ماد و پارس: ظهور قدرت تازه
بازی تاج و تخت ایرانی، وارد مرحله جدیدی شده است. همان طور که در شمارہ قبل این مجموعه روایت خواندید، نخستین امپراتوری ایران توسط «هوخشتره» پادشاه ماد بنیان گذاشته شد و قدرت اصلی و چندصد ساله منطقه یعنی آشور به طور کامل از بین رفت. هوخشتره موفق شد کار خود را از یک مهمانی شام اغاز کند؛ یک میهمانی خونبار برای شاهان سکایی و آغاز قدرت طلبی شاه ایران و وسعت دادن قلمروی ماد. داستان ما در این قسمت هم در خصوص همین امپراتوری ماد است. اما این بار نه آشور، سکاها یا دیگر دشمنان قدیم که شخصیتی نوظهور و قدرتمند علیه این امپراتوری به پا میخیزد. سلسله ماد پس از هوخشتره، روزها، ماهها و سالهای خوشی را پشت سر گذاشته و حالا «ایشتیویگو» شاه جدید بر تخت نشسته است. او قرار است با بزرگ ترین خطر دنیای باستان روبهرو شود؛ با کسی که بنا به تعبیر خواب خود شاه ماد، تمام سرزمینهای ان روزگار را به سیطره خود درمیآورد.
شورش در امپراتوری
کوروش علیه پدربزرگ خود شورش میکند؛ کسی که شاه بزرگترین امپراتوری زمان خود، یعنی مادها بود.
حدود ۲۵۵۰ سال پیش، پیکار بزرگی بین مرد پا به سن گذاشتهای از خاندان ماد و جوانی از خاندان پارس شکل گرفت که موازنه امپراتوریهای دنیا را دستخوش تغییر قرار داد.
«ایشتیویگو» تاجدار ماد، خود را در مقابل نوه دختریاش میدید که پرچم شورش علیه قدرت او برداشته، قصد تخت امپراتوری ماد را کرده بود؛ جوانی که توانسته بود اتحادیههای پارسی، اشراف و فرماندهان مادی را با خود همراه کند؛ کسی که بنا به خواب شاه، در طالع او آمده که در آیندهای نه چندان دور سرنوشت پهنه گستردهای از آسیا را به دست خواهد گرفت. این جوان، کسی نبود جز «کوروش» دوم هخامنشی، ملقب به «کوروش بزرگ»؛ مردی که نامش به معنای «خوار کننده دشمن در مشاجره» بود و حالا آمده بود تا امپراتوری عظیم خود را بنیان بگذارد. کوروش برای این کار باید ابتدا علیه بزرگ ترین امپراتوری زمان یعنی مادها قیام میکرد.
* ماندانا؛ عروس پارسها
فرمانروای ماد خوابی میبیند؛ در خواب از دخترش چشمه آبی میجوشد، چنان که سرزمین ماد و تمام آسیا را در آب غرق میکند. «ایشتیویگو» برای تعبیر خوابش به مغها رجوع میکند. آنان خوابش را چنین تعبیر میکنند که دخترش «ماندانا» فرزندی به دنیا خواهد آورد که بر سراسر سرزمین ماد سیطره خواهد یافت و وسعت حکمرانیاش آسیا را نیز در بر خواهد گرفت. شاه ماد حکمرانیاش را در معرض خطر میبیند، آن هم از سوی نوه دختریاش، تدبیری میاندیشد. وصلت دخترش با خاندانی که از قدرت چندانی در بدنه حکمرانی ماد برخوردار نیست، برای او دوراندیشانه به نظر میرسد. در این میان، برای این وصلت چه خاندانی مناسبتر از پارسها؛ خاندانی که قدرت چندانی ندارند، از پایتخت دور هستند و در قیاس با اشراف و فرماندهان مادی، تهدید کمتری به شمار میروند. این گونه است که وقتی ماندانا به سن بلوغ میرسد به عقد مردی از خاندان پارسی، با نام «کمبوجیه» در میآید. عروس پارسها در نخستین سال ازدواج باردار میشود. این خبر چندان به مذاق ایشتیویگو پدر ماندانا خوش نمیآید. او خواب دیگری نیز دیده که در آن از پیکر دخترش تاکی میروید که بر سراسر ماد و آسیا سایه افکنده است. حکمران ماد، دخترش را به پایتخت یا همان هگمتانه فرا میخواند و برای او نگهبانی میگمارد تا به محض تولد کودک، او را مطلع کنند تا او دستور قتلش را صادر کند.
* قتل نوه به دست پدربزرگ!؟
کودک به دنیا میآید و خبر به ایشتیویگو میرسد. شاه ماد یکی از امینترین یارانش را به نام «هارپاگ» فرا میخواند و کشتن نوزاد را به او میسپارد. هارپاگ اما از عاقبت چنین کاری بیمناک است. به خانه میرود و با همسرش مشورت میکند و تصمیم میگیرد خود مسئولیت به زمین ریختن خون طفلی از خاندان شاهی را بر عهده نگیرد. او یکی از چوپانان شاه به نام «میترادات» (مهرداد) را فرا میخواند و به او دستور میدهد طفل را میان کوه و جنگل رها کند تا طعمه حیوانات و ددان شود. چوپان، نوزاد را به خانه میبرد. همسر ميترادات که «سپاکو» نام داشت نیز باردار بوده، اما فرزندش مرده به دنیا آمده. ناله و زاری همسرش او را بر آن میدارد به جای نوزاد، طفلی مردهاش را طعمه حیوانات کند و اینگونه نوه شاه ماد زنده میماند؛ کودکی که نام کوروش را بر او گذاشتند.
* پسرش را کباب کنید!
۱۰ سال از تولد کوروش میگذرد و شاهزاده مادی نزد چوپان بزرگ میشود. روایتهای تاریخی میگویند، یک روز کوروش با کودکان هم سن خود مشغول بازی است. آنان در بازی خود او را به عنوان شاه برمیگزینند، در میانه بازی، کودکی از کوروش پیروی نمیکند و کودک چوپان که در بازی شاه شده، دستور به تنبیه او میدهد، غافل از این که آن کودک، فرزند یکی از اشراف دربار ماد به نام «آرتمبارس» است. پدر کودک تنبیه شده، شکایت چوپان زاده را نزد شاه میبرد. شاه ماد، چوپان و فرزندش را به دربار احضار میکند و همان ابتدا از رفتار و ظاهر چوپان زاده به شک میافتد که نکند این کودک، فرزند ماندانا باشد. شاه، چوپان را تهدید به شکنجه میکند و او نیز لب به حقیقت میگشاید. ایشتیویگو به محض شنیدن این سخن، هارپاگ را احضار میکند و درستی سخن چوپان را جویا میشود؛ هارپاگ با دیدن چوپان حقیقت را به تفصیل برای شاه تعریف میکند. شاه به ظاهر خرسند میشود اما از دست هارپاگ به شدت عصبانی است. او به میمنت پیدا شدن نوهاش، جشنی برپا میکند و ضیافت شامی میدهد. هارپاگ نیز از مدعوین است و شاه به ویژه از او میخواهد تا پسرش را زودتر به این جشن بفرستد. تاجدار ماد، در نهایت قساوت دستور میدهد فرزند هارپاگ را به قتل برسانند و اعضای بدنش را کباب کنند و برسر سفره شام مقابل پدرش بگذارند. هارپاگ در کمال نا آگاهی گوشت فرزند خود را میخورد و تنها در پایان مهمانی است که او از این رویداد آگاه میشود. هارپاگ که متوجه میشود گوشت پسرش را خورده، در میانه تالار سر به شیون و زاری میگذارد؛ اینگونه ایشتیویگو کینه خود را در دل یکی از بزرگترین فرماندهان خود نهاد. کوروش پس از این واقعه، به پارس نزد کمبوجیه و ماندانا باز میگردد. روایت هرودوت از تشکیل امپراتوریهای خود در باب بنیانگذاران خود همچون «سارگون» اکدی و «اردشیر بابکان» ساختهاند و آنان در سایهای از اسطوره سازی قرار دادهاند، اما به دلیل کمبود منابع باستان شناسی و دادههای منقول، تنها این روایات از چگونگی نخستین روابط بین ایشتیویگو و کوروش به دست ما رسیده است.
* شورش علیه امپراتوری
سالها میگذرد و کوروش در بین پارسها، نوجوانی و جوانی خود را سپری میکند، پس با رشد او، شاه ماد تصمیم میگیرد به نوه خود اعتماد کند و وی را به عنوان سفیر خود نزد پیشوای کادوسیان میفرستد. بنا بر گزارش «کتسیاس» (مورخ یونانی) در این سفر، کوروش شخصی به نام «اُیبار» که برده مردی مادی بوده است، آشنا میشود و او کوروش را به شورش بر علیه مادها تشویق میکند؛ ادعایی که غیرواقعی به نظر میرسد، اما گویا سیمای افسانهای اُیبار، در تاریخ نسخه اصلی نیز دارد، زیرا در «رویدادنامه نبونید»، ما به «اوگبار» نامی برمیخوریم که بعدها و در جنگ بابل (در سال ۵۳۸ پ. م)، سردار کوروش بوده است و فاتح بابل. کوروش پس از بازگشت از سرزمین کادوسیان به هگمتانه، از ایشتیویگو اجازه میگیرد نزد پدرش به پارس برگردد، در حالی که اندیشه شورش در سر داشت. حدود سالهای ۵۵۹ تا ۵۵۷ پ.م، به احتمال فراوان کوروش پس از مرگ پدرش کمبوجیه بر تخت سلطنت انشان تکیه میزند؛ تاجدار جدید پارس، ابتدا با بابل روابط سیاسی برقرار میکند تا از جانب غرب خیالش آسوده شود و در عین حال تلاش دارد روابط دوستانهای با شرق و شمال شرقی برای حمایت اقوام آن منطقه داشته باشد، در همین حال که کوروش اندیشه شورش در سر داشت، رویدادی رخ میدهد که او را بیش از پیش برای حمله به پدربزرگ مادی خود ترغیب میکند؛ هارپاگ، مردی که کوروش را در کودکی از مرگ نجات داده بود و به تلافی آن، ایشتیویگو فرزندش را کشته بود، با کینهای که از شاه خود در دل داشت، نامهای برای کوروش نوشت و او را تشویق کرد بر علیه شاه خونخوار ماد قیام کند. هارپاگ نوید داد که اشراف و فرماندهان ماد نیز در این مسیر، کوروش را همراهی خواهند کرد. پس کوروش شروع به فراهم آوردن مقدمات کار برای متحد کردن اقوام پارسی و شرقی کرد و در عین حالی دسیسه چینی توسط هارپاگ در بین بزرگان و فرماندهان ارتش ایشتیویگو را گسترش داد و خود را برای جدال با پدربزرگی که از کودکی سودای کشتن او را داشت، آماده کرد.
* شکست پارس
کوروش در نخستین اقدام خود علیه دولت ماد، دژ مادیها در پاسارگاد را فتح میکند. ایشتیویگو پس از اطلاع از این شورش، کوروش را نزد خود میخواند، اما کوروش به او اعلام جنگ میکند و بدینسان جنگ بین پارس و ماد از حدود سال ۵۵۳ پ.م آغاز و تا ۵۵۰ پ.م در سه مرحله ادامه مییابد.
با اعلام جنگ توسط کوروش، تخت نشین ماد، دستور به گردهم آمدن ارتش خود میدهد و سپاهیان جنگجوی مادی را تا دندان مسلح میکند؛ در نخستین پیکار سپاهیان مجهز ماد که تجربه بیشتری در جنگ داشتند و از لحاظ تجهیزات جنگی نیز سرتر از ارتش نوپای کوروش بودند، موفق میشوند کوروش را شکست دهند و حتی یکی از سرداران او با نام «آترادات» نیز در این پیکار کشته میشود. پارسیان پس از این شکست، به داخل سرزمینهای خود عقبنشینی میکنند و در جدال دیگری در نزدیکی پاسارگاد، بازهم مغلوب سربازان جنگجوی مادی میشوند و شکست خورده به پاسارگاد عقب نشینی میکنند؛ این عقب نشینی تا حدی اسفناک و یاسآور بوده است که زنان پارسی بنا بر گزارش کتسیاس مورخ، با دیدن مردان در حال فرار، بر آنان بانگ میزنند که آیا میخواهید دوباره به همان جایی بروید که از آنجا به دنیا آمدهاید؟!
بر اساس این دادهها، شورش کوروش در ابتدا به ضعفهایی دچار بوده است و تنها توانسته بود سه طایفه از شش طایفه ساکن پارس را با خود همراه کند. شاه ماد نیز آن چنان جنگ را جدی گرفته بود که ناگزیر لشکریان خود را در سال 553پ.م از مرزها فراخوانده است و غیبت ایشان به «نبونید» پادشاه بابل اجازه داده که شهر «حران» در شمال بینالنهرین را که متعلق به مادها بود، تصرف کند؛ البته مشهود است که خطر کوروش برای ایشتیویگو مهمتر از خطر نبونید بابلی بوده است. این که چگونه پیروزیهای ماد ادامه نمییابد و ایشتیویگو به طور کامل بر پارسی ها چیره نمیشود، بر ما پوشیده است، اما مسلماً در نخستین دوره از پیکار بین ایشتیویگو و کوروش، شاه ماد توانست قدرتش را به شاه جوان سرزمین «انشان» دیکته کند، ولى نتوانست بر او چیرگی کامل یابد، پس در دومین مرحله از جنگهای ماد و پارس، طی دو سال بعد، جنگهای پیاپی، یکی به نفع ماد و دیگری به نفع پارسیها ادامه یافت و سرنوشت جنگ دستخوش تغییراتی بوده که متأسفانه بر ما پوشیده است. در نهایت در سومین دوره از جنگها، سرنوشت جنگ مشخص میشود.
با طلوع خورشید جنگ بین دو قوم آغاز شد؛ درحالی که عقابی بر بالای سرکوروش در حال پرواز بود؛ صدای ضربه خوردن فولاد بر آهن از همه سو شنیده میشد. فرماندهان پارسی سربازان خود را تشویق به شجاعت و مقاومت در مقابل ارتش ماد میکردند.
* پایان رویای پدربزرگ
در سال 550 پ.م است که سومین و آخرین مرحله از جنگ بر سر تاج و تخت ایران توسط مادها و پارسها رخ میدهد. در این جا بخشی از روایت افسانهای هرودوت با رویدادنامه نبونید همخوانی دارد و تاریخ و افسانه با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند. جنگ سه ساله بین ماد و پارس، عاملی میشود تا اقوام تابع دولت ماد به ویژه هیرکانیا و سپس پارتها به سوی پارسیان و کوروش روی آورند و این چرخش، عاملی میشود که قدرت، کمی در بین دو قوم به تعادل کشیده شود.
در حالی که هر دو طرف سپاهیان خود را برای پیکار نهایی آماده میکردند، شاه ماد در یک اشتباه عجیب استراتژیک، هارپاگ، کسی که فرزندش را کشته بود و پیش از این به کوروش قول همکاری برای پیروزی بر ایشتیویگو را داده بود، به فرماندهی ارتش خود برمیگزیند، پس کوروش در این پیکار کار زیاد سختی پیش رو نداشت. صبح روز جنگ، در حالی که دو سپاه در مقابل یکدیگر ایستاده بودند، از سویی ایشتیویگو از جنگجویان مجهز و کار کشته خود مطمئن و آماده بود تا نوه سرکش و اقوامی را که از او حمایت کرده بودند، به سزای اعمالشان برساند؛ از طرف دیگر کوروش جوان، امید به خیانت فرماندهان و سربازان مادی داشت تا بتواند سرنوشت جنگ را با همکاری مادها رقم بزند تا شمشیر سربازانش. با طلوع خورشید جنگ بین دو قوم آغاز شد؛ در حالی که عقابی بر بالای سر کوروش در حال پرواز بود؛ صدای ضربه خوردن فولاد بر آهن از همه سو شنیده میشد. فرماندهان پارسی سربازان خود را تشویق به شجاعت و مقاومت در مقابل ارتش ماد میکردند، سراسر میدانگاه جنگ را خون و اعضای بریده بدن سربازان در برگرفته بود. در میانه روز و در حالی که جنگ هنوز سرنوشت مشخصی نداشت، هارپاگ به قول خود عمل میکند و دستور میدهد که فرماندهان و سربازان تحت فرمان امر او دست از جنگیدن علیه کوروش بردارند و به جبهه او میپیوندند.
این خیانت سپاه ماد را رویدادنامه نبونید نیز تایید میکند. با خیانت فرماندهان مادی به شاه خود، در حالی که وزنه قدرت به سمت سپاه کوروش چرخیده بود، دیگر امیدی برای سربازان وفادار به تاجدار ماد نمیماند و دیگر سربازان نیز راه فرار را پیشه میکنند. ایشتیویگو نیز که وضع را وخیم میدید، چارهای جز عقب نشینی به هگمتانه نمیبیند. او به محض بازگشت به پایتخت، مغان را به خاطر آزاد کردن کوروش اعدام میکند و سپس تمام ساکنان را از زن و مرد مسلح میکند و برای آخرین پیکار با کوروش به بیرون شهر میرود، اما این بار نیز شکست میخورد و بنابر گزارش رویدادنامه نبونید، توسط سربازان خودش اسیر میشود و او را تسلیم کوروش میکنند. حال، تاجدار و تخت نشین سلطنت ماد چه کرده بود که اینگونه مردمش بر علیه او شوریدند و خیانت کردند، یکی از بخشهای تاریک تاریخ باقی مانده است. پس از اسارت ایشتیویگو، کوروش رفتاری را که در تاریخ به آن شهره است، انجام میدهد و جان پدربزرگ خود را که از کودکی در اندیشه کشتن او بود، میبخشد و او را به «هیرکانیا» (گرگان امروزی) تبعید میکند. پس از این پیروزی، کوروش زر و سیم و تمام گنجینههای هگمتانه را به انشان برد و لقب پادشاه ماد را بر دیگر لقب خود یعنی پادشاه انشان افزود؛ لقبی که پیش از این ایشتیویگو آخرین شاه ماد آن را یدک میکشید. رویای نخست کوروش سرانجام به واقعیت پیوست؛ اما این سیطره دوام خواهد داشت؟ آیا بخش دیگر رویای پدربزرگ هم به حقیقت خواهد پیوست؟