[...] واصل ابن عطاء و عمرو ابن عبید در بصره به دنیا آمده بودند و هردوشان از شاگردان حسن بصری بودند. این حسن بصری نیز پدرش - فیروز - وقتی جوانکی بوده در فتوحات زمان خلافت عمر ابن خطاب در خوزستان از خانهئی بیرون کشیده شده و بهبردگی برده شده و مسلمان کرده شده و سپس آزاد کرده شده بود، و سپس با اجازۀ مولایش با دختری همتای خودش (برده شده، مسلمان کرده شده، سپس آزاد کرده شده) ازدواج کرده بود و از این ازدواج پسری بهدنیا آمد که نامش را حسن نهادند[۱]، و بعدها الحَسَن البَصرِی نخستین فقیهِ نظریهپردازِ بزرگ و اثرگذار در تاریخ اسلام شد، و شاگردانی را پرورش داد که اسلام نوینی سوای سه اسلامِ عربیِ خوارجی و شیعی و سنّی ارائه دادند[2]
ریشهها و مایههای مکتب فکریئی که واصل ابن عطاء و عمرو ابن عبید بنیاد نهادند از تعالیم دینِ ایرانی گرفته شده بود، و شاخ و بالش را باورهای اولیۀ اسلامی تشکیل میداد. اساس تعالیمِ این مکتب بر آزادی ارادۀ انسان بهآنگونه بود که در گاتَهی زرتشت توضیح داده شده بود و با قرآن همخوانی نداشت[۳]؛ ولی رهبران این مکتب فکری میکوشیدند که عقایدشان را با باورهای قرآنی سازگاری دهند و بسیاری از آیات قرآن را بهگونهئی تأویل کنند که تأییدگرِ عقایدشان باشد. بهبیانِ دیگر، کوشیدند که باورهائی که در قرآن آمده بود را بنابر سنتهای بهارثرسیدۀ خودشان تأویل کنند.
معتزله جریان فکریِ خودشان را «توحید و عدل» و خودشان را اهل التوحید و «اهل العدل» مینامیدند. معتزله نامی بود که مخالفانشان بهآنها دادند، و این نام چندان تکرار شد تا نام خاص این جریان شد و نامِ اصلی آنها را بهفراموشی داد. بعدها که اهل سنت با معتزله درافتادند صفتِ «معتزلی، نزد اهل سنت بهمفهوم کنارهگرفته از اسلام بود و «معتزله» نزدِ آنها معنای کافرشدگان میداد؛ همانگونه که «خوارج» نزد سَلَفِیّه و شیعیان بهمعنای خارجشدگان از اسلام و بیدینشدگان بود.
در همان نخستین سالهای پیدایش قدریه و معتزله فقیهان اهل سنت حدیثی را از زبان پیامبر ساختند و نشر دادند که میگفت در آینده کسانی در میان مسلمین ظهور خواهند کرد که خودشان را مسلمان مینامند ولی باورهاشان باورهای مزدایسنان است؛ و بهمسلمین هشدار داده بود که مبادا از افکار چنین مردمی پیروی کنند و بهگمراهی افتند. و میگفتند که پیامبر گفته: «القَدَرِيَّة مَجوسُ الأمّة»؛ یعنی قدریها مسلماننماهای مزدایسن استند. این حدیث نیز از آن احادیثی است که بهضرورت زمان از زبان پیامبر ساخته شده است[4]
رهبران جریان اعتزالی از آغاز سدۀ دوم هجری عموماً ایرانیان روشنفکرِ دو زبانۀ بصره بودند که مسلمان بودند ولی ریشههای افکار و عقایدشان با بخشی از تعالیمِ اساسیِ دین مَزدایَسنَه گره میخورد. آنها ثروتمندانِ شهری و بازرگان یا پیشهور و صنعتگر بودند؛ از اینرو -با مسامحه- میتوان گفت که فکر اعتزالی در ماهیتِ خویش بهنوعی دارای گرایش بورژوازی بهمفهومی بود که سدهها بعد در اروپا پدید آمد.
راه معتزله در برخی از اصول بهکلی از راه مُسلِمین عرب از خوارج و شیعه و سنی جدا میشد و اسلام چهارمی را ارائه میکرد که با اسلامِ عربها و اسلامی که در قرآن و سنت پیامبر و اصحاب پیامبر تعریف شده بود تفاوت اساسی داشت؛ لذا هم اهل تشیع و هم اهل سنت (یعنی پیروانِ اسلامِ عربی) در مسائل و موضوعاتِ اصولی با معتزله تعارض و اختلافِ حلناشدنی یافتند.[۵] بخشی از این مسائل بهآزادی ارادۀ انسان برمیگشت که نزد معتزله ریشههای مَزدایَسنی داشت و هیچگاه در میان هیچکدام از سه اسلامِ عربی (خوارج، شیعه، سنی) بروز نکرده بود. بخش دیگر به خداشناسی (مسائل لاهوتی/فراگیتیایی) برمیگشت که این نیز بهنوبۀ خودش ریشههای مَزدایَسنی داشت. مسائل بخش نخست را معتزله در مَبحَث عَدل مطرح میکردند، و مسائل بخش دوم را در مَبحَثِ توحید. موضوع وَحی نیز در مبحث توحید جا میگرفت؛ و این بخش از مبحثِ توحید بود که محکمترین جبههگیری عربی را در مقابل معتزله ایجاد کرد، و جدال بر سر صفاتِ خدا و قدیم بودن و حادث بودنِ قرآن (بیآغاز و پیشاتاریخ و فراتاریخ بودن یا زمانمند بودنِ متنِ قرآن) را به پیش کشید که بیش از یکسده در عراق در جریان بود و تحول بزرگی در جهاننگری مسلمین ایجاد کرد.
[...] معتزله گفتند که خدا را نه میتوان وصف کرد، نه بهچیزی تشبیه کرد، و نه برایش جا و مکان و انتقال و حرکت قائل شد؛ و گفتند که آندسته از آیات قرآن که بیانگر جا و مکان و حرکت و صفت انسانوار برای خدا است را باید تأویل کرد و ظاهر معنایش را از دست نهاد. یعنی معتزله چون نمیتوانستند بگویند آیاتی که در اینباره در قرآن هست خردپذیر نیست، کوشیدند تا بهمُسلِمین القاء کنند که باید این آیهها را بهگونهئی تفسیر کرد که خردپذیر باشد و انسانوار بودنِ خدا را نفی کند.
تعريفِ اصلِ توحید نزد معتزله را ابوالحسن اشعری چنین آورده است:
خدا نه جسم است، نه شبح است، نه پیکر است، نه صورت است، نه گوشت است، نه خون است، نه شخص است، نه جوهر است، نه عرَض است، نه رنگ یا طعم یا بو یا گرمی یا سردی یا نمی یا خشکی دارد، نه درازا یا پهنا یا ژرفا دارد، نه متحرک است، نه ساکن است، نه راست و چپ و پس و پیش و بالا و پائین دارد، نه در درونِ مکان است نه در بیرون از مکان است، نه در درونِ زمان است نه در بیرون از زمان است، او را با هیچکدام از صفاتی که خاص موجودات و مخلوقان است نتوان وصف کرد، نه پرده او را محجوب میدارد نه حواسْ او را درک میکند و نه میتوان که او را با افراد بشری قیاس کرد و بر آن اساس وصف نمود. او بههیچوجه به مخلوقانْ شباهت ندارد تا بتوان او را بهوصف آورد. هرچه که در اندیشه آید او آن نیست و مربوط بهآن نیست. در وهم نیز نتوان که او را تصور کرد. او همیشه بوده است، یگانه و یکتا و بیانباز است، یاور و دستیار ندارد، در آنچه که آفریده است هیچ دستیاری نداشته است؛ نه شاد میشود نه لذت میبرد و نه درد میکشد. خدا را با دیده نتوان دید ولی مؤمن چونکه بهاو ایمان دارد او را در قلب خودش میبیند و این دیدنِ قلبی بهمعنای شناختنِ او است[6]
بر این صفتها باید افزود که خدا نه خشم میگیرد نه کینه بهدل میکند نه مکر میورزد، نه مهر میورزد، نه از کس یا چیزی خوشش میآید، نه از کس یا چیزی بدش میآید؛ و اینها همه صفتهای انسانی است؛ و اگرچه در قرآن همۀ این صفتها به خدا نسبت داده شده است ولی باید آن آیات را تأويل کرد و این صفتها را از خدا ندانست.
معتزله در موضوع قدرتِ خدا نیز با اهل سنت اختلاف داشتند. معتزله میگفتند که خدا قادر مطلق است ولی قدرت او باعث نمیشود که کارهای خلاف سنتِ طبیعت از او سر بزند، چنانکه دو فعلِ متضاد را در آنِ واحد در یک چیزِ واحد ایجاد کند، و مثلاً یک جسمی بهامرِ او در آنِ واحد هم متحرک باشد و هم ساکن؛ زیرا او یا حرکت را در آن جسم ایجاد میکند یا سکون را. و خدا اگرچه قادر مطلق است و هر چه خواهد کند ولی هیچ کاری که با سنت طبیعت منافات داشته باشد را انجام نمیدهد.
درانداختن این مسئلۀ ظریف برای باوراندنِ نفی معجزات بود؛ زیرا معتزله معجزه را باور نداشتند و میگفتند که داستانهای معجزاتِ پیامبران ناشی از اوهام مؤمنین بوده است و حقیقت ندارد. اما اهل سنت و اهل تشیع که به معجزات باورِ مطلق داشتند میگفتند که چونکه خدا قادر مطلق است هر کاری را میتواند که انجام دهد؛ و ممكن است که یک جسمی بهامر او در آنِ واحد دارای دو فعل متضاد باشد چنانکه در آن واحد هم ساکن باشد هم متحرک.[7] و این بهآن معنا بود که -مثلاً- الله اراده کند که کسی در آنِ واحد هم بینا باشد هم نابینا. یا کسی در آنِ واحد هم عاقل باشد هم دیوانه. در قرآن نیز نشانههائی در تأییدِ این باور اهل سنت و اهل تشیع وجود داشت، ولی معتزله میگفتند که این آیهها را باید تأويل کرد و ظاهرش را از دست نهاد. مثلاً آیاتی که میگوید الله آبهای دو دریای شور و شیرین را در کنار هم قرار داده است بیآنکه با هم درآمیزند؛ و چناناند که انگار میانشان پرده کشیده شده است.[8] در داستانهای معجزات پیامبران همچون موسی و عیسی نیز آیات بسیاری در تأیید این باورِ اهل سنت و اهل تشیع وجود داشت. عقیده به دوپاره شدنِ ماه در زمان پیامبر نیز یکی از اینها بود که برای ذهن عربی شکی ایجاد نمیکرد و اگر ماه برای یکساعتی دو پاره میشد هیچ خللی در نظم طبیعت پدید نمیآمد؛ و میگفتند خدا که آنرا آفریده است میتواند که آنرا بههر شکلی که اراده کند درآورَد. ولی برای معتزله که ماه را میشناختند و میدانستند که یک جسم کروی بزرگی است که پیرامونِ زمین میگردد پاره شدنِ ماه بهمعنای برهم خوردن و فروریختنِ نظم طبیعت بود؛ لذا ممکن نبود که خدا ماه را دو پاره کرده آنرا بهعنوان معجزۀ پیامبرش بهمردمِ مکه نشان داده باشد.
پینوشت:
۱. فُتوحُ البُلدان، ۳۳۵.
۲. الفهرست،۲۸۳.
۳. نک: اوستا: یَسنَه ۲۸/ ۵-۸؛ ۲۹/ ۱-۶؛ ۳۱/ ۹-۱۲؛ ۴۳/ ۱-۳؛ ۴۵/ ۱-۶ و...
۴. الأبانه، ۶۹-۷۱. نیز نک: تفسیر قمی، ۱/ ۱۹۹؛ ۲۲۶-۲۲۷.
۵. دربارۀ اختلافات اساسی معتزله با شیعیان، بهعنوان مثال نک: الإنتصار و الرد علی ابن الراوندی، ۴-۸؛۱۰۳-۱۰۶؛ ۱۳۶.
6. مقالات الاسلامیین، ۱/ ۲۳۵-۲۳۶
7. بنگر: ابن حزم، ۲/ ۶۸-۶۹
8. فرقان: ۵۳. نمل: ۶۱. الرحمن: ۱۹-۲۰
منبع: خنجی، امیرحسین. (۱۳۹۰). اسلامهای متعارض، نگاهی به چهگونگی پیدایش و شکلگیری. نشر الکترونیک: وبگاه ایرانتاریخ. ص ۱۳۷-۱۳۹.