انتشار کتاب جدیدی درباره مارکس، با ترجمهای کمنظیر، از مهمترین فیلسوف و منتقد ادبی ژاپن در فضای آشفته ترجمه و بازار کتاب ایران غنیمتی است. کوجین کاراتانی (-1941) نویسنده 39 کتاب (سه کتاب به انگلیسی و 36 تا به ژاپنی) در دوران رکود اقتصادی و پایان جنگ سرد در ژاپن دهه 1990 به دنیای غرب معرفی شد و دیری نپایید با تغییر رادیکال اندیشهاش به یکی از شناختهشدهترین متفکران در سطح جهان بدل شد. او با معرفی و صورتبندی دو مفهوم «پارالکس» یا «اختلاف منظر» و «دگرسنجی» بر بسیاری از مباحث نظری درونی غرب تاثیر گذاشت و بسیاری از متفکران چپگرا ازجمله ژیژک و باتلر از آنها استفاده کردهاند. کاراتانی این دو مفهوم را در کتاب «دگرسنجی: کانت و مارکس» (2003) و در بستر بازخوانی نوآورانهاش از کانت و مارکس بسط میدهد و کارش را با بازخوانی نظریه ارزش یا مفهوم «شکل ارزش» دنبال میکند که محدودیتها و تناقضات روایت سنتی از این نظریه را رو میآورد. او معتقد است «بیرون از حوزه نقدهای کانتی و مارکسی و مصون از تاثیر آنها هیچ چیزی در کار نیست». در چنین زمینهای کتاب حاضر بیش از هر چیز تثلیث «سرمایه- ملت- دولت» را نشانه گرفته است. معالوصف چندان روشن نیست چرا واژه «دگرسنجی» در عنوان کتاب نیامده است.
کتاب حاضر هم به ماجراجویی نظری خواننده در پیوند با فلسفه کانت پاسخ میدهد و هم با تلاش برای بازسازی ماتریالیسم تاریخی مارکس از طریق جداسازی سرمایه از دولت به راهکاری عملی میرسد- فارغ از نقدهایی که به بدیل سیاسیاش وارد میشود. گذشته از این، کاراتانی در کتاب حاضر بدون هیچ اشارهای به فلسفه ژاپنی و مسائلی از این دست، کتابی به زبان ژاپنی مینویسد که به فلسفه اروپایی، مارکسیسم غربی و نقد اقتصاد سیاسی مارکسی میپردازد و از این حیث به معنای دقیق کلمه با نوعی «ترجمه در مقام تفکر» یا «تفکر مبتنی بر ترجمه» مواجهیم، ایدهای که مراد فرهادپور در یکی دو دهه اخیر در فضای فکری ایران مطرح کرد و به جبران فقدان یک سنت اصیل دانشگاهی، بخش عمده فضای فکری ما را به چالشی جدی کشید. از این حیث، دنیای گفتاری یا متنی کتاب حاضر برای فضای روشنفکری ایران نیز تاحدودی آشناست. شباهت نسبی تاریخچه نظری و وضعیت تاریخی کاراتانی با وضعیت ما حسی از آشنایی را در خواننده فارسیزبان برمیانگیزد، خاصه فیگورهایی که به آنها اشاره میکند: از کانت و مارکس تا مسائل مربوط به نقد اقتصاد سیاسی، فلسفه دکارت و آرای اسپینوزا و هوسرل درباره دکارت، فلسفه دریدا، بحثهای نیچه و آدورنو درباره اخلاق، آرای آنارشیستها ازجمله پرودون و باکونین و اشتیرنر، آرای فیلسوفانی چون کیرکگور و فروید و هایدگر و لوکاچ و فوکو و دلوز، آرای پولانی درباره اقتصاد سرمایهداری، نظریه کارل اشمیت درباره حاکمیت، نظریه والرشتاین درباره نظام جهانی مدرن، آرای بندیکت اندرسن درباره ملت- دولت، آرای گرامشی درباره دولت و جامعه مدنی، بحثهای راسل و ویتگنشتاین و کریپکی درباره زبان، بحثهای سوسور و لویستروس درباره ساختارگرایی، بحثهای پوپر و فایرابند درباره فلسفه علم، بحثهای رالز درباره عدالت، بحثهای مربوط به ریاضیات و قس علیهذا. در واقع برای خواننده فارسیزبان که خارج از جهان اروپایی با دنیای گفتاری، فلسفه اروپایی و علوم اجتماعی غربی سر و کله میزند، فضای خوانایی است. هرچند اگر بنا باشد شکل درگیری خواننده فارسیزبان، حتی روشنفکران بنامش، را با درگیری کاراتانی منصفانه مقایسه کرد، بیشک باید به فاصلهای اندازه فاصله اقتصاد ایران و ژاپن رسید. بر کسی پوشیده نیست که او از جایی به غرب و مارکسیسم غربی نگاه میکند که به نوعی درونی است و خواننده فارسیزبان همچنان در فقر آن به سر میبرد. از اینرو، کتاب را نمیتوان پیشنهادی مستقیم و بیواسطه برای وضع خودمان بدانیم. اما چون گفتارها و متونی که کاراتانی بدانها میپردازد به تجربه فکری و روشنفکری دو سه دهه اخیر ایران بسیار نزدیک است، علیرغم نقدهایی که به بدیل رفرمیستی کاراتانی وارد است، مطالعه کتاب حاضر لازم به نظر میرسد- خاصه در روزگاری که به قول کاراتانی «انواع جزماندیشی با لباسهای گوناگون به صحنه میآیند»، «کمونیسم بنا به مد زمانه، از همه طرف تحقیر میشود» و «بیاعتمادی به کمونیسم فراگیر شده»، در چنین پسزمینهای خوانش کانت از چشم مارکس و مارکس از چشم کانت میتواند تجربهای جدید برای فضای فکری، نظری و سیاسی ایران باشد.
کلیاتی درباره کتاب
کتاب به دو بخش تقسیم میشود: بخش اول تحت عنوان «کانت» که یکسوم ابتدایی کتاب است به مباحث کاملاً انتزاعی و فلسفی در پیوند با فلسفه کانت میپردازد. البته کاراتانی در این بخش اولاً برخلاف بسیاری از مارکسیستهای کانتگرا در اوایل قرن بیستم بدون هیچ توجهی به نقد دوم و آثار اخلاقی کانت، بر تن سوسیالیسم قبای «خیر اخلاقی» نمیپوشاند و ثانیاً «گرایش غالب در اخلاق معاصر را همان سودگرایی [میداند] که کانت ردش میکرد». (ص187) او با استفاده خلاقانه از مفهوم «معنای مشترک» در نقد سوم و زیباشناسی کانت، وجه اجتماعی نقد سوم و نقش تعیینکننده «حضور دیگری» را پیش میکشد: «آنانی که به معنای درست کلمه دیگراناند و ما قادر به پیشبینی فرارسیدنشان نیستیم همان کسانیاند که در آینده میزیند. یا به بیان دقیقتر آینده فقط تا آنجا حقیقتاً آینده است که متعلق به دیگری باشد؛ آن آیندهای که قادر به پیشبینیاش هستیم آینده واقعی نیست». (ص142) در فصل چهارم به میانجی کانت و مارکس مضمون «دیگری به مثابه آینده» طرح میشود. او موضع کانت را پیشدرآمدی میداند بر آرای آنارشیستها و سوسیالیستهای تخیلی مثل پرودون و در این فصل بهعنوان کسی که موضع سیاسیاش پیشتر آنارشیستی بوده و هیچگاه هوادار یک حزب یا دولت مارکسیستی نبوده، میکوشد «تفاوت ظریف نهفته در نقد مارکسی از آنارشیسم را» برجسته کند. (ص239) همچنین در بخش اول کتاب نشان میدهد «اگر به کمونیسم بیندیشیم، در مییابیم که صورتبندی این مفهوم از آغاز بدون توسل به سویه اخلاقی نهفته در تفکر کانت ممکن نبود». کاراتانی مدعی است «برای مارکس کمونیسم یک دستور مطلق کانتی بود، یعنی امری به تمام معنی عملی و اخلاقی». برای کاراتانی، این «کانت بود که روشنترین بینش را درباره نقش درست متافیزیک و پیوند ناگسستنی و ناگزیر میان ایمان و عقل عرضه داشت» و از این منظر، پارالکسی میان کانت و مارکس ایجاد میکند و کمونیسم مارکس را نه صرفاً ضرورتی برآمده از تاریخ طبیعی بلکه نوعی مداخله اخلاقی میداند. (ص188)
بخش دوم با عنوان «مارکس» که دوسوم باقیمانده و در واقع بخش اصلی کتاب است، نظریهپردازی خاص کاراتانی است برای ساختن دوگانه سرمایه و دولت. تکیه بر دو قطب سرمایه و دولت، هم پای سیاست را به وسط میکشد و هم تاریخ را و زمینهای فراهم میکند برای انواع ماجراجوییهای نظری. این دوگانگی را در کار کاراتانی نیز به وضوح میبینیم، خاصه در بحث کانت و مارکس و فضای خالی بین آنها که به بحث دگرسنجی اختصاص دارد: «کل این پروژه را که دگرسنجی مینامم تشکیلدهنده فضایی است برای رد و بدل شدن رمزها میان قلمروهای اخلاق و اقتصاد سیاسی، و میان نقد (سنجش) کانتی و نقد (سنجش) مارکسی». (صسیزده)
کاراتانی با وامگرفتن از کانت تاکید میکند: «کمونیسم بدون زیربنای اقتصادی توخالی است و در همان حال کمونیسم بدون مبنای اخلاقی نابیناست». (ص188)
چه بسا بتوان به تأسی از کاراتانی اضافه کرد: علم اقتصاد بدون فلسفه از لحاظ اخلاقی کور است و فلسفه اخلاق بدون اقتصاد پوچ و توخالی. در چنین زمینهای کاراتانی پروژه خود را چنین تعریف میکند: «پروژه من بازسازی متافیزیکی است که کمونیسم نامیده میشود». (صهجده)
پارالکس و دگرسنجی: تفاوت به توان دو
اصلیترین مفهوم در نظام فکری کاراتانی را میتوان مفهوم «تفاوت» دانست. تفسیر او از کانت و مارکس استوار بر همین مفهوم است. در نظر او باید «به عوض مشاهده اشیاء و امور از منظر خود یا از منظر دیگران، با واقعیتی مواجه [شد] که فقط به میانجی تفاوت (پارالکس) آشکار میگردد». (ص4) پارالکس یا اختلاف منظر مفهومی است برگرفته از علم نجوم به معنای تفاوت دو منظر نسبت به یک شی واحد یا تفاوت بین دو دیدگاه. به این معنا که وقتی از دو منظر به یک شی واحد بنگریم دو جایگاه متفاوت پیدا میکند. پارالکس جابجایی ظاهری یک شیء را نسبت به زمینهاش توضیح میدهد که معلول جابجایی ناظر است. (تصویر شماره یک) در واقع پارالکس یعنی شرایطی که از طریق ایجاد یک شکاف در منظر، چیزی عیان میشود که تاکنون از نظر پنهان مانده بود: به تعبیر کاراتانی در این میان از همه مهمتر خلاء بین دو فضا و شکاف میان آنهاست که آشکار میشود. کاراتانی بهمیانجی کانت تاکید میکند در مواجهه با یک آنتینومی (حکم جدلیالطرفین) به هیچ عنوان نباید یکی از طرفین را به طرف دیگر تقلیل داد، بلکه باید شکاف غیرقابل رفع میان دو موضع یا جایگاه را برجسته کرد: یعنی فاصله مطلقاً ساختاری بین آنها را. از اینرو، مقصود کاراتانی از تفاوت نوعی «تفاوت به توان دو» است یا آنچه میتوان «تفاوتِ تفاوت» یا «تفاوت درجه دو» نامید. تفسیر نوآوارنه او متکی است بر تفاوت بین نظامهایی از معنا، زبان، کالا، تجربه و قس علیهذا که هر کدام در بطن خود بر مجموعهای از تفاوتها یا روابط افتراقی سوارند، در حالیکه هر کدام یک حوزه معنایی یا کالایی یا تجربی مستقلی را میسازند. او هر یک از این نظامهای معنایی یا کالایی یا تجربی خاص را یک منظر میداند که بینشان خلاء است. طبق استدلال کاراتانی شکاف و فاصله میان این دو منظر یا کلیتهای خاص، همان «دگرسنجی» است که از دل یک تغییر فرمال در منظر ایجاد میشود و تفاوت درجه دو یا به بیان دقیقتر «تفاوت بین دو نظام استوار بر تفاوت» را نشان میدهد. شاید بهترین مثال از میان نظامهای پراکندهای که کاراتانی انتخاب میکند (از زبان تا منطق و ریاضیات) در نقد اقتصاد سیاسی باشد.
از تولید و کارخانه به مبادله و پول
کاراتانی تاکید دارد «سرمایهداری به هیچ وجه نوعی زیربنای اقتصادی نیست، بلکه نوعی نیروست که امور بشر را در ورای قصد و نیت آن تنظیم میکند، نیرویی که آدمیان را تقسیم و از نو ترکیب میکند». (ص6) او سرمایهداری را مشخصاً از دل مبادله، خاصه تجارت، بیرون میکشد و خاستگاه سرمایهداری را برخلاف بسیاری از مارکسیستها نه روابط تولید بلکه مبادله میداند. او مارکس را از چشم کانت میخواند و گزاره مشهور «کالاها تجسم کار انسانیاند» را معکوس میکند: اگر کالاها مبادله میشوند به این دلیل نیست که تجسم کار انسانیاند، بلکه برعکس، از طریق مبادله کالاهاست که اساساً به مقدار ارزششان پی میبریم و میفهمیم آن ارزش معادل چه مقدار کار اجتماعاً لازم است. در دل هر نظامی با نوعی مبادله کالایی مواجهیم که نشاندهنده یک رابطه افتراقی است، یعنی ارزش هر یک از کالاهایی که درون این نظاماند بر اساس کالاهای دیگر سنجیده میشود. به گفته مارکس از طریق مبادله کالاهاست که ارزش - چه مصرفی، چه مبادلهای - بر کار اجتماعاً لازم تکیه میدهد و بدین طریق نظامی از مبادلات ساخته میشود که معین میکند حد معادل ارزش چیست و ارزش متوسط هر کالا چقدر است. در نظر کاراتانی ما با مجموعهای از تفاوتها طرفیم که با هم مبادله میشوند تا به تعادل برسند و از طریق مبادله آنهاست که به یک معیار عام ارزش میرسیم. او تصریح میکند «ارزش کار در گرو مبادلات اجتماعی به میانجی پول است و فقط پس از تحقق مبادله است که در مقام ارزش شکل میگیرد. به عبارت دیگر، زمان کار اجتماعاً لازم در مقام جوهر ارزش خود به میانجی پول شکل میگیرد و از اینرو، نمیتواند جایگزین پول شود». (ص32) به باور او حتی معیار عام ارزش نیز بر اساس یک مبادله یا تفاوت تعریف میشود، یعنی به صورت افتراقی و نه جوهری. کاراتانی با دستگاه فکری خود، با پارالکس و دگرسنجی، نشان میدهد مبادله نه از یک مورد خاص، مثلا یک بازار خاص یا یک فضای مبادله خاص، بلکه در فاصله بین دو فضا شروع میشود، آنچه مارکس اینترموندیا [= بینجهانی] نامید، «یعنی فضای میان جماعتها». مارکس مینویسد: «مبادله کالاها در مرزهای جماعتها آغاز میشود، در نقاط تماسشان با جماعتهای دیگر، یا با اعضای آنها». (ص294) بهتر است برای فهم این موضوع انواع مبادله را شناخت:
کاراتانی از چهار شکل مبادله میگوید: غارت و توزیع مجدد اولین اشکال مبادله است که در نظر او چون مناسبات اجتماعی آدمیان متضمن خشونتی بالقوه است، گریزی از وجود آنها نیست. او تاکید دارد «توزیع مجدد از همان آغاز، شکلی از تاراج است یا دقیقتر، نهادی است برای تاراج مستمر». (ص295) او دو مبادله اول را مبادلههایی استوار بر قدرت دولت و حتی نظامی میداند که مستقل از بازار است و «سرشتی اجباری دارد»: تاراج و توزیع مجدد فقط به دست دولت و با استفاده از زور قانونی و حتی ماورای قانون قابل اجراست: در این فرآیند دولت بخشی از ارزش را از جامعه بیرون میکشد و بعد به دلخواه بین طبقات و گروههای مختلف اجتماعی توزیع میکند. اما کاراتانی فرق میگذارد بین دو شکل اول مبادله با دو نوع دیگر. اگر گفته شد مبادله در فاصله بین جماعات محقق میشود، موقعیت این فاصله را باید در مبادله نوع سوم دریافت.
او شکل سوم مبادله را به تأسی از مارکس، مبادله کالایی میان جماعتها میداند که خود را در قالب دادوستد هدیه و بر اساس رضایت متقابل نشان میدهد. در واقع در شکل سوم مبادله مردم شکلی از تعاونی را به وجود میآورند که نه ربطی به دولت دارد و نه به سرمایه: «جماعات روستایی که منزوی و جدا از هم بودند زیر سلطه دولتها میزیستند، اما در امور داخلیشان خودآیین بودند و از اصل کمک متقابل و مبادله دوجانبه پیروی میکردند». (ص19) ولی این مبادله کاملاً محدود است به همان اجتماع و جماعت خاص و متکی است بر آشنایی چهره به چهره که کمک به یکدیگر را در تقابل با غریبهها تعریف میکند. ناگفته پیداست که بنیان شکل سوم مبادله جامعهای کوچک، سنتی و کاملاً بسته است که با منطق ما و آنها، درون و بیرون، خودی و بیگانه شکل میگیرد. با اینحال، بازارها و دادوستد کالایی در حد فاصل این جماعات به وجود آمد «که جویای مبادله پولی مبتنی بر رضایت متقابل بودند». از اینرو، «هدیه دادن و مبادله کالایی را باید دو شکل متفاوتی دانست که از لحاظ تبارشناختی ربطی به هم ندارند اما در جوار هم حضور دارند». (ص296) نکته مهم تفسیر کاراتانی آنجاست که نشان میدهد «تفاوت» بین این دو اجتماع یا جماعت و به عبارت دیگر، چنانکه مارکس گفته بود، فاصله میان آنهاست که مبادله را ممکن میسازد. حتی فراتر از آن، در نظر کاراتانی «اعتبار [نیز] نه در محدوده یک دولت یا جماعت بلکه در فاصله میان دولتها یا جماعتها، در متن رابطه اجتماعی شکل میگیرد. هیچ قدرت سیاسیای نمیتواند نوعی نظام اعتباری مختص خویش را طراحی و احداث کند بلکه فقط میتواند برای نظام اعتباری پشتوانهای قانونی فراهم آورد، زیرا قدرت سیاسی است که به نظام اجتماعیِ اعتبار متکی است». (ص318) ناگفته پیداست که واحد پول رایج یک دولت، هر قدر هم بیارزش، اگر در تجارت بینالملل کاربردی نداشته باشد در محدوده آن ملت- دولت نیز بیثمر خواهد بود.
طبق استدلال کاراتانی درون هر یک از این کلیتها تفاوتهایی وجود دارد که باید از طریق مبادله با یکدیگر به یک تعادل برسند و معادل عامی برای هر یک از آنها ساخته شود. اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود. مارکس معتقد بود زمان کار عرضهشده تعیینکننده ارزش نیست، «بلکه این شکل (نظام) ارزش است که زمان کار اجتماعاً لازم را تعیین میکند». اینجاست که مقوله «ارزش اضافی» مطرح میشود. (ص358) به این صورت که «سرمایه صنعتی با تولید بیوقفه نظامهای جدید ارزش در طول زمان- یعنی از طریق نوآوریهای فنی- به ارزش اضافی دست مییابد». (ص13) در وجه تولید سرمایهداری ارزش اضافی که یا از طریق نوآوریهای تکنولوژیکی به دست میآید یا با افزایش بهرهوری نیروی کار، در هر حالتی «این ارزش از طریق تفاوتی حاصل میشود که بعضاً ناشی از کسب مازاد در یک شاخه خاص و بعضاً ناشی از شکاف میان این شاخه و دیگر شاخههای تولید است». (ص377) از اینرو، در فاصله بین هر یک از این کلیتهای خاص به نوعی مبادله مازاد میرسیم که استوار است بر جهانیشدن رابطه کالایی. حتی امروز که سرمایهداری درون هر یک از ملت- دولتها و بازارهای ملی و محلی گسترش یافته، تجارت چیزی نیست جز آنچه در خلاء بین دولتها رخ میدهد. در فاصله دو بازار ملی است که صحبت از انتقال مازادِ ارزش میشود. این بدان معناست که پای شکل دیگری از «تفاوت» در میان است: اول یک تفاوت درونی و دوم تفاوتی بین این تفاوتهای درونی. به گفته کاراتانی از دل تفاوت دوم چیزی بیش از تعادل حاصل میشود، چون در آن با مازاد سروکار داریم. یعنی چیزی اضافیتر از آنچه در تفاوت اول مبادله میشود به وجود میآید که اولاً ناشی از تفاوت مکانی یا فضایی است (در سرمایه تجاری) و ثانیاً، با پیشرفت تکنولوژیک، ناشی از تفاوت زمانی (در سرمایه صنعتی).
حال آنکه اشتباه است سرمایه صنعتی را بهکل متفاوت از سرمایه تجاری دانست. کاراتانی تاکید دارد «سرمایه تجاری در درون هر نظام بر پایه مبادله برابر عمل میکند، ولی از بطن تفاوت میان نظامهای گوناگون به ارزش اضافی دست مییابد؛ سرمایه صنعتی نیز ارزش اضافی را از تفاوت میان نظامهای گوناگون به دست میآورد، اما از تفاوت میان نظامهایی که تفاوت زمانی با هم دارند». (ص385) حتی در نظر او با این مازاد میتوان بهرهکشی و استثماری را توضیح داد که درون هر یک از این بازارها به وجود میآید. آنچه بین فرآیند تولید و گردش وجود دارد را میتوان با مفهوم پارالکس دریافت. برای نمونه، مارکس در «سرمایه» به شیوه کانت تعارض موجود در این احکام را آشکار میکند: «به گفته مارکس از یکسو، ارزش اضافی (برای سرمایه صنعتی) نمیتواند در فرآیند «تولید» فینفسه کسب شود؛ و از سوی دیگر نمیتواند محصول فرآیند «گردش» فینفسه باشد». (ص14) کاراتانی با دستگاه فکری خود نشان میدهد که این تعارض فقط با طرح این نظر رفع میشود که «ارزش اضافی (برای سرمایه صنعتی) محصول تفاوت نظامهای ارزش در فرآیند گردش است (امری که در مورد سرمایه تجاری نیز صدق میکند) و با اینحال، تفاوت فوق خود از نوآوریهای فنی در فرآیند تولید ناشی میشود». (ص15) به عبارت دیگر، اگرچه سرمایه تجاری از تفاوت میان دو نظام ارزش و به شکل مکانی یا فضایی ایجاد میشود، سرمایه صنعتی با تداوم ایجاد نظامهای ارزش متفاوت در بستر زمان حفظ میشود. از سوی دیگر نباید فراموش کرد «بهبود بهرهوری کار به سرمایه صنعتی امکان میدهد درون یک نظام، نظامهایی متفاوت ایجاد کند و از اینرو، میتواند به رغم ظاهر مبادله همارز به تفاوت دست یابد. اما پس از آن بلافاصله تفاوت منحل میشود و یک نظام ارزش جدید در سطح جدید ضرورت مییابد و ایجاد میشود». (ص352) بنا به تاکید او، سرمایه چارهای ندارد جز اینکه این تفاوت را بیوقفه و تا ابد ادامه دهد. کاراتانی نتیجه میگیرد سرمایهداری را تفاوت دوم یا تفاوت درجه دو میسازد: این تفاوت میتواند هم فضامند باشد هم زمانمند. در نظرش سرمایه، از هر نوعی که باشد، «از طریق ایجاد تفاوت میان نظامهای ارزش به ارزش اضافی دست مییابد». (ص369) او شیوه کسب ارزش اضافی را «اکیداً نامرئی» میداند و تاکید دارد «ارزش اضافی، برخلاف سود، مفهومی استعلایی است؛ ارزش اضافی در تجربه ما حضور مرئی ندارد». (ص358) از سوی دیگر، حرکت سرمایه را اساساً مبتنی بر ارزش اضافی نسبی ناشی از نوآوری تکنولوژیکی میداند که «این فرآیند هیچگاه هموار نیست و همیشه در هیئت چرخههای تجاری رخ مینماید». (ص363)
حال تقریباً روشن است که چرا کاراتانی خاستگاه و منشاء سرمایهداری را مبادله و تجارت میداند. بنا به استنتاج او، گرچه «توسعه سرمایهداری صنعتی این امکان را پدید آورد که به تاریخ گذشته از منظر تولید بنگریم» (ص6) لیکن «واقعیت آن است که... سرمایه تجاری از طریق مبادله میان نظامهای متفاوت ارزش به ارزش اضافی دست مییابد... [یعنی] از طریق تفاوت مکانی [یا فضایی] ارزش اضافی کسب میکند». (ص13) او مینویسد: «در مرحلهای که سرمایه صنعتی مستقر گشت، یعنی زمانی که اقتصاد کالایی به یاری کالا ساختن نیروی کار رفتهرفته بر کل تولید سیطره یافت، نگریستن به جامعه قبلی از منظر ممتاز تولید - ماتریالیسم تاریخی- سرانجام به وجود آمد. شرح و توضیح سرمایهداری صنعتی به لحاظ شرح و توضیح جامعه قبلی سودمند است، ولی عکسش صادق نیست». (ص323) بنابراین تاکید دارد «اقتصاد سرمایهداری را نمیتوان با مفهومهایی چون قدرت تولید و مناسبات تولید یا زیربنا و روبنا تبیین کرد». او کلید اصلی حل معمای سرمایهداری را در این واقعیت میداند که «سرمایه اساساً زاده دشواری موجود در مبادله انسانی است و دقیقاً به همین دلیل امحای آن آسان نیست». (ص324) ولی ناممکن هم نیست.
اما این قضیه که مبادله کالا در فضای میان جماعتها آغاز میشود چه استلزامی دارد؟ در نظر کاراتانی «اولاً، این مبادله فرق میکند با مبادلهای که به مفهوم متعارف کلمه درون جماعتها روی میدهد، مبادلهای که انگیزه اصلیاش اصل رد و بدل هدیههاست... ثانیاً در درون هر جماعتی با شکل مبدلی از غارت روبروییم که مالیات و بازتوزیع نیز نامیده میشود و البته فرق میکند با آن شکل خشونتباری که در حالت تماس میان جماعتها رخ میدهد». (ص294) در نظر کاراتانی «حتی در مرحلهای که تولید کالایی و مبادله کالایی ظاهراً به هر گوشه و کناری سرایت کردهاند، شکلهای غارتکردن و هدیهدادن باقی میمانند». (ص296) از اینرو، به نظر میرسد سه شکل اول مبادله، یعنی «تاراج و بازتوزیع (میان دولت و جماعتهای زراعی)، هدیهدادن و گرفتن (در جماعتهای روستایی)، و مبادله کالایی به میانجی پول» اگرچه اشکال متفاوتی از مبادلهاند، در جوار هم حضور دارند. در پایان این گزارش به شکل چهارم مبادله بازمیگردیم.
من حیثالمجموع جهتگیری اصلی تفسیر کاراتانی را میتوان چنین خلاصه کرد: نوعی بازسازی و بازتولید ماتریالیسم تاریخی حول مفهوم مرکزی مبادله به عوض مفهوم تولید. به عبارت دیگر، کاراتانی از تولید، تولیدگرایی و کارخانه بهمثابه مکان اصلی تولید ارزش اضافی دور میشود و به سمت حوزه مبادله و گردش کالا و پول بهعنوان حیطه اصلی تحقق ارزش و ارزش اضافی حرکت و از طریق مفهوم مبادله، سرمایه را از دولت سوا میکند. در حالیکه میدانیم در تفسیر گفتار ارتدوکس از ماتریالیسم تاریخی دولت تحت پوشش منطق سرمایه است. در نظر کاراتانی «دولت بر شکل متفاوتی از مبادله (غارت/توزیع مجدد) استوار است که با مبادله در بازار سرمایهداری فرق دارد». (ص393) از اینرو، تاکید دارد باید استقلال دولت را تا حد زیادی تصدیق کرد که در «مفهومی متفاوت با استقلال نسبی روبنا در گفتار ماتریالیسم تاریخی» دارد. با تکیه بر نقد درونماندگار مارکس میتوان این نقد را بر کاراتانی مطرح کرد که منطق سرمایه و منطق دولت در مفهوم «انباشت اولیه» به هم میرسند و انباشت اولیه، بهعنوان ایده مرکزی منطق سرمایهداری، بدون زور دولت، یعنی زور ماورای اقتصادی، محال است. حال آنکه انباشت اولیه سرمایه به هیچ وجه اولیه و منحصر به آغاز سرمایهداری نیست، بلکه با زور ماوراء اقتصادی همیشه تدوام داشته و در قالب چرخههای متناوب تکرار میشود و اوج میگیرد.