«اصغر قندچی درگذشت»؛ خبر کوتاه بود اما غم انگیز.
مرحوم قندچی را سال گذشته اوایل خردادماه از نزدیک دیدیم. البته زمانی که ایشان نشان امینالضرب را دریافت کردند از طبقه دوم تالار وحدت آن صحنه را به تماشا نشستیم. اما هنگامی که قرار شد برای ضمیمه آخر هفته روزنامه، صفحهای تحت عنوان «چهرهها» طراحی شود تا بتوانیم با کارآفرینان قدیمی و تاثیرگذار کشورمان سلسله مصاحبههایی را انجام دهیم، نام اصغر قندچی جزو نخستین نامهایی بود که در لیستمان قرار داشت.
مصاحبه را انجام دادیم و تیترش را چنین زدیم: «قهرمان معاصر». اصغر قندچی آن روز، پیرمردی ۹۰ ساله بود؛ اما با قامتی بلند. حتی خمیده هم نبود. فقط آرام صحبت میکرد و کارهایش را به کندی انجام میداد. دیدار با «پدر صنعت کامیونسازی ایران» آن هم در گاراژی قدیمی در خیابان قزوین تهران به قدری شیرین و به یاد ماندنی بود که هرگاه صحبت از مصاحبههایمان میشود، گریزی به این گاراژ میزنیم. مرحوم قندچی متولد ۱۳۰۷ بود و روز دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸ دار فانی را وداع گفت. او را ستاره اقتصادی دهه ۴۰ و قهرمان خودروسازی ایران میدانند. اگرچه پدرش وکیل بود و به درس خواندن فرزندانش اهمیت میداد؛ اما او میگفت که به درس خواندن علاقهای نداشت و همیشه از مدرسه فرار میکرد. از کودکی آهنگری و مکانیکی را یاد گرفت و در نهایت هم بنیانگذار شرکتی شد که نامش را از اسطوره آهنگر ایران وام گرفت؛ «ایران کاوه». هنگامی که برای مصاحبه قرار گذاشتیم، تصور نمیکردیم وارد گاراژی با چنین شکل و شمایلی شویم. انگار سالها بود این گاراژ از رونق افتاده بود. وسایلش مربوط به ۵۰-۴۰ سال پیش بود. وارد سالنی شدیم که معلوم بود روزگاری برووبیایی داشته. آقای قندچی روبهروی در نشسته و منتظرمان بود. کمی سر چرخانیدیم و متوجه شدیم کسی جز ما و آقای قندچی و دو نفر دیگر که گویا سالها بود برای آن مرحوم کار میکردند، در آن دفتر نیست. اما تا چشم کار میکرد پارتیشنهایی بود که حکایت از روزهای پررونق و اوج سالهای کاری او داشت. اما آن روز، آن سوی پارتیشنها فقط وسایل قدیمی و خاک خورده و شکسته و نیمه شکسته خودنمایی میکرد. این وسایل را فقط میشد در فیلمهایی که مربوط به همان سالهاست، دید. همین لوکیشن بود که دفتر «ایران کاوه» را برای ما جذاب کرد و باعث شد کلی عکس بگیریم. نشستیم و گپ زدیم. آلبوم خاطراتش را ورق زد و در مورد هر عکس توضیحی داد. اما در طول مصاحبه، سوالی در ذهنمان نقش بسته بود؛ «چرا چنین کارآفرینی باید تا این اندازه ناشناس باشد؟ چرا نامش را چندان نشنیده بودیم؟» امروز که او دیگر در بین ما نیست، جا دارد گریزی به صحبتهای آن روزمان بزنیم. مرحوم قندچی چنان با علاقه از کسبوکار میگفت که گویا پدری از فرزندش صحبت میکند. مرحوم قندچی آهنگری و مکانیکی را از کودکی فراگرفت و در گاراژهای مختلف و روی انواع خودروها به خصوص ماشینهای سنگین (کامیون) تجربه کسب کرد. هم آهنگری میدانست و هم فلزات را میشناخت. به همین دلیل ساخت قطعات خودرو را در ایران شروع کرد. اوج دوران کاری مرحوم قندچی از زمانی شروع شد که در اوایل دهه ۴۰ با مرحوم «رضا نیازمند» معاون وزیر اقتصاد آن دوران آشنا شد. او را ناجی وزارت اقتصاد در برابر اولتیماتوم ۶ماهه شاه برای ساخت اتومبیل در ایران میدانند. در آن زمان مسوولان بهدنبال راهاندازی کارخانههای جدید از جمله خودروسازی در کشور بودند. آشنایی رضا نیازمند با مرحوم قندچی به راهاندازی کارخانه کامیونسازی «ایران کاوه» منجر شد؛ کارخانهای که کامیونهای ماک آمریکایی در کشور تولید میکرد. تعریف او از آغاز بهکار «ایران کاوه» خیلی شنیدنی بود و خالی از لطف نیست اگر امروز که در بین ما نیست، گریزی به بخشی از صحبتهایش بزنیم: «رضا نیازمند در اوایل دهه ۴۰، یک روز آمدند گاراژ من و گفتند که دنبال کسی میگردند که کمکشان کند تا ماشین بسازد و من را پیدا کردند. داستانش هم از این قرار بود که یک روز یک فرد آلمانی نزد ایشان رفت و گفت که میخواهد پروانه بگیرد تا اتومبیل مرسدس بنز بسازد. رضا نیازمند از وی برنامه ساخت خودرو را میخواهد، اینکه چه چیزهایی را سال اول در ایران میسازند و در ادامه سالهای بعد چند درصد این خودرو در ایران ساخته میشود. نماینده آلمانی که عصبانی شده در پاسخ میگوید شما میخواهید ما در ایران مرسدس بسازیم؟ شما ستاره مرسدس را هم نمیتوانید تا ۱۵ سال آینده در ایران بسازید. در واقع او به ایران آمده بود که پروانه مونتاژ خودرو را در زمینه قطعه بدنه، شاسی و چرخ بگیرد و در ایران آنها را سر هم کند. این فرد پیش از این یک خودرو مرسدس لوکس در دیدار با شاه تقدیم ولیعهد کرده بود که تمام وسایل اتومبیل بزرگ را داشت و در آن دیدار به شاه میگوید که ما میخواهیم این اتومبیل را در ایران بسازیم و شاه استقبال میکند؛ اما بعد از اینکه از دریافت پروانه از سوی وزارت اقتصاد ناامید میشود، مجددا نزد شاه رفته و شکایت میکند. شاه هم عصبانی میشود و در دیدار با وزیر اقتصاد وقت (عالیخانی) اولتیماتوم میدهد که باید ظرف ۶ ماه یک اتومبیل بسازند. در آن زمان معاون وزیر(نیازمند) به اتفاق مدیر کل خود، (مهندس شیرزاد)، به دروازه قزوین میآیند و دنبال کسی میگشتند که کار را بلد باشد و آنها هم از او حمایت کنند تا ماشین بسازد؛ من اصلا تا قبل از آن روز آقای نیازمند را ندیده بودم. در آن زمان، ماکهایی را که از آمریکا وارد ایران میشد متناسب با جادههای ایران تغییر میدادم. در آن دیدار قطعاتی را که ساخته بودم نشانشان دادم و آنها هیجانزده شدند؛ حتی آنها را داخل سوله گاراژ بردم و بدنه اسبی کامیون را که با دست ساخته بودم، نشان دادم. آقای نیازمند خوشحال شد و به من گفت یکی دو روز دیگر به وزارت اقتصاد بروم. در آن دیدار پیشنهاد راهاندازی کارخانه تولید کامیون را به من دادند و به این ترتیب زمینه تاسیس کارخانه «ایران کاوه» و ایجاد خط تولید کامیونهای ماک فراهم شد. با راهاندازی کارخانه، آمریکاییها اول میگفتند ماشین آمریکایی برای جاده آمریکایی؛ اما بعدا که دیدند ما ماک سر هم میکنیم با موتور کومنز، قلقلکشان آمد. بنابراین تصمیم گرفتند به ما کمک کنند تا در ایران، ماک تولید کنیم. از این به بعد موتور ماک هم وارد شد و روی کامیونها سوار شد». او در بخشی دیگر از صحبتهایش چنین گفت: «از من پرسیدند که میتوانی جیپ جنگی بسازی؟ گفتم بله؛ من کامیون را با اتاقش هم میتوانم بسازم و یک عدد هم ساختهام. از آنها دو ماه زمان خواستم. البته قرار بود موتورش آمریکایی باشد، اما سایر قطعات را خودم ساختم. در نمایشگاه یک غرفه بزرگ به من دادند تا ماشینهای ساخت خودم را برای بازدید شاه به نمایش بگذارم. شاه بعد از بازدید از غرفه ما بسیار تعجب کرد که چطور در خیابان قزوین یک نفر کامیون میسازد. ۱۰ دفعه از من پرسید که کسی بهت کمک کرده؟ گفتم نه؛ پرسید چیزی احتیاج داری؟ گفتم نه. واقعا چیزی هم احتیاج نداشتم و از بچگی کار کرده بودم. حتی پرسید کمک مالی بهت شده؟ گفتم نه. او بعد از خروج از غرفه و کسب رضایت، اولتیماتوم ۶ماهه خود برای وزارت اقتصاد را برداشت و من نیز با پروانه ساخت کامیون در ایران، کارم را شروع کردم.» او میگفت که من هر کاری که از دستم برمیآمد برای مملکتم انجام دادم؛ در دوره جنگ، تیمسار فلاحی فرمانده نیروی زمینی ارتش سراغ مرا گرفتند و گفتند که ما تانکبر نداریم که تانکهای ارتش را به منطقه ببرد. من چون آمار ماشینهای سنگین تانکبر را داشتم، به ایشان گفتم شما بیش از ۵۰۰ تانکبر دارید. ایشان به من گفتند که هیچ کدام کار نمیکنند. من قبول کردم که این تانکبرها را راه بیندازم و این کار را انجام دادم. زمان جنگ که شد دیگر قطعات بزرگ ماشینها را به کشور نمیدادند؛ تصور خارجیها این بود که با ندادن قطعات ماشینهای سنگین ما فلج و زمینگیر شویم، ولی ما سریع شروع بهکار کردیم و تانکبرها را راه انداختیم.»
قبل از آنکه مصاحبهمان را شروع کنیم، با دیدن دفتر و گاراژ مرحوم قندچی، درحیرت بودیم که چرا «ایران کاوه» به این حال و روز افتاده است؟ جواب سوالمان را مرحوم قندچی در صحبتهایش داد و گفت: «مشکل اصلی از وقتی شروع شد که به من اعلام کردند مدیریت و مالکیت کارخانه را باید فراموش کنم و کارخانه باید تحت پوشش سازمان گسترش و نوسازی صنایع قرار میگرفت و مدیر آن را هم دولت تعیین میکرد؛ کارخانه ایران کاوه مثل فرزندم بود که از من گرفتند.» اما گاراژ خیابان قزوین پا برجا ماند و پاتوق مرحوم قندچی شد که میزبانی خوش مشرب و خاص بود و چه افسوس که جایش در بین لوکیشن نوستالژیک گاراژ خالی شد.