ساسانیان همواره «وارث» یا به عبارت بهتر «جانشین» هخامنشیان نامیده و دانسته شدهاند، و به ویژه به دلیل که آنها شاهنشاهی خود را در این سرزمین پدری بر پا داشتهاند، که آنها کارنامکها و سنگ نگارههایشان را در محوطههای هخامنشیان حک کردهاند، که آنها در تبلیغات شان، بازسازی شرایط پر افتخار کهن را هدف سیاست خود کرده در درون و به خارج وانمود کردهاند. با این همه استحقاق دارد که «تاریخ ملیِ» ایران نگاشته شده در دوره ساسانیان، مورد بررسی دقیقتری قرار گیرد، درست با توجه به مشکلی که اردشیر و جانشینانش واقعاً چهاندازه درباره شرایط و اشخاص هخامنشی مطلع بودند؟ در ضمن باید در نظر داشت که هم نوشتههای امروزه ملموس مذهبی، هم «تاریخی» تا دوره پارتیان یا حتی نیمههای دوران ساسانیان به طور شفاهی نقل میشدند، گو اینکه کتابت در ایران میتواند تا دوران به مراتب کهن تری به ثبوت رسانده شود، اما کم و بیش در خدمت انحصاری مقاصد روی هم رفته عملی بود («اعلامیهها و سالنامههای سلطنتی، بازرگانی دولتی و خصوصی») گذار به ادبیات نوشتاری در پارس، با آنکه آشکارا بر اثر تأثيرات خارجی از غرب و شرق برانگیخته شده است، اما بدون فشار از جانب فرهنگی بیگانه صورت گرفت، و به همین سبب فرآیندی کند و پایدار بود.». به طور کلی انگاشته میشود که مشروح ترین به اصطلاح «تاریخ ملی» در «خدای نامک» ساسانی نگاشته و حاوی کل تاریخ ایران، از سرآغاز (اساطیری و افسانه ای) تا دوره ساسانیان بوده است. چهار دودمان بر جریان تاریخ تأثیرگذار هستند، پیشدادیان (شاهان نخستینی که بر کل جهان حکم فرمایی میکردند)، کیانیان (که پیکار دائمی با همسایه شان، تورانیان داشتند)، اشکانیان (که در رأس گونه ای <حکومت فئودالی > قرار داشتند) و ساسانیان (که ثبات را به ایران و انیران بازگرداندند. در عین حال، چهار نکته جلب توجه میکند:
الف) وقایع تاریخی و افسانهای، و حوادث واقعاً رویداده و اسطورهای هم تراز در کنار یکدیگر قرار دارند؛
ب) مادان و هخامنشیان هیچ جایگاهی در این سیستم که حاکی از تأثیر ایران خاوری است، ندارند؛
پ) پیوند تنگاتنگی میان دین و تاریخ، میان «پادشاهی و دین»، بر روند تاريخ تأثير میگذارد و برهان و دلیلی برای این روند ارائه میدهد. هم زمان دشمنان ایران، اغلب آفریده شیطان، یعنی اهریمن هستند؛
ت) گاهشماری، بر طبق یک تقویم مشخصی عمل نمیکند، بلکه بر حسب توالی زمان سلطنت شاهان تعیین میشود.
به اصطلاح «تاریخ ملی» ایران، به میزان زیادی از پیش بایستههای وانموده از سوی زرتشت پیروی میکند:
الف) از تصویر انسان که بر طبق آن، انسان به منزله آفریده اهورامزدا، میان پلیدی و نیکی آزادانه تصمیم میگیرد که میتواند از سوی پلیدان اغوا و از سوی نیکان حفاظت و همراهی شود.
ب) از تصویر کیهان که برای جهان تنها یک دوره محدودی تا روز رستاخیز قائل میشود.
پ) از تصویر شاه که مشروعیت اش را از خدا دریافت میکند و آن را میتواند از دست بدهد، که همو به عنوان «پادشاه نیکو» میتواند الگو و ضامن امنیت حقوقی و خوشبختی زیردستانش نیز باشد.
ت) از تصویر گیتی که در آن جز انسان ها، نیروهای دیگری نیز فعال هستند (موجودات «اهورایی»، روان مردگان، اجرام آسمانی).
بر مبنای این زمینه واضح است که یک چنان طرز تلقی تاریخی که از سوی دبیران تنگاتنگ وابسته به خاندان شاهی و دینیاران در دوران ساسانیان نوشته شده، به شمارش و توضیح واقعیات امر موظف نبود، بلکه وظیفه تعلیمی و تثبیت کنندگی (کشور) را داشت. به این دلیل نیز وقت و تکاپوی بسیاری صرف این کار شد، تا این تاریخ را به قالب تاحد ممكن چنان سرگرم کننده و فراموش ناپذیری در آورند. کوشیدهاند تا صحت جنبههای مذهبی، اجتماعی - سیاسی، آموزشی و سرگرم کنندگی «تاریخ ملی» را دقیق تر به ثبوت رسانند. در ضمن باید مورد توجه قرار داد که برای نمونه، کلاف روایات «ملی» یا «تاریخی» از یک طرف، و «مذهبی» از طرف دیگر، قبل از نگارش مکتوب شان سدههای متمادی به طور شفاهی (و مکتوب) نقل شده بودند. اینکه هدف از نگارش «تاریخ ملی» در دوران ساسانیان قرار بوده است، برای «مشروعیت بخشی» و «ثبات دهی» مؤثر باشد که آنها را مثال های زیادی از وفاداری متوقعانه و مفروض بی چون و چرای زیردستان نسبت به شاه، اهمیت نگاه داشت وابستگی و مناسبات اجتماعی، اما در عین حال، پایبندی شاه به دادگستری، پشتیبانی از زیردستان و تأمین رفاه مادی روشن میکند. جنبه تعلیم و تربیتی «تاریخ ملی» از دو لحاظ بازتاب مییابد: برای برخی در اعتقاد و اطمینان راسخی، نیکی تلافی میشود و به بار مینشیند، در حینی که پلیدی (غرور، جنایت، شورش و غیره) سرانجام مجازات به حقش را مییابد؛ برای برخی دیگر در مقررات، هشدارها و اندرزهایی برای شیوه زندگی در خور و سعادتمندی. اینکه تاریخ با همه مضامین و رسالت جدی و آموزشی نمیبایست ملال آور و خشک باشد، بلکه ارزش سرگرم کنندگی نیز داشته باشد، به نظر میآید برای راویان تاریخ ایران و نیز تاریخ نگاران ساسانی معلوم بوده است. از این رو، آگاهانه توصیفهای حماسی، و مطالب افسانه ای و اسطوره ای قابل فهمی برای همگان را در آنها گنجاندهاند، به خصوص برای آنکه بر آگاهی تاریخی ملت عميقا اثر بگذارند، تا مشروع و پایدار مؤثر واقع شوند. به رغم اینکه جزئیات بی شماری از شرایط فرا ساسانی در آن منعکس میشود، اما «تاریخ ملی» ایران، ظاهری به وضوح ساسانی را در اختیار میگذارد. این موضوع به یک اندازه در مورد آداب و اصول اخلاقی، نهادها و شرایط اجتماعی، موضع نگاری (موقعیت طبیعی) و تک تک داستانهای جنبی به هم پیوسته صدق میکند. به خصوص این پرداخت که اغلب منجر به اشتباهات تاریخی و غیر واقعیات میشود، با دیدی به تصویر روایت شده پادشاه آرمانی و قانونی و نیز در مورد تفکرات برگزیدگی ملیت گرایانه افراطی، اگر نخواهیم «متعصبانه» بگوییم، روشن میشود.
اکنون شایان توجه است که روایات تاریخی (و اساطیری) جنوب غرب و غرب ایران به «تاریخ ملی» ایران راه نیافته است، با آنکه بی شک گنجینه ای از روایات مردمی در غرب نیز وجود داشته که محتملا پاره ای از آنها با روایات خاور (ایران خاوری) مطابقت میکرد، اما پاره ای نیز دیگرگونه بود. از آنجا که چشم پوشی از روایات تاریخی و اساطیری ایران غربی یقینا نمیتواند ناشی از ساسانیان بوده باشد، به حق این انصراف را به اشکانیان نسبت دادهاند. در این دوران، روایات و سنن خاور باید با روایات باختر تلفیق شده و در مواردی آنها را کنار زده باشند که با چیرگی طولانی پارتیان در این گستره، مشکلات تاریخ نگارش، پرجاذبگی بالاتر عنوان شده روایات و نیز پیوستگی تنگاتنگشان با سنن مذهبی بهاندازه کافی قابل توضیح است. البته در طی این روند اختلاط و امتزاج امکان دارد پاره ای از ویژگی های مختص منطقه غرب یا جنوب غرب نیز در روایات جایگزین شده باشد. از آنچه به دوران اسکندر و جانشینانش در ایران، سلوکیان و پارتیان مربوط میشود، نتایج زیر به دست میآید:
از مدت ها قبل میدانیم که در ایران نیز تقریبا به طور ساده، دو روایت متفاوت در مورد اسکندر پیش میآید که یکی از این دو روایت، تا حد زیادی متأثر از رمان کلاسیک اسکندر است که اسکندر را شاهزادهای ایرانی و پادشاهی مقتدر، مسلمان، فرزانه یا حتی وخشور مینمایاند، و آن روایت دیگر، وی را گجسته، به تمام معنی سرسپرده "اهریمن" و انسانی ترسیم میکند که هیچ کسی مانند او بلا و ویرانی بر ایرانشهر به بار نیاورده است. سنت اولی که در آثار شاعران و نویسندگان مسلمان ایرانی و عرب تبار پیش میآید، بنابراین در تضاد بزرگی با آن سنت دوم نوشتههای پارسی میانه، به طور عمده مذهبی - اخلاقی متمایل به آیین زرتشت قرار دارد.. اگر بنا بر اهمیت زیاد، دقیقا جنبه مذهبی «تاریخ ملی» و نیز سهم عمده دینیاران در تدوین آن قضاوت کنیم، جای شکی باقی نمیماند که تصویر منفی اسکندر در خدای نامک غالب بوده است. این مورد، چنان که مشاهده شده است در اندازه بسیار زیادی درباره روایات "ناب" زرتشتی صدق میکند. به این ترتیب، جای شگفتی نیست که اسکندر از ستمگر دین به دشمن ایران نیز مبدل شد که همو شهریار مشروع را میکشد یا به قتل میرساند، که علاوه بر دینیاران به نژادگان ایران نیز تلفات سنگینی وارد میآورد، و شهرها و دژها را با خاک یکسان میکند. احتمال بسیار میرود که این خصلت نامطلوب اضافی تازه در دوران ساسانیان به تصویر اسکندر افزوده شده است. این مطلب میتواند با دیدگاه کاملا مستدل گریناشی نیز که تاریخ نگاران ساسانی از طریق میانجیگری رمان اسکندر با شخصیت دارای دارا (داریوش سوم) آشنایی پیدا کردهاند، مطابقت داشته باشد. از این قرار، قتل شهریار ایران به دست اسکندر نیز، دوباره یک اتهام «دینیاری - مذهبی» بوده است. «چنین حوادثی که ناشی از سیاست جدید مذهبی و فرهنگی بود، توضیح مناسبی برای نبود نسخه تا آن زمان مکتوب اوستا و نیز تأییدی برای ارتباط پایدار میان دین و پادشاهی فراهم میآورد.
نولدکه به عنوان اولین نفر متوجه شده است که یک تصویر دوم، اما به وضوح مثبتی از اسکندر، در شاهنشاهی متأخر ساسانیان وجود داشته است که البته نه در محافل دینیاری، بلکه برای نمونه، در میان گروه نژاده از محبوبیت زیادی برخوردار بود. این مورد چنان که بالاتر عنوان شد، ناشی از بازنگری «رمان اسکندر» است که به طور مستدلانه ای در حدود اواخر دوران ساسانیان به پارسی میانه برگردانده شده بود. این تحریر، و ترجمه آن به سوری، عربی و فارسی، و نیز تداوم تصویر مثبتی از اسکندر در روایات ایرانی و عربی - فارسی به ثبوت میرساند که از میان دورههایی در ایران، علاقه گسترده ای به چنان مطالب <پهلوانی> وجود داشته. رعایت سلیقه خوانندگان یا شنوندگان را بدین وسیله تلافی کردهاند که «مصری» اکنون پسر دارای اول و درنتیجه، برادر ناتنی دارای دوم شد. یکی از مهم ترین اتهامات اسکندر، انتقادی بود که کشور ایران را در میان به اصطلاح «ملوک طوایف» تقسیم کرده است. گریناشی اینک قادر به اثبات این موضوع شده است که «وصیتنامه اردشیر به جانشینانش» در عهد پسین ساسانی که در ترجمه عربی تجارب الأمم ابن مسکویه ضبط است، از این سرزنش خبر داشت. فقره مطمح نظر متن عهد اردشیر بابکان به شهریاران پارس که پس از وی شاه ایران شوند، در متن ابن مسکویه چاپ گریناشی چنین است:
«.. تا آنکه بر دارای دارا آن رفت که رفت، و اسکندر بر کشورمان چیره شد، چنانکه تباه کردن کارمان، و برهم زدن هم داستانیمان، و ویران کردن آبادیمان، وی را از ریختن خونمان کارسازتر افتاده است.»
بی شک این فقره به معنای آن نیز هست که این نکوهش (تازه) در دوران ساسانیان صورت گرفته است. گذشته از این، گریناشی مشخص کرده است که ارجاع فرضی این عمل اسکندر در میان بیشتر مؤلفان بهاندرز مکتوبی از ارسطو تازه در دوران اسلامی به عمل آمده است. اشکانیان بی تردید - در دوره متأخر ساسانیان - در زمره «ملوک طوایف» شمرده میشدند که از سوی ساسانیان پسین، در تناقض با دوران آغازین، به گونه احیای شخصیتی در نظر گرفته میشدند. البته فرترکههای مستقل در پارس و جانشینان وابسته به پارتیان آنها نیز (که ساسانیان خود از آنها پدید آمده بودند) در میان شاهكان، البته نه آگاهانه، بلکه به علت نبود خاطره ای که از این شاهان حفظ کرده بودند، گنجانده شدند؛ وگرنه ساسانیان به طور شایسته ای به نمایاندن دقیق فرترکهها تأکید میکردند.
آگاهی نادقیق و ناچیز به جا مانده از ساسانیان درباره اشخاص و شرایط هخامنشیان و اوائل دوره پساهخامنشی را، این حقیقت نیز نشان میدهد که تخت جمشید و نقش رستم به منزله یادمان های ملی (تخت جمشید اینک <صدستون> نامیده شده) کم و بیش تحت حفاظت آثار ملی قرار گرفتند، کتیبههای خود را آنجایی (نقش رستم) حک گرداندند که دیگر از نام سلسلهها و پادشاهانی که یک وقت در آنجا حاکم بودند، خبر نداشتند، چنانکه نوشتههای صاحب منصبان ساسانی نشان میدهد. برای یادآوری: اگر بخواهیم تاریخ اوائل دوره پساهخامنشی، به عبارت بهتر، اوائل دورۂ یونانی گرایی پارس را روشن کنیم، برای عهد پس از اسکندر به خبرهای پراکنده نوشتههای کلاسیک، به نتایج باستان شناختی و مواد سکه شناختی بازگردانده میشویم؛ گزارش های مشروحی از جانب یونانیان همچو ایرانیان کاملا غایب است. دشواری و نیز گیرایی این پژوهش در مشکل منابع آن است که میتواند تنها با احتساب همه اسناد و مدارک اساسا قابل بررسی بدین نوشته نوید کامیابی بدهد. باشد تا پژوهش را با ورود اسکندر به <دروازههای پارس> آغاز کنیم، زیرا بدون سیاست، بدون رفتار مختص وی در مواجهه با پارسیان (پارس) هخامنشی، مطالب زیر نیز ناگزیر مبهم باقی میماند.