گنوس در اصل از واژه یونانی gnosis به معنای داشتن است. پیروان این آیین گمان داشتند که به حقیقت و کل حقیقت دست یافتهاند و حقایق الهی فقط بر آنها آشکار شده است. این حقیقت الهی در اصل در زمانهای گذشته به نحوی اسرار آمیز بیان شده و از طریق افرادی که به آن دست یافته بودند، نسل به نسل منتقل شده است. به طور مثال گنوسیهای مسیحی معتقد بودند که آگاهی خود را از یکی از حواریون مسیحی یا حتی از مریم مقدس و از عیسی مسیح در هنگام صعود آموخته بودند و صورت وحی و الهام داشته است. دینی را که آموزش میدادند برپایه دوگانگی و تضاد ماده و روح قرار داشت و خداوند تعالی در نظر ایشان بسیار دور و دست نیافتنی بود و میان خدای تعالی و جهان مادی خداوندانی بینابین ایشان قرار دارند و فرمان خدای تعالی از طریق آنان به جهان میرسد، آیین گنوسی نخست در اسکندریه و در سامره رشد کرد. در این آیین دو اصل متضاد و خوبی رشد وجود دارد. در سامره رهبری این آیین در دست شمعون مغ بود و حتی در متون مسیحی آمده است که او ادعای خدایی میکرد. بنا بر همین متون یکی از اصول عقاید گنوسیها دشمنی ماده و روح است. بنابراین تن حقیر است و هر پرهیزی هم مادی بودن تن را از بین نمیبرد. پس فرقی میان پرهیزگاری و فساد اخلاق وجود ندارد. تخیلات و تصورات خارقالعاده در میان پیروان این آیین عمومیت داشت و آنان عیسی بن مریم را بعد از فرشتگان قرار میدادند و معتقد بودند او با تن خود به این جهان نیامده است. از گنوسیها معروف یکی بازیلیدس است که در اسکندریه زندگی میکرد و معتقد بود که آزادی را که شهیدی بیند به علت گناهی است که خود یا در اشکال پیشین خود مرتکب شده است. والنتین نیز در قرن دوم میلادی زندگی میکرد و بزرگ ترین مبلغ این آیین بود. مرقیون نیز هم دوره والنتین و بازیلیدیس بود. او در آسیای صغیر به دنیا آمد و کتابی به نام آنتیتز نوشت. مرقیون نیز اساس عقاید خود را بر نوعی دوگانه پرستی قرار میدهد. جهان را به دو بخش مرئی و نامرئی تقسیم کرد. و جهان مرئی را خدایی پایینتر از خدای تعالی یا جهان آخرین آفریده است. اندیشه مرقیون پس از او تحول یافت و بعضی فرقه ها به سه اصل: خدایی تعالی، خدای جهان آفرین و خدای مشرکان معتقد بودند و به زودی خدای جهان آفرین از اندیشه گنوسی فراموش میشود و دو خدای تعالی و اهریمن باقی میمانند که این تحول را در دین مانوی نیز میبینم . (بهار،1375، 74-81)