مسئلهای که هم اکنون باید به آن بپردازیم، آن است که چه ارتباطی بین آریاییهای غرب ایران و محیط مادی و پارسی و اَی ریاهای اوستایی وجود داشته است؟ و یا روشن تر گفته شود: آیا ارتباطی تاریخی بین آگاهی از اَريَهَ -(arya) بودن و آگاهی از تعلق به بخشی از مردم اَی ریوُ شَیانِم(airyõ. Šayanam) و یا اَی ریا دَینگهُو(airyå danińhāvõ) در میان مادها و پارسها وجود داشته است یا خیر؟ با در نظر گرفتن اختلاف دوره ای تاریخی، آیا آریایی های غرب ایران و اَی ریاهای (airya) اوستایی همان ایرانیان بودهاند؟ آیا آریاییهای غربی که در یشتهای بزرگ یاد شدهاند، و آنانی که آیین زرتشت بین آنها شکل گرفته بود، محصول پیشروی مردم ایرانی به سوی غرب بوده است؟ آیا میتوانیم فکر کنیم نوعی تداوم و همبستگی بین آنها وجود داشته است؟ پاسخ به این سوالات، يقيناً مثبت است اما اجازه دهید با دقتی بیشتر به مسئله بنگریم.
نظریهای مبنی بر اینکه مادها و پارسها از شمال و نه از شرق مهاجرت کردهاند، به نظر من یک مانع اصلی برای بازسازی دقیق چگونگی ارتباط بین آریاییهای غربی به اَی ریاهای اوستایی است. یعنی به طور مثال مهاجرت از جنوب شرقی روسیه (بعضی از محققان آنها را با فرهنگ به اصطلاح آندرونو مربوط میدانند) به منطقهای بین شمال و یا شمال غربی دریای خزر و از طریق قفقاز به منطقه دریاچه ارومیه و بالاخره تقریباً به جنوب شرقی و زاگرس. این نظریهها در واقع پیشنهاد کننده وجود یک جدایی میان مردم ایرانی که بعدها با نام مادها و پارسها خوانده شدند و دیگر مردم ایران شرقی در یک دوره اولیه و احتمالاً در زمانی پیش از اصلاحات زرتشت و با دست کم مطابق با بازسازیهای انجام شده و طبق گاهنگاری سنتی زرتشت، ۲۵۸ سال قبل از اسکندر میباشد. یک چنین تفکیکی، ناگزیر به یک تفکیک فرهنگی عمیق در مفهومی وسیع منجر میشود. بدین ترتیب نقاط مشترک، شباهتها و همانندیهایی که بین مادها و پارسها از یک طرف و مردم اوستایی از طرف دیگر دیده میشود را میتوان به شکل تأثیرات فرهنگی نسبتاً اخیر (سده های ششم و پنجم پیش از میلاد) ایرانیهای شرقی بر روی ایرانیهای غربی توضیح داد.
به عبارت دیگر اینها نتیجه ارتباطات جدیدی میان مردم ایرانی که در دوره مادها و یا هخامنشیان به فلات ایران مهاجرت کردهاند بوده است و نه انعکاس یک میراث فرهنگی مشترک. مسئله و مشکل ناشی از پذیرش این نظریه که مادها و پارسها از شمال و از طریق قفقاز مهاجرت کردهاند، که گیرشمن بر اساس تفسيرات مشکوک حاصله از تحقیقات باستان شناسی، یکی از معروفترین حامیان آن بود، توسط خود باستان شناسان به کلی از سر راه برداشته شده است. تعدادی از مدارک به دست آمده از منابع محدود قابل دسترس یا از نتایج تحقیقات باستان شناسی ما را به سوی جهت متفاوتی راهنمایی میکند؛ یعنی به سمت پذیرش یک حرکت مهاجرتی احتمالاً آرام و پیشرونده، از شرق به غرب در راستای جاده بزرگ خراسان، و میتوان اضافه کرد از طریق راهی که همواره فارس را از طریق کرمان به سیستان متصل میکرده است.
بیست و دو سال پیش، کایلر یانگ در مقاله مهمی در ارتباط با مهاجرت ایرانیان به کوههای زاگرس توضیح داده است که چگونه منابع کلاسیک، در حالی که سرزمین سکاها را عمدتاً در مناطق شمالی میدانستهاند، به سرزمینهای اصلی احتمالی ایرانیان غربی در همان مناطق اشاره نکردهاند. دلیل این مسئله احتمالاً آن است که حرکت اولیه ایرانیان به سمت غرب ایران از چنان قدمتی برخورد است که هیچ کدام از مخبران مادی هرودوت، از این حقیقت که مادها همواره در ماد زندگی نمیکرده اند؛ آگاه نبودهاند. به همین ترتیب هیچ گونه مدرکی دال بر مهاجرت پارسیان به غرب ایران در هیچ یک از منابع فارسی باستان یا منابع کلاسیک وجود ندارد. از اینکه حماسههای ملی ایران تنها به سرزمینهای شرقی ایران محدود شده است، انسان تنها میتواند متأسف باشد. علاوه بر آن، همین نویسنده و بر اساس پژوهشهای دقیق مجدد منابع آشوری، به هیچ وجه پشتیبان نظریه مهاجرت مادها و پارسها از شمال نیست. پژوهشهای بعدی لوئیس لوین به تجدید بحث درباره موقعیت پارسوا در منطقه دریاچه ارومیه خاتمه داده و تصویری از یک بازسازی قومی جغرافیایی از کوههای زاگرس را در نیمه اول هزاره اول پیش از میلاد، ارائه داده است که دیگر اجازه نمیدهد به نظر به مهاجرت قبایل پارسی از منطقه اورمیه به سمت کوههای زاگرس و سپس به سوی فارس اعتماد کنیم و بالاخره این که چون نظریات خود را براساس مباحثات متناقض مبنی بر گسترش سفال خاکستری در فلات ایران پایه ریزی میکنیم با توجه به معلومات حاضر، شواهد باستان شناسی دیگر نمیتوانند به عنوان دلیلی بر نظریه حرکت مهاجرتی به اصطلاح ایرانیان غربی در عرض مسیر قفقاز مفید باشند.