از همین شرحِ مختصر میتوان به نقشِ اساسیِ ساراسنهای عرب در جنگِ قدرتهای بزرگ پی برد.
نگاهی به پایانِ کارِ دودمانِ لخمیها اهمیتِ این مناسبات را برای ساسانیان آشکار و عواقبِ آن را برای مسیرِ آیندهی تاریخِ ساسانیان روشن میکند. در حالی که رعایای لخمی از مدتها پیش به مسیحیتِ نسطوری روی آورده بودند، فرمانروایانِ آنها همچنان کافر مانده بودند. تازه آخرین سلطانِ لخمیها، یعنی نعمانِ سوم (۶۰۲-۵۸۰ م) به مسیحیت گروید. میتوان گفت که ایمانِ مذهبیِ وی در جداییِ او از خسرو دوم پرویز (۶۲۸-۵۹۰ م) شاهِ ساسانی و همچنین سرزنش شدنِ این مردِ لخمی در موردِ اینکه وی خسرو را هنگامی که از دستِ بهرامِ چوبین به بیزانس پناه میبرد به اندازهی کافی یاری نداده، بیتأثیر نبوده است. خسرو دوم با توسل به خیانت نعمانِ سوم را به آمدن به دربارِ خود اغوا کرد و در آنجا او را از پای درآورد.
با سقوطِ نعمانِ سوم، سلطنتِ لخمیها نیز پایان یافت. خسرو دوم یک عربِ غیرِلخمی را مامورِ انجام دادنِ وظایفی کرد که پیش از آن در عهدهی دودمانِ لخمی بود. در همان زمان نیز یکی از حاکمانِ ساسانی در کنارِ امیرِ جدید به کار گماشته شد. روشن است که لخمیها دیگر از نظرِ پادشاهِ ساسانی بیش از اندازهی لازم مقتدر شده بودند. البته خسرو دوم با این اقدامِ خود از شریکِ دست نشاندهای مزاحم رهایی یافت. اما در عینِ حال به تعادلِ قوا در این منطقه لطمه وارد ساخت.
یکی از مهمترین وظایفِ لخمیها، یعنی حفاظت از مرزهای دولتِ ساسانی در جنوبِ غرب در برابرِ قبایلِ چادرنشینِ مزاحمِ عرب، در آینده به صورتی نسبی و نه چندان مطلوب عملی میگردید. پیآمدِ آن اتحادِ بسیاری از قبایلِ بدویِ عرب بود که احتمالا در سالِ ۶۰۴ میلادی توانستند سپاهی از ساسانیان را در ذوقار نابود کنند. اهمیتِ این نبرد که از دیدگاهِ ساسانیان در سالِ ۶۰۴ شکستی ناچیز بود، بیشتر در تأثیرِ آن بر رفتارِ آیندهی عربها ارزشیابی میشود. این پیروزی نشان داد هرگاه آنها دست در دستِ هم بگذارند تا چه اندازه میتوانند نیرومند باشند. چند سالی بعد عربها در ظلّ اتحادی که اسلام ایجاد کرده بود، بر نفاقها و جداییها فایق آمدند، دولتِ ساسانیان را برانداختند و به قدرتی جدید در خاورِ نزدیک مبدل شدند.