِ اراده و اختیار انسان بر انجام خیر و شر و انتخاب کفر و ایمان، بر حدیثی که از پیامبر روایت میکردند که گفته بود مقدر هر انسانی در شکم مادرش تعیین و بر سرش نوشته میشود که کافر یا مؤمن و دوزخی یا بهشتی و فقیر یا غنی باشد و عمرش چند باشد، ایراد میگرفت و میگفت که چنین سخنی نمیتواند که از پیامبر صادر شده باشد؛ و «اگر کسی از بهترین اصحاب پیامبر بهمن بگوید که از زبان پیامبر شنیده است قبول نخواهم کرد؛ اگر پیامبر آن را بهزبان خودش بگوید باز هم از او نخواهم پذیرفت؛ و اگر خود خدا بگوید که درست است بهاو خواهم گفت که پروردگارا! ما بر این قرار با تو پیمان نبستهایم. [2]
و در پاسخ به کسانی که این حدیث را باور داشتند معتزله میگفتند که اگر قرار باشد که خدا برای یک انسانی در زمان خلقتش مقرر کرده باشد که مؤمن یا کافر باشد پس کسی که مقرر شده که مؤمن بمیرد حتّا اگر اکنون کافر باشد نیز نزد خدا مؤمن است؛ و هرکه مقرر شده که کافر بمیرد حتّا اگر اکنون مؤمن باشد نیز نزد خدا کافر است[3]
بهعبارت دیگر، پذیرش چنین عقیدهئی سبب میشود که دربارۀ ایمان و کفر هیچکس نتوانیم نظر بدهیم؛ زیرا بهعلم خدا آگاهی نداریم و نمیدانیم که خدا چه مقدری برایش تعیین کرده بوده است و فرجامش چه خواهد بود؛ پس ما با چه حقی میکوشیم که دیگران را مؤمن کنیم و در این راه جهاد میکنیم؟ یعنی همین که جهاد مقرر شده است تا مسلمانها بهپیکار کافران برخیزند و آنها را مسلمان کنند نشان میدهد که کافران با ارادۀ خودشان کافرند، و از اینرو است که الله مقرر داشته که مسلمانان با آنها جهاد کرده وادار بهپذیرش اسلام کنند.
توحید و عدل نزد معتزله از سنتهای دین مزدایسنه آمده بود. این دو اصل بهاینگونه نزد هیچکدام از دینهای سامی (یهود و مسیحیت و اسلام) مطرح نشده بود. خدا نزد زرتشت - آنگونه که در گاتَه میخوانیم- یک ذات مجرد و غیرقابلوصف است که انسان فطرتاً بهوجود او پی میبرد، و صفاتی که خاص او است ذاتیِ او استند؛ و علاوه بر صفات ذاتی، او دارای صفات دیگری نیز هست که مجموعهئی از فضائل والا استند که انسان نیز میتواند خود را بهآنها مُتَحَلّی سازد و خداگونه شود. این صفتها عبارتاند از: وُهومِنَه (اندیشۀ نیک/ نیت خیر)، اَشا (عدل و قسط)، خشتره (فرمانروایی دادگر)، هائوروَتات (كمال و ثبات)، اَمِرتات (جاودانگی)، آرمَئیتی (حکمت و فرزانگی)، سراوشَه (ندای وجدان و ضمیر بیدار) [4]
اصل عدل نزد معتزله همان است که در گاتَهی زرتشت با عنوان اختیار یا آزادی اراده برای انسان آمده است؛ و تصریح میکند که تضادِ خیر و شر در درون انسان است و تا انسان زنده است ایندو در جدال با هم خواهند زیست؛ اولی انسان را بهسوی نیکیها و کمالات و بهسوی اهورامزدا میکشاند، و دومی او را بهسوی بدیها میرانَد؛ و هر انسانی در زندگیش از یکی از ایندو پیروی میکند. اگر انسان از سپنتَهمَنیو پیروی کند و نیکاندیش و نیکگفتار و نیکرفتار شود راه کمال و جاودانگی و رسیدن بهمرتبۀ خداگونگی میپیماید؛ و اگر از انگرَمَنيو پیروی کند راه حضیض میپیماید و بد میکند و در آخرت کیفر میبیند. برای اینکه انسان بتواند این دو نیروی متعارض و متضادِ درونیش را بشناسد، زرتشت نیکی و بدی را تعریف کرد، و درضمن تأکید نمود که شناخت نیکی و بدیْ فطری است و انسان بالفطره میداند چه نیک و چه بد است؛ و ذاتاً گرایش بهخیر دارد و از شر بیزار است. [5]
موضوع دیگری که معتزله در ارتباط با آزادی ارادۀ انسان و اختیارِ او مطرح کردند موضوع «حُسن و قُبحِ ذاتیِ خیر و شر» بود. این عبارت را امروزه حسن و قبحِ اخلاقی گوئیم. معتزله میگفتند که حسن و قبح را عقل بشر بهطور فطری درک میکند؛ یعنی انسان چه دیندار باشد و چه نباشد بهطور طبیعی میداند که که چه چیزی خیر و نیک و حُسن است و چه چیزی شر و بَد و قُبح است. بشر پیش از آنکه دیندار شده باشد این دو را میشناخته است، و اگر دیندار هم نباشد این دو را میشناسد.
این عقیده را نیز معتزله از میراث فکری دین مَزدایَسنَه گرفته بودند. در گاتهی زرتشت شناخت خیر و شر که با تعبیر «سپنتَهمَنيو و انگرَمَنيو» از آنها نام برده شده است فطریِ بشر است، و هرکس بالفطره میداند که چه چیزی خیر و چه چیزی شر است، و ذاتاً به خیر گرایش دارد و از شر بیزار است و میکوشد که از آن دوری جوید. [6]
اهل سنت و اهل تشیع میگفتند که خیر و شر و حسن و قبح را شرع تعریف کرده و شناسانده است، و اگر شرع نبود بشر نمیتوانست که حسن و قبح را از هم تشخیص دهد. حُسن چیزی است که شرع آنرا نیک دانسته و قُبح چیزی است که شرع آنرا بد دانسته است؛ و عقل بشر بدون مراجعه بهاحکام شرع قادر به درک و تشخیصِ حُسن و قبح نیست. یعنی - مثلاً - دروغ از آنرو بد است که شرع آن را بد دانسته، و راستی از آنرو نیک است که شرع آنرا نیک دانسته است.
این را آنها از آنرو میگفتند که بسیاری از امور و اعمالی که انسانها قبیح نمیدانستند را شرعْ قبيح معرفی کرده بود، و از جملۀ آن «شربِ خمر» بود که از نظر عقلی در ذات خود شر نیست ولی ممکن است که کسی که باده نوشیده است در مستی دست بهکاری بزند که شر باشد. خمر بهروزگار وحیِ مکی مورد تمجیدِ بسیار نیز قرار گرفته و بهعنوان یکی از بهترین نعمتهای الهی از آن نام برده شده بود و بهمؤمنان وعده داده شده بود که در بهشت بهترین نوعِ خمر بهآنها داده خواهد شد. ولی آنچه باعث شد که خمر در دوران مدنی قبیح تلقی شود نزاعی بود که در مهمانیِ خانۀ سعد ابیوقاص میان مهاجرین و انصار (حاضران در مهمانی) درگرفت و حاضران که مست بودند بهیکدیگر پرخاش کردند و سرِ یکیشان به پرتاب استخوانی شکست. این در آخرِ سال چهارم هجری بود (سال هفدهم بعثت پیامبر)؛ و پس از آن بود که جبرئیل از پیشگاهِ الله و از آسمانِ هفتم برای مؤمنین فرمان آورد که از نوشیدنِ باده خودداری کنند؛ زیرا شیطان میخواهد که مردم باده بنوشند و مست شوند و کینه و اختلاف در میانشان افتد. [7]
۱. الفرق بین الفرق، ۱۸۴-۱۸۵؛ البدءوالتاریخ، ۱/ ۶۰
۲. منتظم ابن الجوزی، ۸/ ۶۱
۳. فصل ابن حزم، ۳/ ۱۳۲-۱۳۳، ۱۵۸
۴. اوستا، یَسنَه ۲۸/ ۸-۵؛ ۲۹/ ۱-۶ و ۱۱؛ ۳۰/ ۷؛ ۳۱/ ۲، ۴، ۶، ۸، ۱۱-۱۲، ۱۷؛ ۲۰. ۳۳/ ۵، ۸، ۱۱؛ ۳۴/ ۷. ۴۳/ ۲، ۴، ۵، ۷؛ ۴۴/ ۳-۵ و ۷؛ ۴۵/ ۳. ۴۶/ ۶ و ۹؛ ۴۸/ ۲
5. اوستا، یسنه ۳۰/ ۱-۶؛ ۴۵/ ۱-۶؛ ۴۹/ ۳.
6. مثلاً، یسنه ۴۹/ ۳.
7. بنگر: تفسیر طبری، ۲/ ۳۷۵ و ۵/ ۳۵. اَنساب الأشراف، ۱/ ۳۱۹.