گویند: مسلمانان به عمر بن خطاب نامه نوشتند کثرت اهل فا رس را که بر ضد ایشان گرد آمده بودند. نوشت و کمک خواستند. عمر خواست خود به جنگ رود و به گرد آوری سپاه پرداخت. عباس بن عبدالمطلب و طلحه و زبیر به او گفتند نرو، علی ابی طالب رأی به رفتن داد. عمر گفت: من عزم ماندن دارم، و به علی پیشنهاد رفتن داد او گفت: من نخواهم رفت. عمر، سعد بن ابی وقاص را فرستاد عمر گفت: او مردی شجاع و تیر انداز است.
گویند: که سعد به عراق رفت و سه ماه در ثعلبیه بماند، تا مردمان به وی ملحق شدند، و سپس در سال پانزده سال به عذیب رفت. مثنی' بن حارثه بیمار بود، سعد به او فرمان داد تا با ایرانیان بین قادسیه و عذیب جنگ کند، اما چند روز بعد بر اثر بیماری بمرد. و سعد زن او را نکاح کرد. رستم فرخزاد که اهل ری یا به قولی اهل همدان بود رهسپار جنگ شد و چهار ماه بین حیره و سیلیحین اقامت کرد، بی آنکه اقدامی نسبت به مسلمانان انجام آورد. یا با آنان بجنگد، مسلمانان میان عذیب و قادسیه اردو زدند. رستم، ذوالحاجب را که در طیزناباذ لشکر گاه داشت، پیش از مورد به جنگ اعراب فرستاد، ایرانیان صد وبیست هزار تن بودند و سی پیل جنگی داشتند و پرچم بزرگ درفش کاویان در جلو سپاه آنها بود. اعراب ده هزار تن بودند و هر وقت به علوفه و خوراکی نیاز داشتند، سواره به کنار رود فرات به غارت می رفتند، در نبرد قادسیه عُمر به ابو موسی حاکم بصره نامه نوشت، که نیروی کمکی برای سعد بفرستد، او هم مغیره بن شعبه را با هشصد نفر به سوی او روانه کرد. عمر به ابوعبیده جراح هم نامه نوشت که به سعد کمک کند. او هم قیس بن هبیره بن مکشوح مرادی را با هفتصد تن به قادسیه گسیل داشت. و زمانی به آنجا رسید که جنگ قادسیه تمام شده بود.
جنگ قادسیه روز آخر سال شانزده رخ داد.
گویند رستم کس نزد سعد فرستاد که یکی از اصحابش پیش او به فرستد، سعد مغیره بن شعبه را روانه کرد. او سوی تخت رستم رفت تا کنار او بنشیند اسواران او را از این کار منع کردند، رستم با او سخن زیاد گفت و آنگاه به وی گفت: میدانم که شما را فقر به این کار واداشته است. مغیره گفت: خداوند پیامبر خود را به سوی ما فرستاد و ما را از جهل و نادانی نجات داد و او فرمود با هر که مخالف دین ما است جهاد کنیم.
ما تورا به پرستش خدای یگانه و ایمان به پیامبرش دعوت می کنیم، و گر نه بین ما شمشیر حکم می کند. رستم نفیری کشید و گفت: سوگند به خورشید و ماه که آفتاب به چاشتگاه نخواهد رسید، مگر اینکه همه شما را به قتل خواهیم رساند. مغیره گفت: لا حول ولا قوة إلا بالله و باز گشت درحالیکه بر اسب لاغر خود و شمشیر داشت که به زهی از عصب گردن شتر پیچیده و جامه ای پاره پاره بر تن داشت.
روز بعد سعد، خالد بن عرفطه را به جای خویش بر اردو و مردمان گمارد، و از ترس جنگ خود را به بیماری زد. و در قصر عذیب سکنا گرفت. زن او یعنی سلما دخترحفصه از طایفهای نوتیم الله بن ثعلبه که همان زن مثنی بن حارثه بود . همی گفت : که آه از مثنی'دیگر سواران مثنایی ندارند! سعد از خجالت سیلی به روی او زد و گفت : ای سعد، غیرت وترس با هم؟ (منظور سلما این بوده است، که سعد از ترس جنگ خود را به بیماری زده و درخانه مانده است و با این حال تظاهر به غیرت میکند.)