سر انجام پذیرش سنت کیانی شرقی از سوی ساسانیان که با یک ازدواج با خاندان با زرنگیان، یکی از سلسلههای محلی پارس، پیوند یافته بودند، خلاف این پندار را نشانمیدهد که لزوماً در پارس نسبت به ماد و پارت شناخت بیشتری از هخامنشیان وجود داشته است. بار دیگر یاد آورمیشویم که حتی برخی از عناصر بسیار مشهور در هنر شاهی هخامنشی (برای نمونه پیكره بال دار اهورا مزدا و استفاده از بن مایههای حیوانی در سر ستونها) در دورههای پس از هخامنشیها در پارس تداوم نیافتهاند. گویا به همان روشی که ساسانیان در زمان خود خراسان را پارسی کردند، در دوره اشکانی با یک روند پارتی شدن، سنت کیانی با نادیده انگاشتن سنتهای جنوبی و غربی شكل تاریخ ملی را به خود گرفت. درباره ملی گرایی ساسانیان در سنجش با هلنیسم اشکانی، شاید ما نباید چندان تبلیغات ساسانی را که هدفشان خوار داشتن اشکانیان بوده است جدی بگیریم. سیمای یونانی فرمانروایی اشکانی نباید مانع از ارج نهادن به مقصود و جهت کوششهای اشکانیان شود. اشکانیان از منطقهای برخاسته بودند که به خاطر پایداری سرسختانهاش در برابر ارتش مقدونی شناخته شده بود، در حالیکه جنوب و غرب ایران بدون ایستادگی چندانی تسلیم فاتحان شدند و در دوره سلوکی کمابیش مطيع سلوکیها ماندند. ایرانیان شرقی به ویژه باکتریاییها (تخاریها، سغدیها و آرمانها تا سالها پس از اسکندر نا آرام و سرکش ماندند. آن گونه که گتشمید به درستی بیان میکند این نمونههای ایستادگی «اگر الهام گرفته از یک باور ملی نبودند، نمیتوانستند تا این اندازه خونین و سخت باشند». وی همچنین اشاره میکند که «شرق ایران گهواره کیش زرتشتی و در دورههای بعدی همواره مرکز باورهای زرتشتی بوده است. دشوار است بپنداریم که دین زرتشتی هیچ نقشی در پایداری ملی که اسکندر در باکتریا و سغد با آن روبرو شد، نداشته است». به نظر میرسد که منبع نیرویی شبیه آن چه که موجب پیداش سلسلههای محلی در شرق ایران در سدههای نخستین اسلامی شد، انگیزه برآمدن اشکانیان در حدود هزار سال پیش را فراهم آورده باشد. شرایط فرهنگی و مذهبی زادبوم اشکانیان، گسترش سنت کیانی در طول فرمانروایی آنان و اقدام به آغاز جنبشی که به گونهای روز افزون فرهنگ ملی ایران را در برابر نفوذ یونان پشتیبانی و تشویق میکرد، بسنده است تا ما را متقاعد سازد که برخلاف ادعاهای پیشین اشکانیان لزوماً نسبت به مذهب ایرانی بی تفاوت نبوده و در مقایسه با جانشینانشان جهت گیری ایرانی کمتری نداشتهاند. این حقیقت که اشکانیان بر سکههایشان از خط یونانی استفاده میکردند و بسیاری از چهرههای یونانی را به عنوان الگوی خود برمیگزیدند، بیش از آن اندازه که استفاده از خط عربی و بیعت با خلیفههای عرب از جایگاه صفاریها و سامانیها به عنوان پشتیبانان فرهنگ ملی ایران میکاهد، پندار پیش گفته ما را درباره اشکانیان کمرنگ نمیکند. با وجود این یک تفاوت وجود دارد؛ در حالیکه با اردشیر یکم تشکیلات زرتشتی با سلسله مراتب و شریعت روشن شروع به شکل گیری کرد، مدرک روشنی در دست نیست که نشان دهد تشکیلات سازمان یافته که به وسیله دولت پشتیبانی شده و در پیریزی سیاستهایش شریک بوده، در زمان اشکانیان وجود داشته است. با این وجود نباید دربارة آنها و شور و شوق (تعصب مذهبی پادشاهان اشکانی تردید داشت. گزارش های يوستين (جلد۴۱، ۵_۶) و آنگونه که پلینی (همان تاریخ طبیعی، جلد ۳۰، ۶) و آن گونه که گوتشمید(همان، ص. ۵۷) نیز اشاره میکند، به اندازه کافی دینداری اشکانیها را نشان میدهد.
بنا بر سنتی که در دینکرت و دیگر جاها بر جای مانده، بلاش پادشاه اشکانی بود که برای اولین بار دستور گردآوری و تدوین متون اوستایی داد - سنتی که ساسانیان به ندرت آن را تشویق میکردند. شاید در زمان این بلاش (یکم؟) بود که سنت کیانی پیوند تنگاتنگی با کیش زرتشتی پیدا کرد و چهره ملی و رسمی تری به خود گرفت. اگر با نولدکه هم سخن باشیم که چهره هایی چون گودرز، گیو، میلاد و بیژن در حقیقت شاهزادههای اشکانی هستند که داستانهای آنها در دوره اشکانی به حماسه کیانی راه یافته، ما برای پیوند نزدیک اشکانیان با این سنت دلیل دیگری بدست آورده ایم. بنابراین اگر اشکانیان یا دست کم برخی از آنان را بتوان زرتشتیانی راستین دانست که گردآوری نوشتههای مقدس را حمایت کرده و شرایطی را پدید آوردند که در آن سنت دینی حماسی توانست رواج گسترده ای پیدا کند، تفاوت ادعا شده بین ساسانیان و اشکانیان به همان اندازه کاهش مییابد. گذشته از این ممکن است اردشیر یكم و به ویژه شاهپور اول از دید ما، متعصبين زرتشتی راستین یا بسیار متفاوت با برخی از پادشاهان اشکانی جلوه نکنند. با وجود سخت گیریهای مذهبی گواهی شده اردشیر، سنگ نوشته كعبه شاهپور، از هیچ مقام مذهبی بلند پایهای در دربار اردشیر نام نبرده است. این برای انکار ویژگی مذهبی و اصلاح طلبانه پیگیریهای سرسختانه اهداف سیاسی اردشیر نیست، اما برخلاف بحثهای جدید پرفسور بویس در نسبت دادن نامه تنسر به زمان اردشير (نه به زمان خسرو اول)، من بر این باورم که در دورههای بعد در تلاش برای دست یابی به اقتدار چیزهای بیشتری به اردشیر نسبت داده شده است، که ممکن است از لحاظ تاریخی قابل قبول نباشد. درباره شاپور یکم به آسانی میتوان به مدارا یا حتی رفتار دلسوزانه وی با مانی، تزئینات غیر مذهبی کاخ بیشاپور و تلاش او برای افزودن دانش یونانی و هندی به اوستا اشاره کرد. با وجود این سنگ نوشتههای کرتیر درباره تعصب شديد او به نودینی و سازماندهی تشکیلات کیش زرتشتی بر اساس باورهای خودش، و نیز درباره پیروزی تدریجی برنامه وی هیچ تردیدی بر جای نمیگذارد. ممکن است در نتیجه آشفتگی همگانی اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی روزهای پایانی دوره اشکانی که به خوبی در سکههای بدساخته این برهه از زمان بازتاب یافته بود، اختلاف نظر و بدعتهایی در بین مغها پدید آمده باشد. این موضوع را شاید بتوان از کتیبه کعبه زرتشت و کرتیر استنتاج کرد که به ما میگوید چگونه وی «دین زرتشتی و مغ های شایسته را پشتیبانی کرده و مردان بدعت آور و نا استوار را «سرزنش» و «تنبیه» کرده است (سطر ۱۳). پیروزی نهایی این گرایش رسمی، تفاوت عمدهای بین تساهل نسبی اشکانی و نگرش مذهبی سخت گیرانه ساسانی به وجودمیآورد.
در دیگر زمینهها به نظر میرسد که تفاوت چندانی بین اشکانیان و ساسانیان وجود نداشته باشد. اردشیر به شیوههای متعددی رفتار و سنتهای اشکانی را ادامه داد. وی پس از آن که اردوان را شکست داد، سکههایش با الگوگیری از سکههای مهرداد دوم زده شدند و «شکل کلی آنچنان با دقت از سکههای مهرداد دوم گرفته شده که ممکن است گفته شود تصویر آن متعلق به وی است». سنگ نوشتههای نخستین ساسانی نه تنها به خط پارسی میانه که به خط اشکانی و یونانی که در دوره اشکانی رواج داشتند، نوشته شدهاند. همان خاندانهای بزرگی که در دوره اشکانی از برترین جایگاه برخوردار بودند، بار دیگر در دوره ساسانی سر بر آوردند و مقامهای بلند پایه دربار ساسانی را به دست آوردند. حتی ساختار فئودالی اشکانی یک شبه دگرگون نشد و در اینکه اساساً در پایان دوره ساسانی - به احتمال در دوران پادشاهی قباد و خسرو اول - دگرگون شده باشد، تردید وجود دارد. در سنگ نوشته كعبه زرتشت شاپور یکم، که تا کنون مهم ترین سند ما برای تاریخ اوایل دوره ساسانی است، نام اعضای دربار اردشیر و شاپور آشکار میسازد که پادشاهان باج گذار و اشرافیت نیرومند نیز بخشی از پیکره نظام ساسانی بودند. به علاوه شباهتهایی بین نمودهای هنری اشکانی و ساسانی به خوبی تأیید شده است. چنین به نظر میرسد که حتی لقب پادشاهان ساسانی که بر خلاف هخامنشیان خود را خدایی و از نژاد خدایان میخواندند، به سنت اشکانی برمیگردد که شاید این نیز خود به مفهومی بازمیگردد که تحت تأثیر اسکندر بوده و سلوکوس و جانشینانش آن را گسترش داده بودند. همچنین کیش نیاکان که در سنگ نوشتهها و سکههای اوایل دوره ساسانی بازتاب یافته است، گویی تداوم سنت شناخته شده کیش نیاکان اشکانی باشد. به علاوه به گزارش يوستين (جلد ۱، ۳) اشکانیان در«خرافه پرستیها و ستایش خدایانشان احترام ویژهای برای رودخانهها قائل بودند». پیوند خاندان بابک با پرستشگاه آناهیتا در استخر شباهت بیشتری بین جهت گیری مذهبی بین این خاندان و اشکانیان را نشان میدهد. اشاره پلوتارک (اردشیر دوم۲،iii ۳) به پرستشگاه الهه جنگ (آتنا) در پاسارگاد در روزگار پادشاهی اردشیر دوم به این آیین پیشینه کهنتری میدهد. درست است که صحنه دیهیم گیری از دست خدا در نقش بر جستهها منحصر ساسانی است و هیچ همانندی در یادبودهای اشکانی بر جای مانده ندارد، با این وجود شاید بتوان این را از سویی با اشتیاق نخستین شاهان ساسانی برای ادعای مشروعیت و از سویی دیگر با این امکان که صحنههای مشابه مراسم تاج گیری اشکانی به دست ساسانیان حسود از بین رفته یا پاک شده باشد، توجیه کرد. این حقیقت که در میان دوازده نقش برجسته اشکانی هیچ کدام تاج گیری خدایی تاج گیری از دست خدا را نشان نمیدهد بلکه تقریباً همه در پیوند با تاج گیری یک شاه محلی از دست شاهنشاه اشکانی هستند، ظاهراً بیشتر نشان دهنده کوشش ساسانی در دگرگون سازی تاریخ است، نه نشان دهنده نبود پیشنه برای چنین صحنه هایی در دوره اشکانی.
هر چه بیشتر شرایط به قدرت رسیدن ساسانیان را بررسی کنیم، بیشتر متقاعد میشویم که بر خلاف آنچه که سنت ساسانی از ما میخواهد باور داشته باشیم در مقایسه با تغییر شخصیتها و جهت گیریها، با تحولات کمتری در اوضاع و شرایط مواجه میشویم. این حقیقت که با وجود گفتههای دیو کاسیوس و هرودین تغییر سلسله در ایران سده سوم چندان توجه رومیها را به خود جلب نکرد، نیز دیدگاه فوق را تأیید میکند. نمیتوان از ترسیم شباهت بین تغییر قدرت از خاندان مادی به سلسله هخامنشی در هشت سده پیش تر خودداری کرد. با وجود گفتههای طعنه آمیز و خشن هرودوت (جلد سوم، ۶۵) به نقل از کمبوجیه در بستر مرگ درباره مادها و اینکه چه اندازه وحشناک خواهد بود اگر آنها دوباره به قدرت دست یابند، در نقش برجستههای تخت جمشید تصویر واقعی تری از جایگاه مادها را در دست داریم. این نقش برجستهها همکاری و دوستی بین مادی ها و پارسی ها را نشان میدهند. به همان گونهای که کوروش پادشاهی ماد را بر انداخت و امپراتوری را گسترش بیشتری بخشید، اردشیر هم قدرت اشکانی را به خاندان جدیدی انتقال داد و در نتیجه به توسعهای که از دوره اشکانی آغاز شده بود نیروی جدیدی بخشید. فرمانروای جدید که با نیرویی تازه و شاید با احساس مأموریت پا به میدان نهاده بود توانست که اهداف جنبش ملی را سریع تر و بیشتر از آنچه که در دوره اشکانی ممکن بود، پیش ببرد. با این حال اشتباه است که فریب تبلیغات ساسانی علیه اشکانیان را بخوریم. ساسانیان اشکانیان را متهم کرده و مسئول نابودی یکپارچگی شاهنشاهی ایران و تقسیم آن به شاهک نشینها و نادیده انگاری آرمان ملی دانستهاند. به کارگیری چنین تبلیغاتی از سوی سلسله مخالف و هماورد اشکانیان که در پی دست یافتن به مشروعیت و حمایت ملی بودهاند، قابل درک است. همچنین طبیعی است که ساسانیان پس از به دست گرفتن قدرت و عهده دار شدن مسئولیت دریافتهاند که دگرگونی باید به صورت تدریجی به مرحله اجرا درآید و بسیاری از الگوهای تثبیت شده را باید با تغییرات کوچکی دنبال کرد، همانطور که هر حزب سیاسی که در یک انتخابات همگانی رقیبش را شکست داده چنین میکند. اگر ساسانیان وارثان کسانی بودند، چنین به نظر میرسد که وارث اشکانیان بودند تا هخامنشیان.