میتراداتیس بدون آنکه به شکست خود فکر کند در داخل کشور پارت به جنگ برخاست و پس از یک سلسله جنگهای داخلی شهر بابل و همچنین شهر پایتخت سلوکیه را فتح کرد و در آنجا مسکوکاتی ضرب کرد که روی آنها صورت خدای بخت (Orsames) نقش شده که شاخهی نخلی به علامت فیروزی در دست دارد و به آن پادشاه اهدا میکند.
چندی نگذشت که سپاهیان ارود شهر سلوکیه را به زحمت و کوشش سپهسالار لایق خود دوباره تسخیر کردند و چون بابل به محاصرهی طولانی افتاد و قحطی عظیم در آن شهر روی داد ناگزیر مطیع لشکر او شدند و میتراداتیس به ناچار تسلیم برادر شد و او بدون آنکه به علاقهی برادری بیندیشد امر کرد مقابل دیدگانش او را به قتل رسانیدند و همچنین به فرمان ارود همهی مسکوکات میتراداتیس را که در سلوکیه ضرب شده بود جمعآوری کردند و دوباره نام او را روی آنها سکه زدند. شهر سلوکیه را به صورت انسانی رسم کردند که در برابر ارود زانو زده و پادشاه دست راست خود را دراز کرده و او را بلند میکند.
پس از کشتن مهرداد در ۵۵ پ.م، ارود بدون رقیب و بیمنازع در تخت سلطنت پارت نشست. در زمانی که میان آن دو برادر آتش جنگ و جدال شعلهور بود سرداری رومی به نام مارکوس لیسینوس کراسوس در شصت سالگی فرمانفرمای کشور شام شد. فرمان سنای روم که پومپه پیشنهاد کرده بود، کراسوس را به سِمت حکمران مملکت روم میشناخت و همه میدانستند که رومیان حمله به کشور پارت را در نظر دارند. گرچه در روم مخالفت فوری با این جنگ مشهود بود، کراسوس از طرف سزار حمایت و تحریک میشد. سزار در آن وقت در کشور گال(فرانسه) بود و تولیوس سیسرون، خطیب معروف، از او پشتیبانی میکرد. از این رو از هر طرف به جمعآوری سپاهیان پرداختند و با وجود فریاد مخالفت که علیه این جنگ ظالمانه بلند بود، کراسوس در اواسط نوامبر سال ۵۵ پ.م از شهر روم به قصد مشرق بیرون آمد و نفرین و دشنام پیشوای گروه مخالفان جنگ به نام آتیوس او را بدرقه کرد؛ ولی او در بندر براندیزیوم به کشتی نشسته به سوی بندر دیراشیوم رهسپار شد و در آنجا فرود آمده به سوی شام رفت (آوریل یا مِی سال ۵۴ پ.م). و چون به آن کشور رسید سپاهیان و والیان گابینیوس همه در امر او قرار گرفتند. در آن هنگام عدد سپاهیان او از ساخلو و تازه وارد به هفت گروه لژیون میرسید. خزانه دارش شخصی بود به کاسیوس لانگینوس و نایبان او عبارت بودند از پسرش پوبلیوس کراسوس و وارگنتیوس و اوکتاویوس.
اما پادشاهان آن طرف که او انتظار مساعدت و همراهی آنها را داشت عبارت بودند از: ابگاروس پادشاه اسروئن و الشدنیوس یکی از امیران عرب و آرتاواسدس پادشاه ارمنستان.
مقرر چنان بود که آن پادشاهان همعهد و همپیمان او را با سواران سبک اسلحه کمک کنند، ولی مقدار این کمک معلوم نبوده است. الشدنیوس امیر عرب نیز آشکارا خود را طرفدار و هواخواه پارتها اعلام کرد.
سال اول در تهیهی مقدمات سپری شد و معلوم نیست رومیان در آن زمان به چه کار و خیال مشغول بودهاند، شاید سرگرم تربیت و تمرین سپاهیان خود بودهاند یا شاید کراسوس میخواسته است پایگاهی برای ذخیرهی آذوقه و اسلحه در بینالنهرین برقرار کند. به هر حال عاقبت سپاهیان روم رو به مقصد آورده و از رود فرات گذشته به سوی سرزمین بینالنهرین پیش راندند.
سیلاسس(Silaces) حکمران محلی گروه اندکی در امر داشت که در برابر این لشکر انبوه تاب مقاومت نیاورده پراکنده شدند و سردار زخمی شد و شهرهای یونانی در آن ناحیه از جمله شهر نایسفوریوم (Nicephorium) به سهولت تسخیر شد. سکنهی شهر زنودوتیوم (Zenodotium) بعضی از سپاهیان ساخلو را طعمهی شمشیر ساختند و آن شهر را ویران کردند. بعد از این فتح سپاهیان رومی کراسوس سردار خود را به شادباش «امپراتور» صدا زدند. سیلاسس حکمران عراق به داخل ایران عقب نشست تا آنکه ارود، شاهان شاه، را از اخبار حمله و هجوم رومیان آگاه کند و توضیح دهد که لشکر پارت در آن ناحیه به قدری قوی نبوده است که بتواند در برابر سپاه انبوه روم مقاومت کند.
اما کراسوس، این موفقیت را نتوانست ادامه دهد، پس دو گردان از هر سپاه را که با هم هزار مرد جنگی میشدند با هزار سوار برای محافظت و نگاهداری شهرهای فتح شده در آنجا گذاشت و خود زمستان را به شام بازگشت. ارود، پادشاه اشکانی، در این هنگام دو تن از سرداران خود را مامور حمله و تاخت و تاز به این ساخلوها کرد و خود نیز زمستان را به تهیهی اسباب رزم آینده گذرانید.
در فصل زمستان کراسوس به چپاول معبد اورشلیم پرداخته و هر قدر زر و سیم که از دست غارت پومپه باقی مانده بود او جمعآوری کرد، همچنین معبد اتارگاتیس (Atargatis) را در شهر هیراپولیس بمبیس (Hieropolis-Bambyce)(ممبیج) غارت کرده و تعدادی سپاهیان جدید نیز در صف لشکریان خود درآورده و آمادهی پیکار شد.
در همان اوقات یا شاید در آغازِ بهار، ارود ایلچیانی چند نزدِ کراسوس فرستاد تا علتِ این حملهی بیسبب و بدونِ دلیل دلیل را از او جویا شود و پیغام داد که اگر این جنگ چنانکه پارتها خبر دارند بدونِ رضایتِ سنای روم انجام میشود آنها حاضرند که به احترامِ سالخوردگیِ کراسوس از در رحم و مروت درآیند، ولی اگر جنگی رسمی و دولتی باشد باید بدانند که هیچگونه صلح و متارکه در بین نخواهد بود و آنها تا آخرین نفس رزم و پیکار را ادامه خواهند داد. اگر داستانِ این ارسالِ رسل و اعزامِ سفیران که مورخان نوشتهاند مطلق با حقیقت باشد، باز دلیلِ دیگری است بر وسعتِ دایرهی اطلاعاتِ پارتها که چگونه دستگاهِ جاسوسیِ ایشان قویتر از رومیان بوده است، در حالی که گویا رومیها از اوضاعِ مشرق زمین خیلی بیاطلاع بودهاند. بدیهی است این طرزِ سخنان ایلچیان برای مسالمت و آرامش با رومیها نبوده، بلکه بر خلاف آتشِ خشم و غضبِ سردارِ رومی را شعلهور کرد. شاید مقصودِ ارود هم همین بوده است و سرانجام کراسوس به آنها گفت که جوابِ سوالهای ایشان را در شهرِ سلوکیه خواهد داد. پیشدارِ ایلچیان چون این سخن را شنید در حال کفدستِ خود را باز کرده و به کراسوس نشان داد و گفت:
«اگر در اینجا موی دیدید شما نیز سلوکیه را خواهید دید!»عینِ این تمثیل و تشبیه هنوز در نزدِ اعرابِ امروزی در محاورات به کار برده میشود(در زبانِ فارسی هم این کنایه متداول است).
نظر به اینکه کراسوس در شهرهای فتح شدهی خود عدهی زیادی قوا بهعنوانِ ساخلو متمرکز ساخته بود، معلوم است چارهی دیگری نداشت که در جنگهای خود را باز از همان راهِ سالِ گذشته پیش برود. آرتاواسدس پادشاهِ ارمنستان به او پیشنهاد کرد که اگر مساعدت و همراهیِ لشکریانِ ارمن را میخواهد میباید از ارمنستان به ایران حمله کند، زیرا در آن سرزمینِ کوهستانی، سوارانِ پارت پیشرفتِ مهمی نمیتوانند بنمایند، ولی کراسوس این پیشنهادِ مفید و کمکِ نظامیِ او را نپذیرفت و راهِ دشت و جلگه را ترجیح داد.
باری، کراسوس از رودِ فرات عبور کرد و در محلِ موسوم به زوگما (شهری قدیمی در کماژن در ساحلِ فرات) فرود آمد، لشکریانش آن وقت در حدودِ ۴۲ هزار تن مردِ جنگی میشدند که در حدودِ چهارهزار تن سواره و گروهی با اسلحهی سبک و بقیهی پیاده بودند. در برابرِ آنها پارتها دههزار سوار(ده دراگون) بسیج کرده به هزار شتر که تجهیزاتِ جنگی و مقدارِ عظیمی تیر و زوبین در بار داشت مجهز بودند. سپهسالارِ لشکرِ پارت جوانی بود به نام سورن و سیلاسس حکمرانِ (ساتراپِ) عراق نیز با او یار و همراه بود، ولی چون ارود به دلایلِ بسیار یقین داشت لشکر روم را از راهِ ارمنستان پیش خواهد آمد، اردوی عظیمی از لشکریانِ خود به سر حدِ ارمنستان جای داد تا از حملهی آرتاواسدسِ ارمنی جلوگیری کند و آمادهی پیکار با رومیان شود. حتی ارود این درجهی تهور و بیاحتیاطی را در کراسوس تصور نمیکرد که از طرفِ جلگه با آنها مقابل شود؛ باری، کانونِ جنگ در بینالنهرین شعلهور و بارِ آن بر دوشِ سوارانی قرار گرفت که در آن ناحیه موضع گرفته بودند و البته مقابله با دشمنان در آن صحراها و دشتهای وسیع برای لشکرِ پارت کاری آسان بود. کراسوس سردارِ رومیان در یکی از منازلِ بینِ راه که مرکزِ پادگانش بود توقف کرد تا مردانِ او لحظهای استراحت کنند و پیشاهنگان را به هر طرف بفرستد و از قوای دشمن آگاه شود.
او بر آن عقیده بود که اگر حملهی لشکریانِ او بایستی به سرعت شروع شود، بهترین راه همانا حرکت در حاشیهی رودِ فرات است تا به سوی مقصدِ سلوکیه که هدفِ او بود پیش رود. در این حین ابگاروس، شاهِ اُسروئن، با سوارانِ خود به اردوگاهِ رومیان آمده خبر آورد که پارتها شکست خورده، اموالِ خود را مخفی میکنند، فقط دو نفر از دستنشاندگان خود را جا جاگذاشتهاند. کراسوس از این خبر به هیجان آمده به شتابِ تمام درصدد برآمد که دستِ پیش را بگیرد و بیدرنگ در صحرای عراق به حمله بپردازد. بعدها ابگاروس را به واسطهی این خبرِ نادرست متهم ساختند که محرمانه عاملِ پارتها بوده و خیانت کرده است، ولی اثبات نشد