از شکل و دسته بندی فهرست نام پادشاهان هخامنشی که بیرونی به دست داده است، آشکارا چنین بر میآید که این فهرست نه از آنِ یک سنت ایرانی که مایه گرفته از یک سنت یونانی - بابلی است. در آثارالباقیه نام پادشاهان هخامنشی در دو فهرست جداگانه آمده است: فهرست نخست با عنوان «شاهان کلدانی»(ص. ۸۸ - ۸۹) و دیگری با عنوان «شاهان بزرگ» (ص. ۱۱۱). فهرست نخست با نام بخت نصر یکم آغاز و با نام اسکندر به پایان میرسد. این فهرست فرمانروایان ایرانی چون داریوش مادی (داریوش المادای کوروش، کمبوجیه (قمبیسوس)، داریوش، خشایار (احشیرش)، اردشیر (ارتَهشست)، داریوش دوم، اردشیر دوم، أخوس، كنروون (؟) و داریوش سوم را در بر میگیرد. بیرونی به صراحت میگوید که «ما در بین مردم بابل نیز تاریخی از پادشاهانشان را یافتیم که از بخت نصر یکم بود تا هنگامی که با مرگ اسکندر بنا کننده، تاریخ از آنها به بطلمیوس انتقال یافت (ص. ۸۸). فهرست دوم مجموعه ای از نام پادشاهان کیانی، آشوری، بابلی و هخامنشی است که با کیقباد آغاز و با دارا «آخرین شاهان ایرانی» به پایان میرسد(ص.۱۱۱). با این وجود بیرونی در کتاب قانون فهرست نسبتاً متفاوت و دقیق تری از نام پادشاهان ایرانی را به دست میدهد. او زیر عنوان پادشاهان ایران پس از سقوط ماد (مملکت الجبليان) نام ده پادشاه ایرانی را که با نام کوروش (کورش) آغاز و با نام داریوش سوم پایان میگیرد، فهرست میکند. درست پیش از این فهرست، فهرستی از نام دوازده پادشاه زیر عنوان شاهان «بابلی و مادی» به دست میدهد که با نام «داریوش مادی» به پایان میرسد. در این فهرست بیرونی با پایبند کردن خود به سنتهای یونانی - بابلی شاهان پیشدادی و کیانی را که به سنت ایرانی تعلق دارند و نام آنها را در آثار الباقیه آورده بود، نادیده میگیرد. بیرونی در فهرست سومی که در این کتاب آورده و آشکارا آن را به «مردم غرب» (اهل المغرب) نسبت میدهد، نام پادشاهان آشوری، بابلی نو و هخامنشی را به هم میآمیزد و ناشیانه کوشش در یکی دانستن برخی از پادشاهان با شاهان شرق ایران دارد. شاهان ایرانی آنگونه که مورخان اسلامی آنها را یاد کرده اند با کیومرث یا هوشنگ شروع شده و با دارا به پایان میرسد. دارا، که از اسکندر شکست خورده بود، و پدرش که او نیز دارا و گاه دارای بزرگ نامیده میشد و اردشیر دراز دست سه تن از پادشاهان هخامنشی نادیده انگاشته شده در سنت ملی ایرانی هستند که مورخان اسلامی از آنها نام بردهاند. به سادگی میتوان دریافت که اردشیر و دو دارا به سنت کیانی که ریشه در شرق ایران دارد، افزوده و پیوند داده شدهاند. چنین به نظر میرسد که سنت کیانی با گشتاسب یا به احتمال زیاد با همای پایان یافته باشد. بهمن پدر همای، جانشین گشتاسب، ویژگیهای یک چهره گذرا را نمایان میسازد و مانند دیگر شاهان کیانی کاملاً به او پرداخته نشده است. از یک سو وی کین خواه پدرش ، اسفندیار، است و با رویدادهای شرق به ویژه دشمنی بین خاندانهای سام و گشتاسب ارتباط دارد و از سوی دیگر با رویدادها و فعالیتهای غرب ایران پیوستگی دارد. او به موجب ساختن چند شهر در بابل و میسان در نوشتههای مورخان اسلامی آوازه یافته است. طبری به نقل از حشام بن محمد (که طبری سنتهای غیر ایرانی را بیشتر از او نقل میکند) گزارش میدهد که وی پادشاهی بود که در چند جنگ بزرگ یونان (روم) را شکست داد. همچنین طبری (جلد اول، ص. ۹۸۷) از دیگران نقل میکند که بهمن یکی از بزرگ ترین و خردمندترین شاهان ایرانی بود که رساله ها و عهدنامههایی داشت که بهتر از رساله ها و عهدنامههای اردشیر ساسانی بودهاند. گردیزی (ص. ۱۵) در واقع او را بهترین پادشاهان ایرانی میخواند. برخی از مورخان اسلامی آزاد سازی یهودیان از اسارتشان در بابل و بازسازی معبد اورشلیم را به وی نسبت دادهاند. بنابر یک گزارش (یعقوبی ص ۲۹) بهمن حتی مدتی کیش یهودی را پذیرفت. اکنون میتوان دریافت که چرا آن گونه که حمزه گزارش میدهد (ص ۲۸) برخی از یهودی ها بهمن را با کوروش یکی میدانستند. یکی دانستن بهمن با اردشیر دراز دست آن گونه که نولدکه یادآور شده، بر پایه سردرگمی نویسندگان سوری است که از منابع یونانی استفاده میکردند. با این حال این یکی انگاشتن، بیشتر آمیزه ای از سنتهای شرقی و غربی را در پوشش نام به من نشان میدهد.
پادشاهی همای دختر بهمن، نیز چنین سردرگمی و آشفتگی را بازتاب میدهد. بنابر گفته طبری (جلد اول، ۶۹۰) وی بارها با یونانی ها (روم) به جنگ پرداخت و اسیرهای بسیاری گرفت. وی به معمارهای رومی اسیر دستور داد تا در استخر برای وی بناهای یادمان شکوهمند بسیاری مانند بناهای «روم» بر پا دارند. بنابر گزارش گردیزی (ص ۱۵) همای پایتخت را از بلخ به تیسفون انتقال داد و پلی بر روی دجله ساخت و همدان را پی افکند. باید یادآور شد این افسانه که همای پسرش داراب را در آب رودخانه ای افکند و مرد تهیدستی وی را پرورش داد، از گونه داستانهایی است که بیشتر با تغییر سلسله ها ، پایان یک دوره یا یک دگرگونی بزرگ قدرت پیوستگی دارد با داراها وارد حوزه چهرههای شناخته شده میشویم. دارای یکم (یا داراب)، یا دارای بزرگ، آشکارا پاره ای از جنبههای پادشاهی داریوش یکم را نشان میدهد. گردیزی (ص. ۱۶) برخی اصلاحات اداری وی را گزارش میکند که یادآور اصلاحات داریوش یکم است. با وجود این وی نقش مهم تری در چرخه تاریخ ملی ایران دارد: وی پدر دارای دوم و اسکندر بود. وی با دختر پادشاه روم ازدواج میکند اما به خاطر بوی بد دهانش او را به خانوادهاش بر میگرداند. در روم او اسکندر را به دنیا میآورد. بنابراین دارای اول اسکندر و خاندان شاهی ایران را به هم پیوند میدهد و اسکندر را برادر ناتنی دارای دوم مینماید. داستانهای مشهور درباره اسکندر و دارا اساسا از داستان یونانی اسکندر سر چشمه گرفتند که از یک سنت ایرانی راستین. بدون تردید این بدان معنا نیست که خاطرههایی مبهم از رویدادهای تاریخی برجسته دوران پادشاهی هخامنشی، از جمله رویدادهایی که پیش از این یاد کردیم، وارد حماسههای شرقی نشده باشند، بلکه نشان میدهد که در دارا در سنت کیانی چهرههایی وام گرفته شده هستند که به پایان این سنت افزوده شدهاند. جالب آنکه در بیشتر تبارنامههایی که از ساسانیان در دست داریم بر خلاف انتظار، ساسان نه از پسران دارای آخرین پادشاه کیانی، که از نسل بهمن است. بنابر تبارنامه دیگری که در کارنامه و شاهنامه آمده ساسان از نسل آخرین دارا بود [دارای دارایان[. با وجود این اعتبار این تبارنامه به عنوان تبارنامهای اصیل خدشه دار است چرا که در این تبارنامه اردشیر نه پسر بابک (که در حقیقت اینگونه بود که نوه دختری وی دانسته شده است.» درباره اشکانیان نیز ما دست کم دو تبارنامه متفاوت در دست داریم که در یکی از آنها تبار ایشان به سیاوش و در دیگری به دارا میرسد. به گمان من تبارنامه دوم هنگامی پدید آمد که اشکانیان بابل را گشوده بودند و ادعای گستره پادشاهی هخامنشیان را داشتند و از سوی دیگر میتوان پنداشت که تبارنامه نخست نشان دهنده ادعاهای اشکانیان حتی پیش از دست یافتن بر پادشاهی باشد. بنابراین جدای از نام دو دارا و اردشیر و خاطرههایی مبهم و آشفته، که به سنت کیانی راه یافتند، تاریخ و داستانهای غرب و جنوب ایران تقریبا همه در سنتی در آمیخته شد که سرانجام شکل تاریخ رسمی ایران زرتشتی به خود گرفت. البته از هنگامی که فرمانروایی ساسانی گسترهای شامل بابلیها، مسیحیان، یهودیان و مانویها را در بر میگرفت، در کنار سنتهای زرتشتی دیگر سنت ها نیز به چشم میخورد. در این گونه سنتها شناختی گاه درست و یا گاه نادرست از هخامنشیان و تا اندازهای از مادها وجود داشت. این سنتها همچون سر چشمههای آگاهی برای مورخان و وقایع نگاران خستگی ناپذیر سدههای نخستین اسلامی به ویژه طبری و بیرونی به کار میآمدند. آگاهی طبری از کوروش به عنوان فرمانروای بابل که اورشلیم را بازسازی کرده و فرزندان اسرائیل را به آن برگردانیده، نه از منابع ساسانی راستین که از منابع یهودی گرفته شده است. حتی گزارش حمزه (ص.۵۹) در این باره بسیار آشکارتر است: «کسی که اورشلیم را پس از هفتاد سال بازسازی کرد پادشاهی بود که به عبری نام او کوروش بود و یهودی ها بر این باورند که او همان بهمن پسر اسفندیار است».
سنت یهودی در باره کوروش و داریوش به خوبی به روزگاران اسلامی راه یافت، چنانکه دانیال نامه (موزة | بریتانیا.Ms ، یا ۴۷۴۳)، بازنویسی شعرگونه و نیمه تمثیلی و خیالی از کتاب دانیال که بخشهای حماسی به آن افزوده شد، گواه آن است. داریوش مادی و کوروش از جمله چهرههای اصلی دانیال نامه هستند و گزارش کردههای آنها در خطوط کلی با سنت گزارش شده به دست مورخان اسلامی همخوانی دارد. در سنت ایرانی پس از دو دارا ، اسکندر، افزوده پسین دیگری به تاریخ کیانی، میآید. اگر چه اسکندر چهرة یک قهرمان پر آوازه و پر شور را به خود گرفت با این وجود در متون روحانیت زرتشتی نفرین شده است. برخورد دو گانه ایرانیان با اسکندر در نگرش آنها نسبت به وی در داراب نامه، داستان مشهور طرسوسی که اگر چه در حدود قرن دوازدهم نگاشته شده اما در واقع بر پایه دادههای بسیار کهن تری است، به چشم یک شخصیت قهرمان نیست. وی بیشتر چون فرمانروایی سست، وابسته و بی خرد نمایانده شده که بارها حامیان ایرانیاش به ویژه شاهدخت ایرانی، بوران دخت، به کمک وی برخاستهاند. نمیتوان به آسانی دریافت که چه هنگام دو دارا و اسکندر به پایان سنت کیانی افزوده شدند. تکوین آنها به احتمال در دوره ای گسترده رخ داده است. اگر چه تردیدی نیست که این روند به احتمال نه از روزگار ساسانی که از دوره اشکانی آغاز شده بود. گواه این حقیقت آن است که همانطور که پیش از این آمد تبار اشکانیان در تبارنامههایی که در تاریخهای اسلامی بر جای مانده، به دارا میرسد. از آن جایی که ساسانیان تمایل چندانی به اشکانیان نداشتند نمیتوان گفت که این تبارنامهها در دوره ساسانی برساخته شده باشند. همچنین از آنجایی که منابع اصلی داستان اسکندر و دارا یونانی هستند میتوان انتظار داشت که اینها در دوره یونانی گری رواج یافته باشند.
بنابراین اگر سنت راستين هخامنشی در سنت ساسانیان آمیخته شده و اگر ما آگاهی اندک و پراکنده و دیگرگونه شده از ایران هخامنشی را وام دار منابع غیر زرتشتی هستیم، چگونه میتوانیم یاد کرد هرودین از کوروش و داریوش را در اشارهای که به ادعای اردشیر در برابر رومیها کرده است، تفسیر کنیم. آیا امکان داشته است که شناخت درست اردشیر از هخامنشیان و افتخار به چنین نیاکان نیرومندی در فرزندانش به کلی از میان رفته باشد؟ حال آنکه اینان نیز میتوانستند چون اردشیر به داشتن چنین پیشینهای بر خود ببالند. چنین پنداری ما را گرفتار هزارتویی از مشکلات گیج کننده خواهد کرد. گذشته از این به گمان ما آگاهی فرمانروایان رومی نسبت به نیاکان اردشیر آن گونه که هرودین آن را بازگو کرده، نه به نقل از اردشیر که بیشتر بر مبنای شناخت خود آنان از گذشته ایران بر پایه منابع یونانی بوده است. باورپذیرتر خواهد بود که بپنداریم به همان گونه ای که شاپور دوم در نامه خود به امپراتور روم از نیای خود، اردشیر، نام برده بود، اردشیر هم در نامهاش از نیاکان خود یاد کرده بود، اما سفیران سوریه و میان رودان، دست کم با افزودن نام کوروش این یادکرد را گسترش داده بودند. یادکرد هرودین از کوروش پادشاهی که «نخستین بار پادشاهی ماد را پارسی کرد» گواه این پندار است، شناختی که به سختی میتوان آن را به ایرانیان ساسانی نسبت داد. اشکانیان و ساسانیان هر دو تبار خود را به کیانیان یا به دارا میرساندند و به طور یکسان مدعی بودند که وارث کیانیان پسین با پادشاهان هخامنشی بودهاند. هر چند گمان میرود که اشکانیان که به روزگار هخامنشی نزدیک تر بودند، خاطرهای روشن تر از آنان داشتند. از دو جنبه ممکن است این پندار رد شود:
الف) اینکه خاطره هخامنشیان در خاستگاهشان پارس که ساسانیان از آن جا برخاسته اند، بهتر حفظ شده است،
ب) اینکه ملی گرایی ساسانیان نسبت به ملی گرایی اشکانیان یونانی شده، پیوند بیشتری با گذشته ایران نشان داده است. با وجود این با بررسی دقیق تر درستی این دو گفته مورد شک و تردید قرار خواهد گرفت. با شواهد اندکی که از سکههای پسین پارسی در دست داریم نمی توانیم به تداوم خاطره هخامنشیها در پارس باور داشته باشیم. پیكره اهورا مزدا و نمادهای ستایش آتش زود از این سکه ها برداشته شدند، حال آنکه سبک اشکانی خود را نشان میدهد. در مجموعه دوم این سکهها (در حدود ۱۵۰ تا ۱۰۰ ق.م) «شباهت تدریجی به سبک اشکانی قابل مشاهده است.» در مجموعه سوم این سکهها (نیمه نخست از سده اول پیش از میلاد) «نفوذ اشکانی هنوز هم چشمگیرتر است... داریوش (یکی از شاهان پارسی دوره سوم) کلاه خود اشکانی آراسته شده به یک هلال را بر سر دارد، در پشت سکه آتشکده بزرگ ناپدید شده و آتشدان پارتی کوچکی که پادشاه در برابر آن به نیایش ایستاده به چشم میخورد، پیرامون سکه به نوشته ای چهارگوش به سبک پارتی آراسته شده است». پیدایش نامهایی چون نرسه، یزد گرت و منوچهر بر سکهها گسترش سنتی متفاوت با سنتهای هخامنشی را نشان میدهد. وجود نامهایی چون يمكشدا، نریشنگه و زاماشبه در لوحههای استحکامات عیلامیه که میتواند نشانگر رواج نامهای ایرانی شرقی و اوستایی در جنوب ایران نیز باشد، ممکن است این استدلال را سست کند، با وجود این، نبود چنین نامهایی در میان شاهزادههای فرمانروا و نامهای تاریخی دوره هخامنشی مهم و چشمگیر است. ممکن است که این نامها از آن کارگران شرق ایران بوده باشند.
منبع:
یارشاطر، احسان. ترجمه:آذردخت جلیلیان. فصل نامه جندی شاپور. مقاله: آیا ساسانیان وارثان هخامنشیان بودند. دانشگاه شهید چمران اهواز. سال یکم، شماره ۲، تابستان ۱۳۹۴