«احیای علم جغرافیا.... باید آن وحدتی را برای معرفت پدید آورد که بدون آن هر کوششی برای تحصیل دانش در حد کارهای مقاطعهای خواهند ماند»
ایمانوئل کانت
«بدون شناخت جغرافیا انسانهای بافرهنگ از عهده فهم یک روزنامه هم برنمیآیند»
جان لاک
جهانوطنی برگشته است. این برای بعضیها خبر خوشی است. خبر بد این است که جهانوطنی آنقدر معناها و سایهروشنهای گوناگون به خود گرفته است که دیگر نمیتواند نقشی را که قرار بوده، به عنوان چشماندازی وحدتبخش برای دموکراسی و حکمرانی در جهانی بیشازپیش جهانیشده ایفا کند.
بلافاصله به برخی تقسیمبندیهای کلی برمیخوریم. هستند کسانی چون مارتا نوسبام که با وفاداری و پایبندی به علقههای محلی بهطورکلی و بهطور مشخص با ناسیونالیسم مخالفاند و دیدگاه خود را بر پایه این مخالفت بنا نهادهاند. نوسبام، متاثر از رواقیان و کانت، معتقد است جهانوطنی قسمی خلقوخو، «عادت ذهنی» یا مجموعهای از پایبندیها به کل بشر به منزله پیکری واحد است که از طریق یک برنامه آموزشی متمایز ملکه ذهن آدمیان میشود، برنامهای که بر روی اشتراکها و مسئولیتهای شهروندی جهانگستر تأکید میگذارد. در برابر این دیدگاه، همه اقسام جورواجور جهانوطنیهای مبتنی بر هویتهای چندرگه قرار میگیرند که به صفات مختلفی متصفاند: «ریشهدار»، «منبعث از وضعیتهای خاص»، «بومی»، «مسیحی»، «بورژوایی»، «ناسازگار»، «واقعا موجود»، «پسا استعماری»، «فمینیستی»، «زیستمحیطی»، «سوسیالیستی» و غیره ذلک. در این دیدگاه، جهانوطنی تکثر مییابد و تابع ویژگیهای خاص گروههای گوناگون میشود؛ چراکه بر پایه این دیدگاه، وفاداری و پایبندی مجرد به مقوله انتزاعی «انسان» در عالم نظر، چه رسد به مقام عمل، قادر به تامین هیچ قسم تکیهگاه سیاسی در مواجهه با جریانهای نیرومند جهانگستری که دورتادور ما را احاطه کردهاند نیست.
پارهای از این «جریانهای ضد جهانوطنی» در واکنش به دعویهای نوسبام صورتبندی شدهاند. برای نمونه، نوسبام متهم شده است که صرفا در کار تدوین نوعی ایدئولوژی مناسب برای «دهکده جهانی» طبقه نوپای مدیران لیبرال است. به آسانی میتوان از یکی از عبارات مشهور «مانیفست کمونیسم» علیه او استفاده کرد: «بورژوازی با سوءاستفاده از بازار جهانی به تولید و مصرف تمام کشورها خصلت جهانوطنی داده است». و راستی هم مشکل میتوان بین استدلالهای او و برهانهایی فرق گذاشت که ریشه در فاعل اخلاقی نولیبرال آدام اسمیت دارند، فاعل مختاری که غرق در شادی سوار بر نیروهای بازار به هر آن کجا که ببرندش میرود، و از این بدتر، استدلالهای او مشابه آرای مندرج در ژئوپولیتیک جهانگستر منافع ملی و بینالمللی ایالات متحده آمریکاست. منتقدان او میگویند به هر روی در کلیگرایی و عامباوری اثیری و انتزاعی او عنصر سرکوبگر و ظالمانهای هست که در قلب گفتار هوادار جهانوطنی او جای دارد. آخر دیدگاه او چگونه میتواند با جهانی کنار آید، همدلی پیشکش، که بارزهاش تکثر فرهنگها، نهضتهای رهاییبخش ملی یا قومی و همه دیگر انواع تفاوتهاست؟ آنچه فنگ چیاه و بروس رابینز «سیاست جهانوطنی» (cosmopolitics) مینامند تلاشی است برای «بخشیدن سامان وجاهتی فکری به این فضای نوپای پویایی... که تاکنون هیچ قاموس تمایزگذار بسندهای برای توصیف آن پرورانده نشده است».
اینکه به چنین قاموس جدیدی نیاز هست عقیده بسیاری از صاحبنظران است، عقیدهای که شاید در آینده ما را به قلمرو فکری تازهای سوق دهد. اوضاع و احوال عینی و ملموسی که این نیاز را پدید آورده نیز از نظر بسیاری همان اوضاع و احوال «جهانگستری» (گلوبالیزاسیون) بوده است. همین نیروها بعضی دیگر از نظریهپردازان مانند ریدینگز و میوشی را بر آن داشته تا ساختارهای غالب معرفت را به کلی زیر سوال ببرند. مثلا ریدینگز به طرز قانعکنندهای استدلال میکند که دانشگاههای سنتی دیگر علت وجودی خود را از دست دادهاند. در اروپا آن نوع از دانشگاه که به دست ویلهلم فن هومبولت دو قرن پیش در برلین تأسیس شد به حفظ و تحکیم فرهنگهای ملی یاری میرساند. در ایالات متحده دانشگاه کمک میکرد به خلق سنت، تأسیس پارهای اسطورهها و تربیت «اتباعی جمهوریخواه» که قادر باشند عقل و احساس را به هم برآمیزند و در چارچوب نظامی از حکمرانی دموکراتیک مبتنی بر اجماع و وفاق عمومی دست به داوری بزنند. ولی جهانگستری (نه فقط در حوزههای اقتصادی که نیز در فرهنگ)، برآمدن قدرتهای فراملیتی و «توخالیشدن» نسبی دولتهای تکملیتی (مضمونهایی که جملگی در کار هلد تدقیق شدهاند) این نقش سنتی دانشگاه را سست گرداندهاند. بدین اعتبار است که ریدینگز میپرسد وقتی فرهنگی که بنا بوده دانشگاه از آن صیانت کند همچون همه چیزهای دیگر جهانگستر و فراملیتی میشود چه اتفاقی میافتد؟ همانطور که میوشی اشاره میکند چندفرهنگگرایی نوشداروی پس از مرگ سهراب است:
«تا بدانجا که مطالعات فرهنگی و جریانات چندفرهنگی برای دانشجویان و صاحبنظران دستاویزی برای همدستی با استعمار جدید به سبک موسسه «TNC» فراهم میآورند، کاری بهغیر از سرپوشنهادن دوباره بر روی خودفریبی لیبرالها نمیکنند. ما با تنسپردن به موج گفتار «پسااستعماری» یا حتی «پسامارکسیستی» به طور کامل همدست ایدئولوژی مستولی بر جهان امروز میشویم، که البته طبق معمول چنان مینماید که اصلا ایدئولوژی نیست».
بسندهکردن به اصلاح ساختارهای معرفت، به گفته ریدینگز، این خطر را دارد که «متوجه ابعاد وظیفهای که هماینک در علوم انسانی، علوم اجتماعی، علوم طبیعی به عهده داریم نشویم - یعنی وظیفه تجدید نظر اساسی در مقولاتی که بیش از 200 سال است بر حیات فکری ما سیطره داشتهاند».
نوسبام هم از ضرورت ایجاد ساختاری یکسره متفاوت در نظام تعلیم و تربیت داد سخن میدهد، ساختاری متناسب با تدبیر و تأمل سیاسی معقول در جهانی که بیش از پیش جهانی میشود. بر سر این نکته هم او و هم منتقدانش و نیز شماری دیگر از صاحبنظران نظیر هلد، ریدینگز، میوشی، برنان و چیاه جملگی همداستاناند. اماچه نوع از معرفت و چه نوع از ساختار آموزش؟ نوسبام شکوه میکند که «ملت ما به طور وحشتآوری درباره اکثر نقاط دیگر جهان جاهل و غافل است». ایالات متحده آمریکا قادر نیست به خود از منظر چشم دیگری نگاه کند و از همین روی به همان اندازه درباره خود نیز دچار جهل و غفلت است. او به طور مشخص اشاره میکند:
«برای به پیشبردن این قسم گفتوگوی جهانگستر، ما نه تنها باید از جغرافیا و محیط زیست سایر ملتها شناخت داشته باشیم -چیزی که هماینک تجدیدنظری گسترده در برنامههای درسی ما را لازم میآورد - بلکه همچنین باید چیزهای زیادی درباره مردمانشان بدانیم، به قسمی که به هنگام سخنگفتن با ایشان بتوانیم به سنتها و پایبندیهای آنان احترام بگذاریم. تعلیموتربیت جهانوطنی زمینه لازم را برای این قسم تدبیر و تامل فراهم خواهد ساخت». (تأکیدها از من)
این استناد به ضرورت فهم کافی و مقتضی از جغرافیا و مردمشناسی شاید قرینه احیای کلیتر علاقه و توجه به معارف جغرافیایی در عالم فکری ما در ازمنه اخیر باشد، و این احتمالا تصادفی نبوده است، لیکن در مورد نوسبام باید گفت او صرفا خط کانت را دنبال میکند (و از قرار معلوم بیآنکه حواسش باشد)، زیرا کانت معتقد بود دانش کافی در زمینه جغرافیا و مردمشناسی شرط لازم برای هر شناخت عملی درباره جهان ماست.
بنابراین در ادامه این مقاله نظری دقیقتر خواهم افکند بر جایگاه بالقوه دانش جغرافیایی و مردمشناختی در هر سامان فکری جدیدی که هم میخواهد با مسائل جهانگستر دستوپنجه نرم کند و هم قصد دارد شالودههای اخلاقی جهانوطنیتر را برای تأسیس دموکراسی جهانوطنی استوار سازد.