نخست آنکه اصلاحات ارضی در ژاپن چه از نظر اقتصادی و چه از نظر اجتماعی و سیاسی با موفقیت انجام پذیرفته است.
دیگر آنکه اصلاحات ارضی ژاپن بدون تشنجات شدید اجتماعی و خونریزی صورت گرفت و دولتی که مجری این برنامه بود نه تنها سیما و افکار انقلابی نداشت بلکه با هر معیار و ضابطهای که سنجیده شود باید آن را یک دولت به تمام معنی محافظهکار دانست و حال آنکه بدون تردید اصلاحات ارضی در ژاپن فیالنفسه یک عمل انقلابی بود.
سوم آنکه اصلاحات ارضی ژاپن فقط متوجه از بین بردن بزرگ مالکان و بقایای نظام فئودالیته در ژاپن نبود، بلکه با محدود کردن حد نصاب زمینداری نیروی خرده مالکان و مالکان جزء را نیز در هم کوبید و آب و زمین را بهطور کلی به کسانی که شخصا روی زمین کار میکنند واگذاشت و از اینرو باید قبول کرد که اصلاحات ارضی ژاپن به مراتب عمیقتر و انقلابیتر از اصلاحاتی است که در اغلب کشورهای دیگر دیده میشود. از نظر جنبههای بینالمللی نیز اصلاحات ارضی در ژاپن تا حد زیادی در نتیجه پافشاری و دخالت نیروهای اشغالی دول فاتح بهخصوص آمریکا و انگلیس صورت گرفت.
در ماههای اول پس از جنگ از بین بردن پایههای نظام فاشیستی در جامعه ژاپن مهمترین انگیزه دول فاتح در پشتیبانی از برنامه اصلاحات ارضی را تشکیل میداد. اما هدف آنان رفتهرفته با نیرو گرفتن کمونیستها تغییر کرد. در اروپای شرقی و چین نیز نیروهای انقلابی ابتکار حل مسائل کشاورزی و بهبود وضع دهقانان را در دست گرفته بودند و از نظر دول غربی بیم آن میرفت که اگر مشکلات موجود را خود به نحوی از میان برندارند، نیروهای انقلابی بار دیگر تحت لوای «زمین و آزادی برای دهقانان» سلطه خود را در خاوردور گسترش دهند.موفقیت دول غربی و بهخصوص ایالاتمتحده آمریکا در تحمیل اصلاحات ارضی به دولت ژاپن و نتایج نسبتا رضایتبخشی که حتی از نظر مردم ژاپن به دست آمد بسیاری را بر آن داشت که «نمونه ژاپن» را در سایر نقاط جهان الگوی کار اصلاحات ارضی قرار دهند. بررسی دقیق اصلاحات ارضی ژاپن نشان میدهد که دخالت دول خارجی در این امر شرط موفقیت نیست و چنانچه شرایط و عوامل مستعد دیگری که ژاپن را کشوری «غیر نمونه» میکند در درون جامعه ژاپنی وجود نداشت که بار سنگین این برنامه را به دوش گیرد، موفقیت آن حتمی نمیبود.