گیلان در دوره هخامنشیان
گفتیم که کادوسیها متحد کورش کبیر بودند و وی را در جنگ با بابلیها یاری کردند. مؤلف ایران باستان با استفاده از آثار مورخان یونانی نظیر گزنفون و هردوت یکی از وقایع این جنگ را تحت عنوان «خبط کادوسیان» شرح داده مینویسد:
رئیس کادوسیان که در پسقراول قشون کورش بود، چون مورد تعقیب واقع نشده بود، خواست کاری کند که باعث خوشنودی کورش گردد و بیاین که از او اجازه گرفته باشد سپاه خود را برداشته به طرف بابل رفت. پادشاه بابل، که در شهری، چنان که گذشت، پناهنده بود، همین که دید عده کمی از دشمن در حوالی شهر پراکنده است با سپاه خود بیرون آمد و به جنگ شروع کرد. در نتیجه رئیس کادوسیان کشته شد؛ بعضی دستگیر یا نابود شدند و جمعی فرار کردند. چون این خبر به کورش رسید با سپاه خود به استقبال فراریان شتافت. آنها را به اردو آورده امر کرد به معالجه زخمیها بپردازند و خود نیز تمام شب را به عیادت و پرستاری مجروحین مشغول شد. بعد سران متحدین خود و کادوسیان را خواسته به آنها گفت: این قضیه نباید موجب حیرت باشد زیرا انسان خاطی است ولی ما باید درس عبرت از این واقعه بیاموزیم و هیچگاه یک عده قليل، تا کاملاً ارتباط خود را با دستههای دیگر قشون مرتب و محکم نکرده، نباید حمله برد. گاهی لازم میشود که یک عده کم حمله کند ولی باید این حمله جزو نقشه تمام قشون باشد و کمکهائی که مقتضی است در موقع خود به آن عده بشود. بعد کورش گفت: حالا بروید شام صرف کنید، فردا باید تلافی این عدم بهرمندی کادوسیان را بکنیم و صبح زود کورش به محلی که کادوسیان شکست خورده بودند رفته کشتگان را دفن کرد و غنائم زیاد برگرفته برگشت.»
به علت تناقضهائی که در آثار مورخان یونانی وجود دارد نمیتوان به اطلاعات صحیحی درباره استقلال کادوسیان هنگام سلطنت کورش دست پیدا کرد زیرا در برخی از گزارشها نام کادوسیان جزو ایالات تحت تسلط کورش نیست. بر طبق نوشته گزنفون کورش پس از بازگشت از بابل به پارس برای هر یک از ولایات والیهائی انتخاب کرد. در این گزارش، بین اسامی والیهای منتخب، نامی از کادوسیان دیده نمیشود. در میان ایالات نیمه مستقلی هم که اداره امور خود را راساً به عهده داشتند و فقط باج گزار بودند اسمی از کادوسیان برده نشده است اما در وصیت کورش میبینیم که وی کمبوجیه، فرزند ارشد خود را به پادشاهی انتخاب میکند و ممالک ماد، ارمنستان و کادوسیان را به تانااوکسار (بردیا) میبخشد.
گزنفون در فصل هفتم از کتاب هشتم خود مینویسد وقتی کورش احساس کرد که زمان مرگش فرارسیده فرزندان و دوستان خود و کارگزاران عمده پارس را احضار کرد و خطاب به آنها گفت: «... آخر زندگانی من فرارسیده، من این حال را از علاماتی به خوبی درک میکنم... ای فرزندان، من هر دو شما را به یک اندازه دوست دارم؛ با وجود این اداره کردن امور و حکومت را به کسی را میگذارم که چون بزرگتر است دارای تجارب بیشتری است... بنابراین تو ای کمبوجیه دارای سلطنت باش؛ خدایان آن را به تو میدهند و پس از آنان من هم به قدری که در حیز توانائی من است. به تو ای تانااوکسار، من ممالک ماد، ارمنستان و کادوسیان را میدهم، با این عطایا، با این که شاهی و اقتدار از آن برادرت است، سعادت بیغل و غشی برای تو تأمین میکنم و تصور نمیکنم که تو از سعادت بشری چیزی کم داشته باشی زیرا آنچه که برای خوشبختی بشر لازم است تو آن را دارا خواهی بود...» (ایران باستان، حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، انتشارات دنیای کتاب، چاپ دوم، ۱۳۶۲، جلد اول، صفحه۴۶۵)
چون چگونگی مرگ کورش به طور دقیق معلوم نیست صحت انتساب این وصیت نیز به او مورد تردید است. برخی از مورخان نظیر هردوت، ژوستن و بروز نوشتهاند وی در میدان نبرد کشته شد و برخی دیگر از جمله گزنفون اظهار نظر کردهاند که او پس از بازگشت به پارس و ابتلا به بیماری، چشم از جهان فرو بست. روایت کتسیاس با هر دو گروه تفاوت دارد. وی مینویسد کورش در میدان نبرد مجروح گردید ولی کشته نشد. او پس از مجروح شدن وصیت کرد و به موجب این وصيت سلطنت به کمبوجیه و حکومت بلخ و خوارزم و کرمان به تانااوکسار سپرده شد.
با توجه به اختلاف روایات نمیتوان نسبت به درستی مطالبی که به عنوان وصیت کورش نقل شده و طی آن سرزمین کادوسیان نیمه مستقل قلمداد گردیده اعتماد داشت؛ اما اگر بر فرض، این وصیت درست باشد معلوم میشود که ولایت کادوسیان در آن عصر دارای ارزش و اهمیتی به مراتب بیش از سایر ولايات بوده و در ردیف ممالک ماد و ارمنستان قرار داشته است.
در دوره پادشاهی کمبوجیه، داریوش، خشایارشاه، داریوش دوم، اردشیر، خشایارشاه دوم و اردشیر دوم از چگونگی وضع گیلان، همچون گذشته اطلاعات دقیقی در دست نیست. مؤلف ایران باستان در صورت اسامی ممالکی که هنگام سلطنت داریوش اول جزء یا تابع ایران بودهاند از ولایت کادوسیان یا گیلان نام میبرد.
در زمان پادشاهی اردشیر دوم ابتدا کادوسیان متحد وی بودند و در جنگ بین او و برادرش که کورش (معروف به کوچک) نام داشت شرکت کردند. کورش فرزند خشایارشاه علیه برادرش اردشیر دوم قیام کرد و با قوای خود، که بیشتر اهل. یونان و مستملكات غربی بودند به سوی پایتخت روان شد. هنگامی که قوای کورش به پایتخت نزدیک شد اردشیر دوم با سپاهی گران به استقبال وی شتافت. از آنجا که غالب مورخان عهد باستان از جمله گزنفون، کتسیاس، پلوتارک و دینون در نقل چگونگی وقایع این جنگ اتفاق نظر دارند و حتی گفته شده است که گزنفون و کتسیاس در جنگ مزبور حضور داشتند نسبت به واقعیت مطالب نقل شده نمیتوان تردید کرد.
کادوسیان در اردوی اردشیر دوم بودند. مؤلف ایران باستان برخورد فرمانده قوای کادوسی را با کورش از قول کتسیاس و دینون چنین نقل میکند:
وقتی که در سپاه به هم افتادند ارته گرس رئیس کادوسیها به کورش برخورد و به قول پلوتارک به او چنین گفت: ای ظالم تر و دیوانه ترین مرد که نام کورش - بهترین نام پارسی - را لکه دار کردهای، برای چه سفر شومی این یونانیهای پست را به خدمت خود در آوردهای؟ برای این که ثروت پارسیها را غارت کنند و کسی را که آقا و برادر توست بکشی و حال آن که او به یک میلیون مرد، که از تو رشیدترند، فرمان میدهد. در حال به تو این نکته مسلم خواهد شد، چه قبل از این که روی شاه را ببینی سرت به باد خواهد رفت. این بگفت و زوبینی به طرف کورش پرتاب کرد که به سینه او آمد؛ ولی به واسطه خوبی جوشن کورش اثر نکرد و فقط او را تکان داد. پس از آن ارته گرس چون اسب خود را برگردانید، کورش کوچک پیکانی به طرف او انداخت که به گردن او آمد. بیشتر مورخین عقیده دارند که او به دست کورش کوچک کشته شد.»
در این جنگ کورش کوچک کشته شد و اردشیر دوم پیروز گردید اما کادوسیها، که متحد اردشیر بودند، مدتی بعد بر او شوریدند و چنان که قبلاً اشاره شد اردشیر با لشکری عظیم به سرزمین کادوسیان حمله کرد. مشیرالدوله پیرنیا در این زمینه مینویسد:
«این مردم (کادوسیان) در زمان اردشیر مانند بسیاری از ایالات دیگر ایران شوریدند و شاه، چنان که پلوتارک گوید در رأس قشونی، که مرکب از سیصد هزار پیاده و ده هزار سوار بود برای فرو نشاندن شورش حرکت کرد (۳۸۴ پیش از میلاد) مورخ مذکور (یعنی پلوتارک) ولایت کادوسیان را چنین توصیف کرده: این مملکتی است کوهستانی و صعب العبور و همیشه ابر آسمان آن را فرو گرفته. این سرزمین نه غله میرویاند نه درخت میوه. قوت سکنه جنگی آن غالباً گلابی و سیب جنگلی (وحشی) است. بنابراین وقتی که اردشیر وارد این مملکت شد دچار قحطی و مخاطرات شدید گردید. قوتی در این جا به دست نمیآمد و آذوقه را از جاهای دیگر نمیشد تحصیل کرد. قشون شاه در ابتدا مالهای بنه را میخورد ولی این حیوانات هم به قدری کمیاب شدند که قیمت یک الاغ به شصت درهم رسید... حتی میز شاه هم دچار مضیقه گردید و عده اسبها نیز خیلی کم شد زیرا سایر اسبها به مصرف قوت سپاهیان رسیده بود. در این احوال سخت تیریباذ.. شاه و قشون او را نجات داد. کادوسیان دو پادشاه داشتند که جدا از همدیگر اردو میزدند. تیریباذ نقشهای پیش خود کشید و، پس از آن که، آن را به اردشیر عرضه داشت، خودش مخفیانه نزد یکی از دو پادشاه مزبور رفت و پسرش را نزد دیگری فرستاد. هر کدام به پادشاهی که نزد او رفته بودند گفتند پادشاه دیگر کسانی نزد شاه فرستاده و داخل مذاکره شده. و اگر میخواهید فریب نخورید پیش دستی کنید که قبل از دیگری با شاه داخل مذاکره شده باشید. (تصور میرود در ترجمه این قسمت از نوشته پلوتارک اشتباهی رخ داده و یا در اصل مورخ یونانی مطلب را به صورتی نارسا بیان کرده است؛ زیرا اگر تیریباذ و پسرش هر کدام به یکی از دو پادشاه میگفتند که پادشاه دیگر کسانی نزد اردشیر فرستاده و داخل مذاکره شده چگونه میتوانستند به دنبال این سخن بگویند اگر میخواهید گول نخورید پیش دستی کنید که قبل از دیگری با شاه وارد مذاکره شده باشید؟! چه وقتی خود اعتراف میکنند فرستاده دیگری با شاه وارد مذاکره شده چگونه آن دیگری میتواند پیش دستی کند؟!) من هم با تمام قوا به شما کمک خواهم کرد. پادشاهان مزبور حرف تیریباذ و پسر او را باور کردند و یکی با تیریباذ و دیگری با پسر او، که صاحب منصب بود، رسولی نزد اردشیر روانه داشتند... بالاخره تیریباذ و پسرش با رسولان پادشاهان کادوسی آمدند و به شرائطی صلح منعقد شد.»
لازم به تذکر است که ادعای پلوتارک که میگوید: «کادوس مملکتی است کوهستانی ... نه غله میرویاند نه میوه، قوت سکنه جنگی آن غالباً گلابی و سیب جنگلی است» مقرون به حقیقت نمیباشد. بدون شک مورخ به سرزمین کادوس سفر نکرده و این سخن را از قول مهاجمین ناکامی نوشته که برای شکست خود متوسل به چنین معاذیر کذب میشدند. احتمال زیاد میرود که لشکر انبوه اردشیر دوم در خاک دشمن با کمبود آذوقه روبرو شده باشد اما علت آن عدم آشنائی کادوسیها با کار زراعت و کشاورزی نیست. ساکنان گیلان قرنها پیش از تشکیل دولت هخامنشی دارای تمدنی درخشان بوده و با اصول صنعت و کشاورزی آشنائی عمیق داشتهاند.
یکی از پادشاهان سلسله هخامنشی که توانست گیلان را تحت تسلط خود در آورد اردشیر سوم بود. در آثار نویسندگان قرون اسلامی نظیر طبری، ابن اثير، مسعودی، ثعالبی، حمزه اصفهانی و ابوالفرج اصفهانی نامی از اردشیر سوم دیده نمیشود. تنها ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه از او یاد میکند.
مورخان یونانی نیز شرح زندگانی و وقایع دوران پادشاهی او را به تفصیل ذکر کردهاند. وی که در سال ۳۵۸ پیش از میلاد مسیح بر تخت سلطنت نشست مردی ستمکار و خونریز بود. این پادشاه در دوران سلطنت خود توانست سرزمینها و ممالک بسیار از جمله فنیقیه، آسیای صغیر، مصر و سرزمین کادوسیان یا گیلان را به تسخیر خویش در آورد.
نخستین گام اردشیر سوم در راه فرو نشاندن شورشها و تسلط بر سرزمینهای مختلف به سوی گیلان بود. او تصمیم داشت ناکامی پدر خود اردشیر دوم را در نبرد با کادوسیان جبران نماید. بدین جهت با سپاهی عظیم و تجهیزاتی کامل متوجه آنان شد. مورخان یونانی نظیر دیودور، ژوستن، کنت کورث و آریان در آثار خود چگونگی جنگ بین سپاه اردشیر سوم و جنگجویان کادوسی را شرح داده خاطرنشان کردهاند که داریوش (کدمان)، یکی از نوادگان داریوش دوم، در این جنگ شجاعت و دلاوری بسیار از خود نشان داد و بر یکی از جنگجویان کادوسی که، کسی را یارای مقابله با او نبود غلبه یافت. دیودور مورخ یونانی در مورد این حادثه مینویسد: «شخصی از کادوسیها، که از حیث زورمندی و دلاوری معروف بود، مبارز طلبید و کسی از سپاه ایران جرئت نکرد به جنگ او رود. در این موقع داریوش اسب خود را تاخت و با او مبارزه کرده وی را کشت. اردشیر را این کار او چندان خوش آمد که هدایای بزرگ به وی داد و او را دلیر ترین پارسی خواند.» ژوستن مورخ دیگر یونانی نیز برخورد داریوش کدمان را با جنگجوی کادوسی به همین ترتیب نقل کرده مینویسد اردشیر سوم، داریوش را در ازای این خدمت به ولایت هر دو ارمنستان منصوب کرد.
برخی از مورخان پیروزی اردشیر سوم را بر کادوسیان نتیجه دلاوریهای این شاهزاده دانستهاند. مؤلف کتاب ایران باستان در مورد تسلط این پادشاه بر سرزمینها و ممالک مختلف مینویسد:
بر اثر فرو نشاندن شورشهای فنیقیه و آسیای صغیر و تسخیر مصر، پادشاهان دست نشانده و شاهزادگان به جای خود نشستند و ایالات شمالی و شرقی ایران مانند ایالات دریای خزر و هند، که در نتیجه سلطنت طولانی اردشیر دوم به واسطه بی قیدی او مستقل شده بودند، حالا به واسطه فتوحات اردشیر و سختیهایی که میکرد و با بودن شخصی مانند باگواس خواجه، که زمام امور را به دست داشت، قوت مرکز را حس کردند و کارهای ایران میرفت که روبراه شود ... قوت اراده اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و منتور آرامشی به ممالک تابعه ایران میداد.»
اردشیر سوم بر اثر زهری که باگواس خواجه به او خورانید کشته شد. نولدکه محقق معروف در کتاب تتبعات تاریخی، پیروزیهای اردشیر سوم را مورد ستایش قرار داده مینویسد: بعد از داریوش اول او از دودمان هخامنشی یگانه شاهی بود که از لشکرکشیهای بزرگ با پیروزی بیرون آمد. به نظر ما فوت او در این موقع حساس برای پارس فقدانی بزرگ بشمار میآید.
بعد از اردشیر سوم فرزندش آرسس به پادشاهی رسید ولی سلطنتش بیش از سه سال دوام نیافت و او نیز مانند پدرش با زهر باگواس خواجه کشته شد. پس از وی داریوش سوم (کدمان) از نوادگان داریوش دوم بر تخت پادشاهی نشست. در دوران سلطنت او اسکندر مقدونی به ایران حمله کرد.
کادوسیان با آن که در نبرد با اردشیر سوم شکست خوردند استقلال کامل خود را از دست ندادند. بعد از نبرد با اردشیر سوم اطلاع دقیقی از وضع آنان در دست نیست اما به طوری که از نوشته مورخان یونان بر میآید کادوسیان متحد یا مطیع دربار پارس شده و هنگام سلطنت داریوش سوم در جنگ با اسکندر شرکت مؤثر داشتند. یکی از معروفترین جنگهای اسکندر با ایران نبرد اربیل یا گوگمل است که پیکاری سرنوشت ساز بود. در این نبرد ساکنان کنارههای خزر یعنی گیلان، مازندران و گرگان جزو گروههای جنگجو بودند. مؤلف ایران باستان از قول آریان مورخ یونانی مینویسد سوارهای پارتی، گرگانی و تپوری تحت فرماندهی «فراتا فرن» و مادیها، کادوسیان و ساکهسینیان (سکاهای حدود چین) زیر فرمان آتروپات میجنگیدند. کنت کورث مورخ دیگر یونانی نیز نوشته است کادوسیان به همراهی جنگجویان ارمنستان، کاپادوکیان، سوریه و مادیها جناح راست جبهه جنگ ایران را تشکیل میدادند. بر طبق آماری که بعضی از مورخان یونانی مانند پلوتارک، آریان و دیودور دادهاند تعداد سپاهیان ایران به یک میلیون تا یک میلیون و چهارصد هزار نفر میرسیده است. اما چنین ارقامی اغراق آمیز به نظر میرسد. شاید صحیح ترین آمار مربوط به کنت کورث باشد که از همه کمتر است. او تعداد پیاده نظام ایران را دویست هزار و سواره نظام را چهل و پنج هزار نفر ذکر میکند.
کادوسیها در جنگ اربیل یا گوگمل نقش حساسی را ایفا کردند. هنگامی که جنگ به مراحل حساس خود رسیده بود مازه یکی از سرداران سپاه ایران گروهی از سواره نظام ممتاز را، که مرکب از دو هزار کادوسی و هزار سکایی بود برگزید و به آنها فرمان داد جناح چپ دشمن را دور زده به اردوگاه مقدونیها حمله برند و بار و بنه آنان را تصرف نمایند. فرمان او بلافاصله اجرا شد. سکاها بار و بنه مقدونیها را غارت کردند. این حادثه باعث اخلال در اردوی مقدونیه گردید و اسیرانی که در آنجا بودند به کمک مهاجمين آمدند. بر اثر حوادثی چند، که شرح آن در این مختصر نمیگنجد، سپاه داریوش در نبرد اربیل شکست یافت و اسکندر به پیروزی رسید.
داریوش سوم از پایتخت خود متواری شد و به یاری گروهی از سپاهیان به جنگهای پراکنده پرداخت. هنگامی که اسکندر در تعقیب داریوش به همدان رسید به «پارمن یون»، بهترین سردار خود، فرمان داد از طریق ولایت کادوسیان یعنی گیلان به گرگان برود و خود نیز در تعقیب داریوش به سوی گرگان و خراسان پیش رفت. در همین هنگام بود که داریوش سوم به دست دو تن از سرداران خیانتکار خود کشته شد و جنگ به پایان رسید اما برخی از ممالک و ولایات که مطیع یا متحد آخرین پادشاهان هخامنشی بودند نظیر کادوس و تپورستان یعنی گیلان و مازندران و سرزمینهای تحت اشغال آماردها (مردها) در کنارههای خزر همچنان داعیه استقلال داشتند و تن به قبول تسلط اسکندر نمیدادند.