دربارۀ علمِ خدا که در باورهای اهل سنت و اهل تشیعْ ازلی و ابدی است و خدا بههمۀ امور گذشته و آینده احاطۀ شامل و کامل دارد نیز معتزله باوری سوای این باور را مطرح میکردند. پرسشی که آنها درانداختند آن بود که آیا خدا بههمۀ رخدادهائی که در آینده بهپیش خواهد آمد و به کلیۀ کردارهای ریز و درشتِ انسانها که در آینده انجام خواهند داد علمِ کامل و شامل دارد؟ اگر چنین است، آیا او به هر عملی که هرکدام از آدمها در آینده انجام خواهد داد علم دارد؟ اگر چنین است آیا او علم دارد که برخی از آدمها از او نافرمانی خواهند کرد؟ اگر چنین است، و اگر او راضی نیست که آدمها نافرمانی کنند پس چرا پیش از آنکه نافرمانی کرده باشند مانع نافرمانیشان نمیشود و چرا جلو معصیت کردنِ انسانها را نمیگیرد؟ اگر بگوئیم که علمِ خدا به کردار آدمیان در لحظۀ اقدامِ آدمیان ایجاد میشود علمِ او نیز مخلوق است و صفتِ ذاتیِ او نیست. و اگر علمِ او مخلوق باشد او نیز مانندِ آدمها علمش کم و زیاد میشود و میتوان گفت که او در حال حاضر به بسیاری از کردارها که آدمیان قرار است در آینده انجام دهند آگاهی ندارد.،[1]
اما اگر خدا آگاهی دارد که آدمهائی معصیت خواهند کرد یا کفر خواهند ورزید، و آنها را بهحال خودشان واگذاشته است تا معصیت کنند یا کفر بورزند یا مشرک شوند، آیا کیفر دادن بهآنها - كیفری که پس از مردنشان بهآنها داده خواهد شد - از حکمت است؟
معتزله با بیان اینکه معاصی و کفر را خدا نهآفریده است و خودِ آدمها استند که آنها را برای خودشان ایجاد میکنند، و خدا راضی نیست که معصیت شود و کفر ورزیده شود،[۲] این موضوع را برای خودشان حل کرده بودند؛ ولی این عقیده که از باورهای مزدایَسنی آمده بود، چونکه با باورهای بیانشده در قرآن و سنت پیامبر تعارض داشت که تأکید کرده بود هرچه در جهان هست، چه نیک و چه بد، چه اطاعت و چه معصیت، آفریدۀ خدا است . هیچ چیزی بیرون از اراده و خواستِ او نیست، با مخالفت شدید اهل سنت و اهل تشیع مواجه بود.
اصل اساسیِ دیگرِ مکتب معتزله «عدل» بود. این اصل با کردارهای نیک و بدِ انسان و کیفر و پاداشِ اخروی در پیوند بود، و نیز ریشه در باورهای مزدایَسنی داشت. معتزله عقیده داشتند که کردارهای انسان - از نیک و بد - را خودِ انسان ایجاد میکند، و در این صورت است که موضوع پاداش و کیفر را میتوان توجیه کرد؛ زیرا اگر بگوئیم که کردارهای انسان را خدا ایجاد کرده است باید بپذیریم که کردارهای بد (افعالِ شر و ظلم) نیز از خدا است. ولی محال است که خدا افعالِ شر را ایجاد کرده باشد تا بندگانش آنها را انجام دهند. و میگفتند که خدا عادل است و ظالم نیست؛ خالقِ ظلم را ما ظالم مینامیم، همچنان که خالقِ عدل را عادل میخوانیم. و چونکه انتسابِ صفتِ ظلم به خدا کفر است پس انتساب افعالِ شر بهاو نیز کفر خواهد بود. خدا حکیم است، و میدانیم که حکیم جز صلاح و خیر انجام نمیدهد؛ و همین حکمت اقتضا میکند که مشیئت و ارادهاش در راه مصالح و منافع بندگان بوده باشد نه اینکه شر و بدی را آفریده باشد تا بندگانش انجام دهند.،[3]
بهعبارتِ دیگر، چونکه خدا خیرِ محض است، و چونکه از خیرِ محض نیز شر ناشی نخواهد شد، و وقتی پذیرفتیم که شر را نه خدا بلکه خودِ آدمیان ایجاد میکنند و انجام میدهند، آنگاه -ناگزیر- باید بپذیریم که آدمیان ایجادکننده و انجامدهندۀ کردارهای خویشاند، و برای نیکیهاشان پاداش و برای بدیها کیفر میبینند.
[...] نیز، معتزله میگفتند که آدمها با خردشان نیک و بد و خیر و شر را تشخیص میدهند، و هرکسی میداند که باید نیک بود و کارهای نیکی همچون راستی و عدل را انجام داد و از بدیهائی چون دروغ و ظلم پرهیخت. و گفتند معقول نیست که بگوئیم خدا بهبندگانش فرمان داده که از بدی دوری کنند ولی خودش کردار بد را در بندگانش ایجاد کرده باشد و چنان کند که بندگانش خلاف فرمانش عمل کنند، سپس آنها را برای کردارهای بدی که از خودِ او نشأت گرفته و بهارادۀ او انجام شده است کیفر دهد. چنین نیست؛ بلکه فاعلِ افعالِ خیر و شر خودِ انسان است؛ و البته خدا بهاو قدرت و اراده داده است تا اگر بخواهد اینها را انجام دهد یا ندهد؛ و راضی نیست که بندهاش مرتکب شر و بدی شود. مگر نه این است که خدا بهمردم فرمان داده که چنین کنید و چنان مکنید؟ اگر بگوئیم که بنده اختیاری از خودش ندارد و کردارهایش را خدا در او نهاده است پس فرمانِ «بکن» و «مكن» معنی ندارد و این دور از حکمت و عدالت است. فرمان بهکسی میدهند و تکلیف را بهکسی میسپارند و مسئولیت را از کسی میطلبند که قادر بهانجام کار و قادر بهایجادِ فعل باشد. انسان باید قادر بهایجاد و انجام فعل یا خودداری از انجام فعل بوده باشد تا تکلیفِ شرعی و امر و نهی دربارهاش مفهوم پیدا کند.[4]
نیز، معتزله در نفیِ باورهای اهل سنت و اثباتِ اختیار برای انسان، میگفتند اگر قرار باشد که خدا اراده کرده باشد که کسانی مؤمن آفریده شوند و مؤمن بمانند و مؤمن بمیرند، و کسانی کافر آفریده شوند و کافر بمانند و کافر بمیرند، پس حکمتِ فرستادنِ پیامبران بر سرِ بندگانش چیست؟ و چه نیازی بهآزمودنِ آدمیان هست؟ آیا این از حکمت است که او کسانی را وادار بهپذیرش امری کند که خودش از پیش مقرر کرده بوده که نباید آنرا بپذیرند، و اگر پذیرفتند کیفر خواهند دید؟[5]
معتزله برای اثبات آنکه خودِ انسان گفتار و کردارِ خودش را با ارادۀ خودش ایجاد میکند مثالهای فراوان میآوردند شاید بتوانند بر اذهانِ مسلمین اثر بگذارند و موضوعِ مختار بودنِ انسان را بقبولانند. مثلاً میگفتند که شخصی اگر بذری نکارد ثمر آن بذر که او نکاشته است نمیروید؛ اگر مرد و زنی با یکدیگر آمیزش جنسی نکنند در رحمِ آن زن بچهئی که قرار است بهسبب آمیزشِ آنها تولید شود تولید نمیشود؛ کسی میتواند که به یکی بزند و آن کس کشته شود و هم میتواند که نزندش و نکُشدش. از این رو است که گوئیم اگر فلانی بهفلانی نزده و او را نکشته بود او هنوز زنده بود و بهعمرِ خودش میمرد. نیز انسان میتواند که دروغ بگوید یا دروغ نگوید، زیرا هردو منوط بهارادۀ او است. زیرا خدا در انسان اراده ایجاد کرده و او را در انجام یا عدمِ انجام افعالش آزاد گذاشته است و این انسان است که افعال خودش را با اراده و تصمیمِ خودش ایجاد می کند.[6]
و میگفتند که اگر قرار است بگوئیم که خدا کردارهای انسان را در انسان ایجاد میکند باید بپذیریم که باعث آن کردار - چه نیک و چه بد - نه انسان بلکه خدا است. کسی که فعل جور ایجاد کند جائر نامیده میشود، کسی که فعل ظلم ایجاد کند ظالم نامیده میشود، و کسی که به جائر یا ظالم امکان دهد که جور یا ظلم کند آنگاه او را بهخاطر آنچه که کرده است مجازات کند هم جائر است هم کارش مبتنی بر حکمت نیست بلکه بازیگونه است. و چونکه خدا عادل است پس ظلم و جور ایجاد نمیکند، و چونکه حکیم است پس کارش بازیگونه نیست. پس نباید پنداشت که فعل ظلم و جور را خدا ایجاد کرده باشد تا انسان انجام دهد؛ بلکه هردو را خودِ انسان ایجاد کرده است همچنان که افعالِ نیک را نیز خودِ او ایجاد کرده است.[7]
نیز میگفتند که خدا کسی را نه کافر آفریده است نه مؤمن؛ بلکه هر انسانی انسان است بعلاوه ایمان یا کفر؛ و ایمان و کفر سوای انسان بودنِ او است.[8] این عقیده را آنها از گاتهی زرتشت گرفته بودند که گفته بود هر انسانی انسان است بعلاوه وهومنَه و اَنگَرَمَنيو.[9] یعنی معتزله میگفتند که انسان وقتی بهدنیا میآید نه مؤمن است نه کافر، و وقتی بهسنِ رُشد رسید مؤمن یا کافر میشود؛ و این هردو ناشی از ارادۀ خودِ او است، و او است که تصمیم میگیرد که مؤمن یا کافر باشد.
۱. مقالاتالاسلامیین، ۱/ ۲۹۱-۲۹۳؛ ۳۱۱-۳۱۶، ۳۲۷-۳۲۸.
۲. همان، ۱/ ۲۹۸-۲۹۹؛ ۳۰۷-۳۰۸؛ ۳۱۰-۳۱۱ و ۳۲۲.
۳. ملل و نحل شهرستانی، ۳۹.
4. ملل و نحل شهرستانی، ۳۹، ۴۱، ۴۶.
5. فِصَل ابن حزم، ۲/ ۷۱-۷۴.
6. همان، ۲/ ۱۱۴ و ۱۲۳.
7. همان، ۱۲۷.
8. همان، ۳/ ۱۳۳.
9. اوستا، یسنه ۳۰/ ۱-۶؛ ۴۵/ ۱-۶.