البته از نظر اصول، این فرض هم امکانپذیر است که مطالبات ساسانیان، که حاکمیت بر مناطق تحت سلطه هخامنشیان را حق خود میدانستند، و نیز تأسی آنان به دوره قبل از پارتیها، مدیون واسطه گری همین سلسله پارت بوده باشد. چون به هر حال ساسانیان را باید در وهله نخست وارث پارتها، و نه هخامنشیان، دانست (ویزه هوفر ۱۹۸۶a؛ ۱۹۸۶b). مگر نه این که اشکانیان نیز سنتهای هخامنشی را، از جمله در پذیرش عنوان "شاه شاهان" و در تمسک به اردشیر دوم، که او را جد اعلای خود میدانستند، زنده نگاه داشتند و با صراحت ۔ مثلاً در مطالبات اردوان دوم از تيبريوس رومی - مدعی میراث گذشتگان خود شدند (نک. ویزه هوفر ۱۹۸۶a)؟
بله، البته، در آنچه گفته شک نیست، اما شاه دودمان پارت با استناد به کوروش و اسکندر قصد باز پس گرفتن مناطق مورد دعوا را داشت؛ در حالی که، درست برعکس، سیاست و تبلیغات ساسانیان دقیقاً بر رد و تکذیب سیاست رومی [ تقلید از اسکندر] استوار بود. به هر حال آگاهی و شناخت پارتیان از شاهان هخامنشی، تا زمان پادشاهی ساسانیان یا به فراموشی سپرده شد و یا از سوی ساسانیان مورد پذیرش قرار نگرفت و تأیید نشد (مگر از بی راههی گفتار افراد مورد اعتماد یونانی - بابلی یا یهودی). بازگشت دوبارهی ساسانیان به "آریاگرایی" هخامنشیان نیز تحولی مربوط به سدهی سوم بعد از میلاد است و باید میان آن و حرکت "نوایرانگرایی" "پارتیان"، که مربوط به سدهی یکم میلادی است، تفاوت قائل شد. نکته فوق گر چه اهمیت دارد، اما بر این واقعیت نیز باید تأکید کرد که تلاشهای انجام گرفته در ( اواخر؟) دوره ساسانیان جهت بیرون راندن پارتها از صحنه "تاریخ ملی" ایران و نیز تلاش آنان جهت تحقير پارتیان به عنوان حکام بیگانه و فرمانروایان منطقهای (ملوک الطوایف؛ برای دیدن منابع در این مورد نک: ۱۷۷f.n.۶. n: ۱۹۸۶ويزه هوفر)، حق مطلب درباره پارتیها را ادا نکرده و بر سهم عادلانه آنها در عظمت و قدرت ایران و حتی در استمرار سیاسی و فرهنگی آن پرده پوشانده است.(ص ۵۷۸ _ ۵۷۹)
این پرسش باقی است که پس چه کسانی حامی و ضامن حفظ و استمرار سنتهای ویژه جنوب غرب ایران بودند:
شک نیست که در دوران هخامنشیان موبدان و فرزانگان زردشتی در این ارتباط اهمیت ویژهای داشتند، آنان نه تنها در مسائل مذهبی عهده دار وظایف موبدی بودند، بلکه عملکرد آنان شامل تمام امور مربوط به مشروعیت بخشیدن به شاهنشاهی هخامنشی، تبلیغ این نهاد و حفظ و تأمین آن میشد. این واقعیتی است که نه تنها نقش گئومات مغ بلکه همچنین اخبار واصله از یونانیان درباره سهم موبدان زردشتی در تعلیم و تربیت شاهزادگان و وظایف آنان در آرامگاه کوروش، آن را به اثبات میرساند. حال، این گمان دور از ذهن نیست که با توجه به تحولات سیاسی در دورهی پساهخامنشی - یعنی دورهای که مرحلهی اول آن را سلطه سیاسی بیگانگان، یعنی سلوکیهای "مداراجو" در مسائل سیاسی و مذهبی و مرحلهی بعد از آن را فرمانروایی ایرانیان اشکانی تشکیل میداد که خود را جانشینان و وارثان هخامنشیان میدانستند - نقش "طبقه موبدان" در پارس به عنوان عامل کلیدی در تعیین و انتصاب شاه، دیگر اهمیت چندانی نداشت و در عوض افکار و عقاید ویژهی شرق ایران (فرهنگ کیانی)، که پارتیها مبلغ آن بودند، و نیز نحوه و نوع خاص تسلسل سلطنت در این فرهنگ، در غرب ایران نیز رواج یافت و مورد استقبال قرارگرفت (به ویژه در قشر سیاسی و با نفوذ بزرگان پارس). موبدان لابد این دوره را با تلاش جهت حفظ و استمرار سنتهای زردشتی در جامعه، گذراندند (نک. هوفمان و نارتن ۱۹۸۹، ص ۹۰). که البته باید انتقال سنت و طرح و خاطرهی یک گذشتهی تاریخی "ایراني" خالص و ناب به نسلهای بعد یعنی همان اندیشهای که ساسانیان نسلهای نخست آن را با همه نیرو و به نحوی تعیین کننده دوباره زنده و فعال کردند - را نیز بخشی از وظایف موبدان در عرصهی حفظ و نگهداری سنتها به حساب آورد و آنگاه در دههها و سدههای بعد در دیدگاه مذهبی (زردشتی) از تاریخ، یعنی همان دیدگاهی که بعدها به عبارتی به همراه با ملحقات غیر مذهبی (به ویژه ملحقات کیانی)، "تاریخ ملی" ایران را تشکیل داد (نک. کریستن سن ۱۹۳۱، ص ۳۵ و بعد؛ ۱۹۳۶، ص ۳۳ و بعد؛ یارشاطر ۱۹۸۳، ص ۳۹۵ و بعد)، اسکندر نیز به عنوان نابودکنندهی میراث مذهبی [ایرانیان] جای منفی به خود را پیدا کرد.