در خلال چند دهه فتوحاتِ اسلامیِ تازیان در ایران شمار بسیاری فرزندانِ ایرانیان - از دختربچه و پسربچه - را عربهای جهادگر بههمراه کالاها و چارپایان و خواربار و فرش و ظرف از خانههای ایرانیان در شهرها و روستاهای تسخیرشده بیرون کشیدند و با خودشان بهکوفه و بصره بردند. این پسربچهها و دختربچهها را بهغلامی و کنیزیِ خویش گماشتند و دخترکان را ابزار کامرانی خویش کردند، در خانههای خودشان مسلمان کردند، و سپس وقتی بزرگ شدند مردانشان را آزاد و مولای خودشان کردند و اجازه دادند که همچنان در قبایل آنها بزیند و کار کنند و سهمی از درآمدشان را به اربابان پیشین بدهند.
این ایرانیانْ چونکه از نظر نژادی و فرهنگی و تمدنی بسیار برتر و بافضیلتتر از عربها بودند، شمار بسیاری از آنها که قرآن و تعالیم دین را آموختند خیلی زود در میان اربابان عرب کسبِ شخصیت کردند. در دوران حاکمیت حجاج ثقفی بر عراق و ایران در دهههای هشتاد و نود هجری که دوران تشکیل دولتِ عربی و دوران رواداری با ایرانیان و بهکارگیری موالیِ ایرانی و ایرانیانِ مَزدايَسن در دستگاههای اداری و نظامی دولت بود، شخصیتهای موالی در بصره و کوفه با برخورداری از آزادی عملی که اصلاحات حجاج ثقفی برایشان فراهم کرده بود شروع به فعالیتهای فکری و نشر افکارشان کردند و توانستند که در میان عربها بهعنوان شخصیتهای ممتاز مطرح شوند. برخی از اینها ازجمله حسن بصری و محمد ابن سیرین از بلندپایهترین اسلامشناسان زمان خودشان در بصره شدند. بهدنبالِ اینها عمرو ابن عُبید و واصل ابن عطاء و چندین شخصیت برجستهی دیگرِ موالی در بصره ظهور کردند، و تفسیر نوینی از اسلام را ارائه دادند که سوای هر سه اسلامِ عربی بود و مایههایش را از باورهای مَزدایَسنی میگرفت.
در اواخرِ سدهی نخست هجری یک جریان فکریِ نوینِ اسلامی توسط ایرانیانِ مسلمانِ دوزبانه در بصره شکل گرفت که بهزودی با نام قَدَرِيّه شناخته شد. از نخستین اندیشهسازانِ این جریانِ نوینِ فکری یک ایرانیِ بازرگانِ دوزبانهی بصره بود که نامش را سِنهوئه نوشتهاند. موسی و یونس اسواری که پسران سنهویه بودند نیز از سران این جریان فکری نوین شدند. سنهویَه و پسرانش با درانداختنِ موضوعِ آزادی ارادهی انسان فکر نوینی را مطرح کردند که تا آنزمان برای عربها شناخته شده نبود. از افکاری که اینها درانداختند دو تن از موالیِ عراق بهنامهای غَيلان ابن ابیغیلان و جَعد ابن درهم تأثیر پذیرفتند.
مکتب فکری که غیلان و جعد بنیاد نهادند توسط عربها قَدَریّه نامیده شد. صفت اینها از «قدَر» آمده بود؛ و چونکه میگفتند هرچه انسان انجام میدهد خدا مُقَدَّر نکرده بوده بلکه خود انسان ایجاد کرده است و به اراده و تصمیم خودش انجام میدهد لقب «قدریه» به آنها دادند که معنایش - برخلافِ ظاهرش - «غير معتقدان به قَدَر» بود.
قدریه، معنای درستش اختیاریه است یعنی معتقدان به مختار بودنِ (دارای ارادهی آزاد بودنِ) انسان در تصمیمگیری و انجام یا عدمِ انجامِ رفتارها و کردارهای خودش.
قدریه میگفتند که خدا اراده به انسان داده و او را در تصمیمگیری و عمل آزاد گذاشته است تا خودش بهارادهی خودش انجام دهد یا ندهد.
اوجِ فعالیتهای فکریِ غیلان و جعد که دو فقیه نامدارِ بر آمده از دورانِ اصلاحاتِ حجاج ثقفی بودند در اوائل سدهی دوم هجری بود. غیلان و جعد میگفتند که انسان را خدا با ارادهی آزاد و اختیاردار و تصمیمگیرنده آفریده است لذا انسان در قبال هر عملی که انجام میدهد مسئولیت دارد و فرجام اخرویِ هرکس را کردههای اختیاریِ خودِ او تعیین میکند، زیرا خدا به او عقل و اراده و قدرت تصمیم داده و او را آزاد گذاشته است تا مؤمن یا کافر و نیکوکار یا بدکار شود.
همچنین، غیلان میگفت که هر مسلمانی با مسلمانِ دیگر دارای حقوق برابر است، و در امور سیاسی نیز چنین است؛ لذا حق امامت منحصر به قریش نیست بلکه هر مسلمانی که احکام قرآن و سنت را برپا دارد دارای شرایط امامت است؛ و امام کسی است که مسلمانان با اجماع خویش او را انتخاب کنند و بهخلافت بنشانند.[۱] در این نقطه عقیدهی سیاسی او شبیه خوارج بود.
هشام ابن عبدالملک که از خلیفههای مداراگرِ اموی بود کوشید که غیلان و جعد را از طرح عقایدشان بازدارد، ولی کامیاب نشد. او غيلان را طلبید و از او پرسید که چرا عقایدی را ابراز میدارد که مردم بهاو اتهام بیدینی بزنند! غیلان گفت: من چیزی نمیگویم جز آنکه انسان دارای ارادۀ آزاد است؛ و میگویم که آیا عصیان و گناهی که انسان مرتکب میشود به ارادۀ الله است یا به ارادۀ خودش؟ اگر به ارادۀ الله عصیان میکند پس نباید که در آخرت مورد بازخواست قرار گیرد و کیفر داده شود. ولی اگر به اراده و تصمیمِ خودش عصیان و گناه میکند در برابر عملش مسئولیت دارد و باید که پاسخگوی کردارهایش باشد. [2]
بههرحال، غيلان و جعد بهاتهامِ تلاش برای تخریب باورهای اسلامی بهفرمان خلیفه هشام بازداشت شدند و در محاکمهای جنجالی محکوم به ارتداد شده کیفر اعدام برایشان صادر شد (سال ۱۱۶خ). برای غيلان خودِ خلیفه فرمانِ اعدام صادر کرد و اجرا شد؛ و جعد را نیز بهکوفه فرستاده به خالد قسری (فرماندارِ وقت ایران و عراق) فرمان نوشت که او را به زندان اندازد. جعد یکچند در زندان بود، و چونکه از عقیدۀ خودش برنگشت خلیفه به خالد فرمان نوشت که او را اعدام کند. جعد در روز عیدِ قربان در یک مراسم جنجالی اعدام شد. نوشتهاند که خالد در خطبهاش در روز عید خطاب به مردم گفت: من جعد ابن درهم را از اینرو اعدام میکنم که میگویم خدا با موسی سخن نگفته، و ابراهیم را بهعنوان دوستِ همنشین برگزیده است.[3] یعنی عقیدهئی که در قرآن بهصراحت آمده است را رد و نفی میکند.
عبارتِ «خدا با موسی سخن نگفته» که یکی از موارد اتهامِ سنگین جعد ابن درهم بود مشخص میسازد که جعد میگفته خدا چونکه جسم ندارد پس سخن نمیگوید تا کسی سخنش را بشنود. یعنی او «کلیم الله» (طرفِ سخنِ خدا) بودنِ موسی که در قرآن آمده را بهگونۀ ویژهای تأویل میکرده که نافیِ صفتِ «متکلم» (سخنگو) بودنِ الله بوده است. زیرا اگر قرار باشد که الله با کسی سخن بگوید باید جسم باشد تا آواز از او بیرون آید و گوشِ شنونده آن آواز را بشنود. از «خلیل الله» (دوستِ همنشینِ خدا) بودنِ ابراهیم که در قرآن آمده نیز او تفسیر خاصی داشته که نافیِ صفتِ انسانی برای خدا بوده است.
این هردو مورد مشخص میسازد که جعد و غیلان درصدد بودهاند که خداشناسیِ ایرانی را وارد دین اسلام کنند؛ همان خداشناسیای که معتزله دنبال کردند؛ ازجمله آنکه گفتند سخنِ خدا صفتی است برای فعلی که خلق کرده است، یعنی سخن را در چیزی میآفریند نه این که خودش سخن بگوید تا کس یا چیزی بشنود. و میگفتند اگر در قرآن گفته شده که خدا با موسی سخن گفت باید اینگونه تأویل کنیم که آواز را در درخت ایجاد کرد و موسی از درخت آواز شنید نه این که آواز خدا را شنیده باشد [4]
ابن حزم دربارۀ عقیدۀ جعد ابن درهم بهآزادیِ اراده و عملِ انسان، نوشته که جعد میگفت اگر بچۀ من در اثر آمیزش جنسی من و زنم تولید شده است کسی که این بچه را ساخته است منام؛ و اینکه میگویند خدا او را آفریده است از روی مجاز است، زیرا عملِ من بچه را در شکمِ مادرش نهاده است و سازندۀ حقیقی او منام. یعنی بچۀ من برآیندِ عملی است که من انجام دادهام؛ و اگر انجام نمیدادم این برآیند نیز حاصل نمیشد. پس بچۀ من نتیجۀ اراده و کردارِ من است [5]
عقیدۀ قدریه با فکر دینی ایرانیان همخوانی داشت و خیلی زود در میان ایرانیانِ مسلمان کرده شده جا افتاد و بر مبنای افکاری که قدریه مطرح کرده بودند یک جریان مذهبیای (یک اسلامِ نوینی) شکل گرفت که فعالینش مُعتَزِله نامیده شدند.
بنیانگذارانِ مکتب اعتزالی دو تن از موالیِ ایرانیتبارِ بصره بهنامهای واصل ابن عطاء و عَمرو ابن عُبَید بودند. هردوی اینها برآمدۀ دوران اصلاحات حجاجِ ثقفی بودند. پدرانِ هردوی اینها را جهادگرانِ عرب در بچگی از خانه پدر و مادرشان بیرون کشیده و بردۀ خودشان کرده بهبصره برده در قبیله نگاه داشته و مسلمان و سپس آزاد و مولای خویش کرده بودند سپس بهآنها اجازه داده بودند که با زنی همگنانِ خودشان که بَردهشدۀ ایرانیِ مسلمان کردهشده و آزاد کردهشده بود ازدواج کند.
پینوشت:
۱. ملل و نحل شهرستانی، ۱۴۰.
2. اَنساب الأشراف، ۸/ ۳۹۰.
3. همان، ۴/ ۱۳۶، ۸/ ۳۷۹. کامل ابن اثیر، ۵/ ۲۶۳.
4. بنگر: الفِصَل ابن حزم، ۲/ ۳۷.
5. همان، ۳/ ۱۳۹.
منبع: خنجی، امیرحسین. (۱۳۹۰). اسلامهای متعارض، نگاهی به چهگونگی پیدایش و شکلگیری. نشر الکترونیک: وبگاه ایرانتاریخ. ص ۱۳۰-۱۳۲.