مهد فکر غربی: ایونیا
ایونیا(Ionia) به بخش غربی ترکیه امروزی از خلیج ازمیر تا مصب رودخانه مندورا (Menderes) و شامل جزایر کایوس(Chios) و سِیماس(Samos) که مسکن مهاجرین یونانی بود، اطلاق میگردید. در این منطقه بود که خون و روح تمدن مینوسی یا اژهای(Aegean) باقی مانده از تاخت و تازهای دُریایی(Dorian) در قرن یازدهم پ.م. که فرهنگ باستانی اژهای بازمانده از آتشفشان را در خود فرو برده بود، "به یونان جدید دانش آموخت، آن را صاحب پول مسكوك، ادبیات، هنر و شعر کرد، و دریانوردانش، که فنیقیها را از پیش رانده بودند فرهنگ نوین خود را به جاهایی که در آن زمان آخرین نقاط زمین میپنداشتند بردند. (هال، تاریخ قدیم خاور نزدیك ص ۷۹) "
در نتیجه ساحل آسیای صغیر تبدیل به زادگاه فلسفه یونانی شده و نخستین فیلسوفان یونانی در اینجا رشد و نمو کردند. در حالی که خود یونان، در بی نظمی یا وحشیگری نسبی به سر میبرد، ایونیا روح تمدن کهنتر را حفظ کرد.
تفكر فلسفي ابتدائی یونانی به عنوان محصول نهائی تمدن باستانی ایونی معرفی شده، لكن باید به خاطر داشت که ایونیا محل تلاقی غرب و شرق بوده است، به طوری که میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا فلسفه یونانی از تأثیرات شرقی بر خوردار بوده است، مثلاً آیا از بابل یا مصر اقتباس شده است یا نه. این نظریه همچنان مورد منازعه است. اما شاید فلاسفه و نویسندگان یونانی چیزی از آن نمیشناختند - حتی هرودت، که خیلی مشتاق بود نظریه خود را درباره دین و تمدن یونانی به منابع مصری برساند – و نظريه منشأ شرقی داشتن فلسفه یونانی اصلاً از نویسندگان اسکندرانی ناشی شده است که مدافعان مسیحی از آنان گرفتهاند. مثلاً مصریان دوره یونانی مآبی، اساطیر خود را بر طبق اندیشههای فلسفه یونانی شرح و تفسیر کردند، و آنگاه اظهار داشتند که اساطير آنان منشأ فلسفه یونانی است. اما این فقط نمونهای است از تمثیل از طرف اسكندرانيان: این اندیشه از جنبه واقعیت معنی همان قدر فاقد ارزش است که این دعوی یهودی که افلاطون حکمت خود را از عهد قديم (Old Testament - تورات) گرفته است. البته در تبیین اینکه چگونه فکر مصری توانسته است به یونانیان منتقل شود است.
البته باید توجه داشت که متفکران غربی با رِندی، شرق را فاقد تفکر فلسفی قلمداد میکنند به مانند هگل که در تاریخ فلسفه خویش، فلسفه هندی را به دلیل اینکه با دین هندی یکی است تا اندازهای عجولانه رد میکند. در حالی که وجود مفاهیم فلسفی را میپذیرد، معتقد است که اینها صورت تفکر به خود نگرفته، بلکه به صورت شعری و رمزی سمبليك ادا شده است، و مانند دین غرض عملی آزاد کردن آدمیان از توهمات و ناخوشیهای زندگی دارد نه اینکه معرفت را برای خود آن بخواهد. (تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد اول،ص 24) در صورتیکه اشعار هومر سراسر سمبلیک و اساطیر گونه بوده و این اساطیر کارکرد دینی و اخلاقی داشتهاند.
اما باید فارغ از تقدم و تأخر یا تأثیر و تأثر اندیشههای هندی، بابلی، ایرانی و مصری بر تفکر یونانی، بر بیغرضی و بیتعصبی یونانیان در نگاهشان به دنیای پیرامون خود تأکید کرد؛ این بیطرفی و بیغرضی، در ترکیب با ادراك واقعیت و نیروی انتزاعشان، «آنان را قادر ساخت که خیلی زود اندیشههای دینی خود را به عنوان آنچه واقعاً بودند بازشناسند - یعنی آفرینشهای يك تخیل هنری.» (البته این امر نمیتواند در مورد مردم یونان به طور کلی که اکثریت آنان غیر فلسفی بودند صادق باشد.) از هنگامی که تفکرات و پژوهشهای نیمه علمی و نیمه فلسفی جهانشناسان ایونی جانشین حکمت پند و امثال خردمندان (هفتگانه) و اساطیر شاعران شد، میتوان گفت که فلسفه منطقاً جای هنر را گرفت. این فلسفه نزد افلاطون و ارسطو به اوج خود رسید و سرانجام نزد افلوطین به بالاترین مرتبه عروج خود، نه در اسطوره شناسی بلکه در عرفان، نائل آمد. معهذا این انتقال از «اسطوره» به «فلسفه، ناگهانی و تند صورت نگرفت؛ و حتی میتوان گفت که مثلاً تكون خدایان هزيودی در تفکر جهانشناسی ایونی جانشین و وارث یافت، عنصر اسطوره که پیش از رشد تعقل کنار میرفت هنوز ناپدید شده بود. در واقع اسطوره در فلسفه یونانی حتی در زمانهای بعد از سقراط نیز وجود داشت.
مهد موفقیت درخشان فکر یونانی در ایونیا بود؛ و اگر ایونیا مهد فلسفه یونانی بود. ميلتوس مهد فلسفه ایونی بود. زیرا در ميلتوس بود که طالس، نخستین فیلسوف مشهور ایونی، درخشید. فلاسفه ایونی عمیقاً تحت تأتیر امر تغير، تولد و رشد فساد و مرگ بودند. بهار و خزان در عالم خارجی طبیعت، کودکی و کهولت در حیات انسان، پدید آمدن (کون) و از میان رفتن (فساد)، اینها بودند امور آشکار و گزیر ناپذیر جهان. اشتباه بزرگی است اگر تصور کنیم که یونانیان مردمی خوش و لاابالی بودند، که جز گردش در ایوانهای شهرها و تماشای آثار شکوهمند با هنرنماییهای پهلوانانشان کاری نداشتند. آنان از جنبه تاريك زندگی ما در این سياره بسیار آگاه بودند، زیرا در ورای آفتاب و خوشی، ناپایداری و ناامنی حیات آدمی، حتمیت مرگ و تاریکی آینده را میدیدند. «بهترین چیز برای انسان زاده نشدن و آفتاب را ندیدن است، ولی همینکه زاده شد (بهترین چیز دوم برای او) هرچه زودتر گذشتن از دروازههای مرگ است». این کلام تئوگنیس (Thcognis: شاعر یونانی قرن ششم پ. م.) سخن کالدرون(Calderon) را (که برای شوپنهاور بسیار عزیز بود) به یاد میآورد که میگوید «بزرگترین لذت يك انسان تولد دوباره اوست.» و کلام تئوگنیس در گفتار سوفوکلس(Sophocles) در ادیپوس کولونیوس(Oedipus Coloneus) منعکس میشود: «به جهان چشم نگشودن فراتر از هر محاسبهای است.»