کورش وقتی به سن هیجده سالگی رسید. درمیان ایشان با تلاش و کوشش در همه تمرینهای اجباری، با ثبات و پایداری، با احترام گذاشتن به سالخوردگان و بافرمانبرداریش از استادان انگشت نما گردید. او می توانست تا پایان عمر به همان نحو به زندگی خود ادامه دهد، بی آنکه به شیوهی دیگری خویشتن را مورد توجه دیگران قرار دهد، میتوانست همچنان به اسبهایش رسیدگی کند و کمتر در بند جاه و جلال پادشاه لیدیا و جشنهای باشکوه بلتنصر پادشاه بابل باشد، همیشه دانه شنی هست که همان وجودش برای تغییر سرنوشت عالم کافی خواهدبود. تاریخ آدمیان هرگز از قوانین سخت و دقیقی که برای همیشه وضع شده باشد تبعیت نمیکند. اتفاقاتی که اغلب اوقات ناچیزند ممکن است عامل تعیین کننده تحولات نژادی بشوند. کورش جوان که با یاران هم سن وسال خود بازی میکرد می رفت تا تبدیل به همان دانه شن سر نوشت شود.
نقشه خاورمیانه در زمان تولد و جوانی کوروش دوم
هرودت می نویسد: یک روز که کورش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همهی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشامدی روی داد که هیچکس پیامدهای آن را پیش بینی نمی کرد. کورش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود یکی از بچهها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کورش خود داری کرد توقیف شد و طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود. چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که با یک پسر روستایی حقیر می کنند رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوقالعادهای نسبت به خود کرد از پادشاه بار خواست، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بیحرمتی شدید و آشکار ی که به طبقه نجبا شده بود شکوه کرد. پادشاه کورش و پدر خوانده او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کورش گفت: این تویی، پسر روستایی حقیری چون این مردک، که به خود جرات داده و پسر یکی از نجبای طراز اول دربار مرا تنبیه کرده ای؟ کورش جواب داد هان ای پادشاه، من اگر چنین رفتاری با او کردهام عملم درست و منطبق با عدل و انصاف بوده است. بچههای ده مرا به عنوان شاه خود دربازی انتخاب کرده بودند، چون به نظرشان بیش از همه بچههای دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری، درآن حال که همگان فرمانهای مرا اجرا می کردند این یک به حرف من گوش نمی داد.
در آن دم که کورش ماجرا را توضیح میداد. اژی دهاک به دقت به او مینگریست و گمانی فکرش را دستخوش نگرانی کرده بود. ندای اسرار آمیز خون به او دروغ نمی گفت: خطوط چهره جوانک به نظرش می آمد که به چهره خودش شبیه است؛ و یا لااقل هرودت در این باره به ما اطمینان می دهد. پادشاه شاکی و پسرش را مرخص کرد، گاو چران رابه کناری کشید و بی مقدمه از او توضیح خواست که این بچه را، از کجا پیدا کردی، میتراداتس (مهرداد) به تت و پت افتاد و من من کنان چند کلمه نامفهوم بر زبان آورد. تهدید شد که اگر راستش را نگوید در همانجا و همان دم پوستش را زنده زنده خواهند کند. گاوچران ماجرا را به نحوی که میدانست شرح داد، و بدیهی است که نام هارپاگ نیز به میان آمد. هارپاگ فوراً به در بار احضار شد و گفتههای خدمتکارش را تأیید کرد . پادشاه ماد که نشانههای مسلم دخالت خدایان را درطول همه ماجرا درک کرد. اندیشید که به هیچ وجه نباید خود را در معرض خشم خدایان قرارداد.
بار دیگر مغان و معبران خواب را خواست و با ایشان به کنکاش نشست که چه باید بکند. اینان انجمنی با تشریفات تمام تشکیل دادند و مدتی در این باره صحبت کردند، تا آخر نظر قطعی خود را به این شرح به پادشاه گفتند: چون این جوان با وجود حکم اعدامی که تو قبلاً دربارهاش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان او بودهاند. با این حال، تو می توانی هر گونه بدگمانی و نگرانی را از ذهن خود بیرون کنی، چون او در میان همسالان خود پادشاه بوده و لذا خواب تو تعبیر شده است. او دیگر دوباره پادشاه نخواهد شد و همین اتفاقی که افتاده کافی و بسیار خوب است، چه اگر قدرت به دست این بچه که پارسی است میافتاد حکومت به ملت دیگری انتقال مییافت، و ما که از قوم ماد هستیم تبدیل به برده و بنده می شدیم. باز تکرار میکنیم خواب تو تعبیر شده است، بدین معنی که از تبار تو فرزندی به دنیا آمده که پادشاه شده است، و تو دیگر موجبی نیست که از او بترسی.
چنین بود منطق نافذ و زیرکانهی مغان که در تعبیر خوابها مهارت داشتند. کوروش به نزد پدر و مادر خود، با پارسومش فرستاده شد، و بدیهی است که آنان از این بازگشت معجزه آسا چقدر حیرت کردند! وقتی کوروش سر گذشت خود را برای ایشان نقل کرد همه پذیرفتند که این تنها ناشی از ارادهی خدایان بوده است، و به آن ایمان آوردند.