چنانچه از مقوله مواد فرهنگی و شواهد و مدارک مشکوک منتج از آن، به سمت یک ملاحظه کلی از ارتباطات فرهنگی که در مفهومی بدیع، مادها و پارسها را با مردم اوستایی مربوط میسازد حرکت کنیم، قادر به دست یابی به تصویر روشنتری از این قضیه خواهیم بود و این صرفاً به مدد توجه به تفاوتهای موجود و وجوه تمایز ارائه شده در این تصویر است. این ارتباطات، شبیه به آنچه که آندراس به آن اشاره کرده است، از نوع زبانی هستند؛ یعنی ارتباط میان فارسی باستان و سغدی و همچنین ارتباطات مذهبی. ارتباطات زبانی، هنینگ را به سمت این امکان رهنمون ساخت که پارسیان باید از مناطقی نزدیک به محل زندگی سغدیان آمده باشند، میتوان بر اساس عوامل موجود و عملی، چنین توضیح داد که ایرانیان در زمانهای بسیار کهن و پیش از مهاجرتشان به ایران، برای مدت کوتاهی در استقرار گاههای در نزدیکی سغدیان زندگی میکرده اند. ارتباطات مذهبی، اگر چه با در نظر گرفتن تفاوتهای چشمگیر میان افقهای تاریخی مذهب اوستای متأخر و مذهب هخامنشیان، نمیتواند چیزی بیش از یک محرک باشد؛ حتی برای اشخاصی که معتقدند هخامنشیان به سنت زردشت تعلق دارند و میان مادها و پارسیان از یک سو و سایر مردم اوستایی و دیگر مردمان ایرانی، از سوی دیگر، مثلاً سکاها از سوی دیگر خط تمایزی رسم کند. حتی اگر دلیل دیگری هم در دست نباشد، همین زبانی که مفاهیم اخلاقی و مذهبی با آن بیان گردیده است، در قالب کلی خود، هم بین ایرانیان مناطق غربی سده های ششم تا چهارم پیش از میلاد میان ایرانیان شرقی که اصلاحات زرتشت ابتدا میان آنان گسترش یافته است و سپس شكل مذهبی آن که از یگانه پرستی مکتب زرتشت مایه گرفت و در اوستای متأخر منعکس گردیده است، کاملاً رواج یافته است. مشکل میتوان تصور کرد که چنین زمینه مشترکی همچنانکه در بالا به آن پرداختیم - علی رغم وجود یک جدایی چنان اساسی و بنیادی که از مدتهای بسیار کهن تر رخ داده بود، برای چندین سده پا بر جای باقی بماند.
نظریهی متقاعد کننده تر از مهاجرت ایرانیان غربی از شمال به جنوب و از طریق قفقاز، نظرية مهاجرتی آرام و پیشرو شرقی – غربی است که نوعی نفوذ تدریجی طی سده های پایانی هزاره دوم تا نیمه اول هزاره اول پیش از میلاد می باشد. بخشهایی از این قبایل که مردم اوستایی در اَی ریُو شَیانَهَ، که حد و مرز آن تقریبا بازسازی شده است را شکل دادند، احتمالاً در طول دو راه بزرگ ارتباطی از طریق خراسان و کرمان به تدریج حرکت به سمت غرب را آغاز کردند. بنابراین، تردیدهایی نظیر آنچه که توسط فرای و یا دیاکونف در نظریه مهاجرت از قفقاز مطرح کرده است و توسط گیرشمن و همچنین دیگر محققان ابراز شده است را مسلماً میتوان به عنوان پیشنهادهایی منفی تلقی کرد. و این امر در پژوهشهای حاضر دارای اهمیت خاصی است؛ چرا که به رسیدن به نتیجهای کلی و احتمالاً خطا پذیر مانند آنکه گفته میشود مادها و پارسها، چون ایرانی و یا ایرانی زبان بودند، خود را آریایی نامیدهاند میانجامد، چنانکه پیشتر بازسازی کردیم، این حقیقتی است که تمام ایرانیها خود را آریایی نمیخواندند. آنچه مایلیم بدانیم، آن است که آیا مادها یا پارسها به هر شکلی، بر مبنای شرایط گوناگون تاریخی، همان آریاییهایی بودند که احتمالاً در زمانهای کهن تری مردم به اصطلاح اوستایی را در بخشهای شرقی فلات ایران شکل دادند؟
اکنون می دانیم (و در بخش اول به طور مفصل به آن پرداختهایم) تمام ایرانیانی که اثری از آنها در اوستا وجود دارد، همچنان که توسط نشانهای قومی تُوريَهَها، سَیریَمها، سایُوها و داها در مقایسه با نام -اَريَهَ- نشان داده شده، نام اَی ریَهَ را در مفهوم صريح ندارند؛ در حالی که مادها از چنین نامی برخوردار بودند و پارسها و یا دست کم برخی از متعلق به ریشهای (اصلی) به نام اَريَهَ هستند. بنابراین و بر اساس آنچه تاکنون گفته شد میتوان چنین نتیجه گرفت که در نیمه اول هزاره اول پیش از میلاد، تا جایی که مطلع هستیم تمام ایرانیان و یا مردم ایرانی زبان، مادها و پارسها و مردم اوستایی تنها مردمانی بودند که به سنت خالص اَريَهَ تعلق داشتند. بنابراین نه تنها باید بین استفادهای که از 'آرین' در مطالعات زبان شناسی میکنیم که منظورمان از آن هند و ایرانی در ارجاع به اَی ریاهای اوستائی، مادها و با پارسها است، باید تفاوت قائل شویم، بلکه همین تفاوت باید بین اصطلاح آریا به معنای ایرانی و یا در صورت تمایل، به معنای ایرانی آریا و همین اصطلاح در ارجاع به مردمان نام برده در بالا را نیز قائل شد. به عبارت دیگر، بین تمام مردمانی که صرفاً از نقطه نظر کاملاً قومی زبانی دلایل کافی برای نام گذاری ایرانی یا ایرانی- آرین (آریایی) آنها داریم، در مفهوم خاص نژادی، تنها اَريَهَهای اوستایی، مادها و پارسها و یا برخی از آنها آریایی بودند.
منبع: https://telegram.me/atorabanorg
ماد
اریایی
مهاجرت
حذف فیلتر