ماهیت تاریخ نگاری در اواخر عهد باستان
در این جا باید پرسید که چرا تاریخ، یعنی خاطره مردم نوشته میشود؟ به وسیله چه کسی و به یاد چه کسی؟ مورخان ارمنی مانند موسی خورنی و مورخان اسلامی مانند طبری به تاریخ عمومی گرایش داشتند و به همین گونه است شاهنامه. باید به یاد داشت که تاریخ نگاری ارمنی و ایرانی از تاریخ نگاری اسلامی متفاوت است. تاریخ نگاریهای ارمنی و ایرانی همانند یکدیگرند، در صورتی که تاریخ نگاری اسلامی گزارشی است از خاطره همه مردم یعنی یهودیان، عربها، ترکها و ایرانیان. ولی هیئت عمومی آنها این است که نگرش تاریخیشان از یک جهان بینی دینی یا اصطلاحاً از یک تاریخ نگاری مقدس سرچشمه میگیرد. تاریخ نگاری زردشتی از اوستا بهره میگیرد، همان گونه که ارمنیان از کتاب مقدس و مسلمانان از قرآن به عنوان اساس نگرش جهانی خود سود میبرند. آنها تاریخ را در متون مقدس میدیدند. بنابراین همه آنها در باره تاریخ نگرش دینی دارند. در تاریخهای ارمنی، رویدادها با توجه به جهان بینی مسیحی روشن میشود. تحول اسناد نوشتاری در ارمنستان کاری دینی بوده و کارهای نخستین، آشکارا با رخدادهای دینی مربوط شدند. این تاریخهای کلیسایی و دینی تنها به ارمنستان محدود نمیشوند بلکه این گونه تاریخ نویسی، گرایشی عمومی در اواخر عهد باستان و از جمله در تاریخ نگاری ایرانی بوده است. زردشتیان تاریخ خویش را در زمینه زردشتی مینگاشتند، همان گونه که ارمنیان و مسلمانان تاریخهای خود را در زمینههای مسیحی و اسلامی مینوشتند و جنبههای عمومی تاریخ آنها، بر پایه نگرش دینیشان از رویدادها بود. تاریخ موسی خورنی سازشی است میان تاریخ باستانی ارمنستان و گذشته شرک آلود آن سرزمین با آنچه تامسن «جهت گیری مسیحی» خوانده است. طبری و دیگر مورخان اسلامی، کتابهای خویش را آن گونه که قرآن توصیف کرده بود آغاز کردند. هدف مورخان ارمنی نشان دادن رویدادهای قابل پذیرش کلیسا، سازش دادن تاریخ ارمنستان با اندیشههای مسیحی و حذف مطالبی بود که در اواخر عهد باستان خوشایند مذاق ارمنیان نبود. این امر را باید درباره تاریخ نگاری ایرانی نیز صادق دانست. آنچه به مذاق موبدان در اواخر دوره باستان کفر و شرک مینمود حذف کردند و آنچه مطابق کیش زردشتی بود نگه داشتند. از این رو تاریخ ایشان جهت گیری زردشتی داشت و آغاز آن مانند آغاز اوستا بود. مسلمانان چون شروع به نوشتن تاریخهای جهانی کردند همین نگرش را به کار بستند، ولی گزارشهای آنان از خاطره مردم، بر خلاف تاریخهای ارمنی و ایرانی، همه اقوام را در بر میگرفت. در اوایل دوره اسلامی، تاریخ با نگرش دینی و به صورت تاریخ پیامبر شکل گرفت. قرآن به صورت پایه و شالوده تاریخ اسلامی در آمد، همچنان که اوستا پایهای برای تاریخ ایران بود. سلسلههای اوستایی مانند کیانیان و پیشدادیان جای هخامنشیان و اشکانیان را گرفتند. سلسلههای سنتی اوستا به صورت پادشاهان سنتی ایران در آمدند. مورخان بیزانسی هنگامی که در سده ششم به جای این که رویدادها را به شیوه باستانی نشان دهند آنها را در قالب روایات کتاب مقدس بیان کردند، همین ویژگی را به کار بستند. حتی رویدادها و کشاکشهای معاصر نیز رنگ مذهبی به خود گرفتند. در طی جنگ ساسانیان و بیزانسیان در سده هفتم، خسرو دوم و هراکلیوس را با آدم بدکار و پهلوان کتاب مقدس برابر دانستند.
در سده چهارم، تاریخ نگاری مسیحی دقیق تر شده بود و مورخان با داشتن نگرشی مسیحی، روزگار باستان را به صورت نمونه کار خود میدیدند. تاریخ کلیسایی اوزبیوس را در سده سوم میتوان یکی از نخستین تاریخ هایی دانست که با یک چشم انداز مسیحی نوشته شده و تاریخ در فضایی مسیحی نمایان شده است. اوزبیوس پی آیی و تسلسل مسیحیت را نه تنها در شخصیتها و چهرههای مسیحی، بلکه در زندگی عقلی، معنوی و رسمی کلیسا نیز ارائه میدهد. به زبان دیگر، او دیدی مذهبی به تاریخ میدهد. اوستا ذکری از هخامنشیان نمیکند. مسئله گرایش هخامنشیان به دین زردشتی مبهم است. به نظر میآید که در دوره هخامنشیان دین زردشتی هرگز آن تشکیلاتی را که بعدها در زمان ساسانیان پیدا کرد نیافته بود. دانشمندان در خصوص ماهیت دینی دوره هخامنشی اختلاف دارند. جدیدتر از همه، داندامایف و لوکونین قوياً زردشتی بودن هخامنشیان را رد کردهاند، در حالی که بویس مدافع قدیمی راست دینی زردشتی هخامنشیان است. دین کورش به طور کلی روشن نیست و به نظر میرسد که او همه خدایان سرزمینهای فتح شدهاش را میستود. پایبندی او به اهورامزدا همچون برترین خدا مورد گفتگوست و ظاهراً میترا برای او اهمیت بیشتری داشته است. این خصوصیت نمیتوانست پسند موبدان ساسانی باشد. کورش را به سبب آزادیهای دینی او، درست آن گونه که در منابع تلمودی آمده، مشرک میدانستند. ساسانیان نیز میتوانستند همان نظر را درباره او داشته باشند. دین در دوره هخامنشی ترکیبی از عقاید بسیار بود. کتیبههای هخامنشی مزداپرستی را همچون مهمترین ایدئولوژی نشان میدهند، در حالی که الواح باروی تخت جمشید قربانیهایی را به ایزدان ایرانی و غیر ایرانی ثبت کردهاند. اتباع ایرانی مانند مردونیوس برای خدایان غیرایرانی مراسم قربانی انجام میدادند. از میان خدایان، بیشترین قربانیها به پیشگاه هومبان، بزرگ ترین خدای عیلامی شده است. رسم هایی چون ستایش آتش را که در وهله اول رسمی زردشتی میدانند، صرفاً میتوان اشکال دیگری از یک پرستش عمومی هند و ایرانی دانست. چون کیش زردشت حاصل دین هند و ایرانی است، مشکل بتوان عناصر زردشتی را در آن بازشناخت. زردشت اصلاحگر دین کهن بوده است. همچنین هخامنشیان مراسمی چون تدفین مردگان و قربانی هایی را که در دین زردشتی دیده نمی شود انجام میدادند.
مسئله مهم، معنا و مفهوم کیش زردشتی در دوره هخامنشی و ساسانی است. یادآور میشویم که کیش زردشتی در دوره هخامنشی هیچگاه آن ساختاری را که در دوره ساسانی داشت دارا نبود. در روزگار هخامنشیان ایزدان کهن ایرانی به ویژه میترا و اهورامزدا پرستش میشدند، و به همین گونه است خدایان غیرایرانی. انگیزههای سیاسی هخامنشیان، سبب پیدایش محیطی آمیخته از دین های گوناگون شده بود. دین زردشتی در آن زمان کرتیر یا آذرباد مهر سپندانی نداشت و مراسم دینی آن بسیار سادهتر از دوره ساسانی بود. بدون این که وجود کیش زردشتی را در زمان هخامنشیان کاملا انکار کنیم، معقول این است که بپذیریم مفهوم جدید دین زردشتی در آن زمان وجود نداشت. نیولی بهترین پژوهش را درباره تکامل دین زردشتی از آغاز تا پایان آن در اواخر دوره ساسانی انجام داده است. او ثابت کرده است که نمیتوان به این دین به صورت دینی ثابت نگریست، و باید همه تأثیراتی را که در مراحل گوناگون تحول دین زردشتی، آن را شکل دادهاند در نظر گرفت. بنابراین صرف نظر از پادشاهی داریوش یکم که زردشتی بودنش آشکار است و خاطره آخرین پادشاه هخامنشی یعنی داریوش سوم، چیز مهمی از دوره هخامنشی نمانده بود که برای دین زردشتی دوره ساسانی شایسته به خاطر سپردن باشد. شاید موبدان دوره ساسانی، هخامنشیان را «وه دین» نمیپنداشتند. در پایان دوره باستان، تاریخ در بستری دینی و بر اساس متون دینی نوشته میشد، و چنین رویهای را هخامنشیان حمایت نمیکردند. پادشاه هخامنشی در نوشتههای فارسی میانه مجسم و منحصر بود به دارای دارایان، که به احتمال نمودار داریوش یکم و خاطره اعتقاد دینی اوست که آمیخته شده با خاطره داریوش سوم که از اسکندر شکست خورد. از میان اشکانیان ولخش یا بلاش که روایات شفاهی یا کتبی دینی را گرد آورد، ذکر و ستوده شده است، با آن که اشکانیان دشمن ساسانیان بودند. دسته دیگری از پادشاهان که ستایش شده اند عبارتند از اردشیر یکم، شاپور یکم، شاپور دوم و خسرو یکم. این پادشاهان مهم، به سبب سود رساندن به آیین زردشتی مورد علاقه موبدان بودند. بنابراین در اواخر عهد باستان، گرایشی به سوی «تاریخ نگاری مقدس» مشاهده میشود که بر اساس آن رویدادهای کیانی که به طور عمده در اوستا به یادگار مانده، در دوره ساسانی به صورت سالنامههای گذشته ایران در آمدند. موبدان زردشتی بر تنظیم این تاریخها نظارت میکردند. دین همیشه نقشی عمده در حیات ملی ایران داشت و همه جنبههای اجتماعی و سیاسی را در بر میگرفت، این امر در دوره ساسانی به سبب این که تاریخ ملی رنگ دینی گرفت کاملا به حقیقت پیوست از این رو، تاریخ ایران به صورت مفهوم رایج آن شروع نشد بلکه با نظر اوستا در باره منشأ جهان آغاز گردید. سلسلههای اوستایی پیشدادیان و کیانیان، نیاکان ساسانیان گردیدند. داریوش یکم هخامنشی و بلاشِ اشکانی تنها به سبب حمایت از دین، شایسته به یاد سپردن شدند. تاریخ ملی ایران که در دوره ساسانی نوشته شد عبارت بود از تاریخ ایران بر پایه دین زردشتی. خداینامه یعنی گزارش رسمی ساسانی را موبدان نگاشتند.
داستان پادشاهان هخامنشی فراموش نشد و افسانههای آنان در روایات شفاهی به یادگار ماند. داستانهای آنها با داستانهای کیانی مبادله و آمیخته شد. این گونه انتقال افسانهها در نواحی دیگر جهان نیز عمومیت دارد. این نیز روشن است که روایات داستانهای کهن ممکن است تحت تأثیر دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی تغییر یابند. به شمار رفتن نیای کسی برای کس دیگر و سازگاری آن با واقعیتهای سیاسی جدید و یا اتخاذ یک نماد سیاسی که قبلاً وجود داشته نیز یک پدیده کاملا شناخته شده است. در این خصوص، وجود یک نگرش دینی - سیاسی به شکل گیری تاریخ نگاری دینی کمک میکند. در کارنامگ، اردشیر یکم نه تنها با کیانیان مربوط است بلکه حتی از خانواده (توهمگ) دارا شاه نیز دانسته شده است. همان گونه که در کارنامگ آمده، به نظر میرسد که اردشیر یکم میکوشید ایران را مانند روزگار هخامنشیان متحد سازد. این گفته تأییدی است بر نظر هرودین که میگوید اردشیر نیاکان خویش را میشناخت و آن سرزمینها را حق قانونی نیاکانش میدانست. از منابع غیر ایرانی میدانیم که پادشاهان ساسانی نیاکان خویش را ذکر میکردند و از خاطرات آنها همچون ابزاری سیاسی استفاده مینمودند. اما در اواخر این دوره، ساسانیان پادشاهان ایرانی بودند و با پادشاهان هخامنشی که پادشاهان پارس بودند یکی شمرده نمیشدند. نیولی گفته است که ساسانیان در تبلیغات و برنامههای سیاسی خود «ایران» را به گونهای سنجیده به کار میبردند و نه«پارسِ» هخامنشیان را. آنچه باید گفت این است که تبلیغات ساسانی از روایات دینی زردشتی الهام میگرفت و در اواخر عهد باستان برای ساسانیان اوستا چشم اندازی تاریخی به دست میداد. از این رو رفته رفته سلسلههای اوستایی جای هخامنشیان و اشکانیان را گرفتند، درست همانگونه که در وقایع نامههای ارمنی و بیزانسی، نوشتههای کتاب مقدس جای منابع یونانی و رومی را گرفتند. تاثیر داستانهای کیانی چنان گسترده و همه گیر شد که جایگاههای هخامنشی مانند پرسپولیس (در کتیبههای ساسانی «صد ستون»)، تخت جمشید نامیده شد یعنی تخت پادشاهی یمه خشئته (یمه درخشان) در یشت ها. و نهایتاً این که در روند بازسازی تاریخ، پادشاهان اوستایی نیاکان ساسانیان گردیدند