اندر احوالات بی عرضه سوم
- نادر، تو که زندگی ما رو گند زدی بِشش رفت، نزار این جِوانکِمان از دست بِره ها.
- باز شروع کردی.
- نادر، این امانته ها، اگه اتفاقی برای مازیار بیوفته همه از چشم مَ میبیننا.
- نِترس همه منو میشناسن.
- نادر جان تو رو به روح پِدِرِت کُمِکش کن، می دانی اوو می خواد به هر ضرب و زوری شده بزاره بِره ها.
- مطمئن باش آدمی که نِتانه تو مملکت خودش موفق بشه هیچ جای دنیا نیمیتانه.
- بیبین کی داره این حرفو میزِنه آخه عزیز مَ، تو خودت کم چوب اعتماد و نِدانَم کاری را نخوردی واقعاً علتش فقط خودت بودی یا اینکه ای بوده یا اینکه الکی میندازی گردن سیستم میستم په مَ اصن باید بگم خودت بی ....
- چرا حرفتو را باز خوردی؟
- نه جانِ تو ای دَفه نیمیخواستم بقول خودت نیش پیش بزنم.
* امشب، مهری چِشه، چه با محبت شده، به جان خودم میخواد، خِرَم کنه، خدا رحمتت کنه زهره خانوم په ای چه باری بود هشتی گُردهی ما، از پس بِچه خودم بر نیمیام.
- نادر، امشب جانِ من بهش چیزی نِگی، حالشو نِگیر.
- چِکارش دارم.
- میخواد باشِت حرف بِزِنه، بعد از ظهر هم اومدِش دوبار بِچه را کِشاندن کارخانه.
...
- به به مهندس رستگار عزیز وِیلان ، ای طِرف ها.
- عمو نادر جوری میگی مثل اینکه هرشب ما خانه نیستیم.
- په سلامِت کو.
- سلام. شما نیاشتی، نیآمده، هشتی میان کاسه مان عمو.
* یه ذِره امشب زِبان به کام بیگیرم، حال مهری گند نِشه، اوخ اوخ داره علامتو میده، امشب جانِ تو ویلان میشم وِسِط کوچه. خو خو چیزی نیمیگم.
- عمو....
* آهان این هم جوون این مملکت ، آخه این چه لباسی، مَنیمیدانم اون کارگر مارگرها آخه چِطور باید از تو حرف شنوی داشته باشن، خوب معلومه از نگهبان و انباردار باشِت مشکل دارن، از دِماغ فیل اِفتاده، هیچ کسی و آدم نیمیدانه
- های نادر بِچه با تونه، شی با خودت زیر لب غرغر مُکُنی.
- عمو باز داره منو نصیحت مُکُنه، نیمیدانم شی بِشِش گفتی خاله جان از ترس شما جرأت نِداره بلند بِگه.
- برو بِچه جان خودت زن ذلیلی.
- شما عمو جان، زن برای ما بِسان او وقت بیبین کی زن ذلیله.
- نخیر این نسل از دست رفته بابا زمان ما کسی جلو بزگترش روش نیمیشد از زن اِساندن حرف بِزنه.
- عمو جان بی خیال کی زن میسانه.
- په او دختر شی شد مخ خاله ات را خورده بودی.
- خاله، عمو شی میگه، لو مان دادی رفت، حیثیتمان را بردی دیه.
- نه بابا، ای خودش آخِر مارمولکِ بود جِوانیاش.
- وِلمان کنید، کلاً کاتِش کردم.
- مگه پِنیر بود.
- ای وای خدا مرگم بِده دخترِ مردمو هشتی سرِ کار.
- خاله جان من که هنوز قولی بِشش نِداده بودم.
- حتماً مگه قول باید بِشش میدادی.
- مهری خانوم وِلش کن، حرفِ اینا حالیمان نیمیشه.
- فقط یه چی بِشت میگم و تمام. دلِ کسی نشکن، پشتِ سرت آه نِکشه. بعدشم سرکار حِواست باشه، مخصوصاً که دکتر اسدی آشناست.
- عمو خان مشکل شما میدانی شیه، فکر مُکُنی همه شبیه خودتن. فکر مُکُنی همه هم تمییز زندگی مُکُنن هم تمییز کار مُکُنن. نه عمو جان ایجوریا نی.
* هی بِچه جان بهتر از تو میدانم، اما نیمیتانم اول زندگی نا امیدت کنم. دکتر اسدی خودوم بُزرگش کردم، میدانم چه آدمیه.
- همون این آدم کارخانه را با هر بدبختی سرپا نگه داشته تا 100 تا خانواده از میانِش نان دِرارَن کلی ارزش داره.
- عمو خیلی سادهای.
- چرا؟
- میدانی اصلاً اینا میان کارخانه شی مُکُنن.
- مثلاً شی مُکُنن؟
- خوب امروز بعد از ظهر با 6 ماه تأخیر تجهیزات رسید کارخانه و تِمام دستگاههایی که حداقل 24 ساعت باید میرفتن زیر بار و چک میشدن به خاطر تأخیر در پروژه از 48 دستگاه یکی را تست کردم، که از 11 تست روتین 2 تا را پاس کرد ولی مدیر پروژه گفت بفرست بعد اگر صدای ملت دِرآمد، زیر بار تعمیر یا تعویض مُکُنیم. فعلاً جریمه تأخیر کمتر بخورییمان. همینجوری پولمان را نیمیدن. تو این کارخانه منو مهندس شایان دلسوز هَسیم، اما اون بنده خدا هم بُریده، حرف بِزنه، دَمه اخراجه، چون نه مثل من سفارش شده، نه اهل زِد و بنده، سالم کار مُکُنه. شیتیل میتیل هم از پیمانکار میمانکارها نیمیگیره.
- تو نظرت چیه؟
- من هم خسته شدم، همه جا همینه، 5 تا طرح دادم هیچکدام اجرا نشد، همین دستگاه هم تو ایران با یکسال کار با شایان طراحی و تولید کردیم از صفر تا صدش را اینجا ساختیم، بعد چون برای گرفتن پروژه ها حداقل باید چند دستگاه صد در صد داخلی تو پروژه معرفی میکردن، کلی آدم دعوت کردن دستگاه را پرزنت کردیم خط تولید را راه انداختیم بعد چند تا عکس و فیلم و تأییدیه اداره نظارت و استاندارد، خط را جمع کردن گفتن به صرف نیسش اینجا تولید کنیمان، همه را از چین سفارش میدیم، هر چقدر شایان بدبخت با نرم افزار مدیریت پروژه و حساب و کتاب نشون داد که بعد 3 سال تولید با سرشکن شدن هزینه قالبهای خودِمان و هم پیمانکارهامان هزینه هامان کم میشه تازه می تانیم تو منطقه بازار پیدا کنیم، نِرفت که نِرفت میخ آهنین بر سنگ، بدبخت گفت بابا، حداقل 3 تا پیمانکار قطعه ساز برامان کار مُکُنن، دیه نیاز نیست نیرو تعدیل کنیم. گوش نِدادن. حالا کاشف به عمل اومده آقایان چندین میلیارد وام توسعه گرفتن، این هم از دکتر اسدی جانتان، که دلش میسوزه، شما بگو عمو جان نِباید بِزارم بِرم.
- نه باید بمانی، بجنگیمان.
- با کی عمو، که آخرش کارخانهاش تعطیل بشه ورشکست بشه، راننده اسنپ با سینه داغون شیمیایی بِشه.
- پسر من از کارهای خودم پشیمان نیسم، به تمام مراحل زندگیام هم افتخار مُکُنم، پیش وجدان خودم راحتم.
- خانواده اتون شی، خاله مهری هم همین نظر را داره.
* این بِچه راست میگه، من احمق بی عرضهام، نه نه اگر راستی و درستی و پای اعتقادم موندن بیعرضگی هست، آره بی عرضه ام.
- من شرمنده خالهات، سعید و سعیده و تو هستم که زندگی بهتری نتانستم براتان فراهم کنم.
* خدا لعنت کنه اون مرتیکه عملی که پشت فَرمان اُوِر کرد رفت رو ماشین پدر و مادر این جِوانکِمان تا مسئولیتش بیوفته گردن ما، اِی خدا از پِسِش بر نیمیام، بِچه بود حریف بودم الان دیه زورم نیمیرسه، شی کنم، میترسم بِره هزار اتفاق براش بیوفته.
- عمو واقعاً دیه نمیتانیم.
- نیمیتانید؟ یعنی کیا نمیتانید!؟
- منو سعید تصمیمان و گرفتیم.
- تو سعید.
- ذلیل بیمیری سعید، په ای آتیشها همه از گور تو ومیخیزه.
- راستش خاله جان چند ماه با سعید اپلای کردیم، جوابش تازه اومده.
- شی شی لای کردین؟ همو پس ذِلیل شده امروز رفت دِهات پیش ننه جان.
- نادر تو چیزی به ای در به در ها نیمیگی؟
- نادر، نـــــادر.
- عمو، عمــــــو، غلط کردیـــــــم.