با رسيدن كوروش به تخت امپراتوري مادي، داستان بازي تاج و تخت ايراني، وارد مرحله جديدي شده است. در شــماره پیش و قسمت پنجم اين مجموعه روايت خوانديد كه كوروش نوه «ایشتیو یگو» شــاه امپراتوري وسيع مادي، بر عليه او شــوريد و به طور اعجاب آوري توانســت او را از تخت به زير بكشد و تمام سرزمينهاي تحت تسلط ماد را از آن خود كند. او براي اين كار با يكي از مهمترين قدرتهاي منطقه يعني بابل هم پيمان شده بود؛ قدرتي كه همزمان با شورش كوروش، به فتح برخي سرزمين هاي مادي مشغول بود.
تاكنون در پنج قسمت منتشر شده از «بازي تاج و تخت» ، درباره نبردهاي پياپي ايرانيان با تمدن آشور در بين النهرين خوانديد كه نهايتاً اين نبردها با ورود مادها به عرصه قدرت به نفع ايران تمام شد و تكليف ماد را هم كوروش از انشان پارس تمام كرد. در اين قسمت، ميخواهيم دوباره به قسمت قبل برگرديم و ببينيم كوروش از چه خانداني سربرآورده است و چرا ميخواهد به بابل حمله كند.
نبرد بزرگ نزديك است
كوروش از چه خانداني بود، چه كساني را عليه ماد با خود هم پيمان كرد و چرا قراراست با هم پيمان خود بابل به جنگ برود؟
سال 500 پیش از میلاد؛ جهان باستان در دست چهار قدرت بزرگ بابل، لیدیه، مصر و پارس است و آماده میشــود تا تغییری بزرگ را تجربه کند. چهار تاج، چهار تخت و چهار پادشاه که هر یک سودای فرمانروایی بر جهان را دارند، اما در بین آنان جوانی از نژاد پارس و ماد و از سرزمین باستانی انشان، گوی قدرت و شجاعت را میرباید، تا جایی که سه شاه دیگر دست در دست یکدیگر میدهند برای نابودی او. کوروش، نواده هخامنش، فرماندهای باهوش بود که ابتدا، برای پیروزی بر پدربزرگ خود «ایشتیویگو» و به دست آوردن سرزمینهای مادی بابل را به همپیمانی خود برگزید. او گرچه بعدها رودرروي بابل قرار ميگيرد، اما تا همينجا هم مسيري سخت و دشوار را پيموده است. كوروش براي گرفتن تاج شاهي از پدربزرگ مادي خود، با حكومتي پيمان بست كه او هم چشم به سرزمينهاي ايران ماد داشت.
رويای فتح جهان
کوروش تنها وارث خاندان کهن پارس بود؛ جوانی با روياهاي بزرگ در سر. او شنلی از پوست پلنگ را روی بالاپوش قرمزش كشيده، پوتین چرمی سیاه با شش بند و رانپایی بلند و قهوهای بر پا، دستکش قهوهای پوست خرگوش وحشی و رزم جامهای بر تن دارد و برگستوانی از چرم سخت گاومیش بر تن اسبش کشیده است. در ابتداي قصه دراين قسمت، او را با اين تنپوش ميبينيم كه ســوار بر اسب، در حال نگاه کردن به شهری است که به زودی قصد فتــح آن را دارد. پرتوهای پر انرژی خورشــید در حال تابیدن روی شــهر افسانهاي «بابل» هستند. او در خواب بزرگان بســیاری چون ایشــتیویگو مادي و نبونید بابلي رفته، ولی رویای خود او فتح جهان و تشــکیل یک امپراتوری بزرگ است. سرزمینی که طی هزارهها اقوام بسیاری را به خود دیده اســت و اکنون کوروش جوان تمامی آنها را براي خود
ميخواهد.
در قســمت قبل چگونگی تولد و رشد و پیروزی او بر پدربزرگ مادریش، ایشــتیویگو را شرح دادیم. داستان نبردهاي كوروش پس از تصرف سرزمين مادي نيز مربوط به قسمت بعد است. در اين قسمت ميخواهيم ببينيم تختنشین جدید پارس، تاج چه اقوام و خاندانهایی را به دست آورد، تا بتواند تاج سرزمینی را بر سر بگذارد که پهنه جغرافیایاش از سند و پنجاب در شرق آغاز و در غرب به مصر خاتمه مییافت؟ پس كوروش را همراه با سپاهيانش بر فراز تپه، در حالي كه چشم به بابل دوخته، رها كنيم و زمان را به عقب ببريم تا بيشتر با ماجرا آشنا شويم.
در سدههای آغازین هزاره اول پیش از میلاد، تا زمان استقرار نخستین دولت قدرتمند ایرانی یعنی مادها در ســده هفتم ق.م، در بخش وســیعی از شمال، غرب، جنوبغربی و قسمتی از جنوب فلات ایران، با نام قومها و دولتهای فراوانــی چون ماناییها، سکاها، کاسپیها، اورارتوها، کاسیها، عیلامیها، ســومریها، گوتیهــا، لولوبیهــا، میتانیها و بزرگترین قدرت در غرب یعنی آشوریان برمیخوریــم. هر یــک از اين حكومتها، صاحب تاج و تخت خــود بودند و در جریــان درگیریهای منطقه غرب فـلـات ایران بین خود یا با آشــوریها به عنــوان حکومتهای منطقهای و قومها و طایفههای قدرتمند، حضوری فعال داشــتند. هرچند با به قدرت رسیدن مادها، بسیاری از این اقوام به زیر پرچم این قدرت جدید درآمدند، اما برای شــناخت هرچــه بهتر دوران زمامداری کوروش که تأثیــری بنیادین بر تاریخ آینده هخامنشیان و ایران داشته است، میبایست شناخت نسبی نیز از شرایط قومی منطقه داشت، زیرا تأثیرات فرهنگی گستردهای بر یکدیگر داشتند.
پس كار را با اين سوال آغاز كنيم كه کوروش پارسی از کجا آمد و پیش از تاجــداری، جهان آن روزگار متعلق به کدامین سرزمین و قوم بود؟
انشان؛ قدرت جديد
انشــان (انزان) یکی از کهنترین نواحی عیلامی است که از اواخر هزاره ســوم قبل از میلاد نام آن را در متون اکدی و سومری میشنویم. پادشاهان عیلامی به طور سنتی عنوان «شاه انشان و شوش» را داشتند. باستانشناسان پس از حفاریهای مدون در سال 1349 خورشیدی و بر اساس کتیبههای به دســت آمده از حفاریهاي علمی، موفق به کشف «تپه ملیان» در «دشت بیضای» پارس که همان انشان باستانی است، شــدند. از حدود سالهای 700 ق.م، پیشینیان کوروش یعنی اقوام پارس وارد این منطقه شدند و قدرت را در دست گرفتند. نام قوم پارس نخستین بار در سالنامههای پادشاهان آشور در سال 844 ق.م آمده كه لشکرکشیهایی به شمالغربی ایران داشتند. قوم پارس به احتمال پیش از مکان گزینی در فلات مرکزی ایران، در غرب و جنوبغربی دریاچه ارومیه مستقر بودند و سپس با فشار اورارتوها و آشوریان، حدود سال 700 ق.م به منطقه انشان، يعني پارس امروزی وارد شدند. نخستین کسی که از این خاندان تاج بر سر گذاشت و نامش تا پایان بر این سلسله ماند، هخامنش جد کوروش بزرگ (کوروش دوم) بود. بر اساس سخن کوروش در اســتوانه خود در بابل، پــس از مرگ هخامنش، پســرش «چیشپیش» پادشــاه شهر انشان شد.
بنابر روایات مختلف مورخان، چیشپیش مذکور غیــر از چیشپیش پــدر کوروش دوم اســت، به این معنی کــه پس از مرگ هخامنــش به ترتیب چیشپیش، بعد از آن کمبوجیه و سپس فرزند او کورش (اول) به تاج و تخت رسیدند و سپس فرزند کورش به نام چیشپیــش دوم روی کار آمد و این شــخص همان پدر کوروش و «آریارمنا» است که حکومت را میان دو فرزند خود تقســیم کرد و دو شاخه از خاندان هخامنش به وجود آورد. از شاخه آریارمنا به ترتیب پسرش آرشام، نوهاش ویشتاسپ و پسر او یعنی داریوش اول به قدرت رسیدند. شاخه دوم یعنی نسل کوروش را باید شاخه اصلی خاندان هخامنشی شمرد، زیرا وسعت شاهنشاهی مربوط به این شاخه است. از این شاخه به ترتیب کوروش، پســرش کمبوجیه دوم، کوروش دوم پسر کمبوجیه اول و معروف به کوروش کبیر و کمبوجیه سوم فاتح مصر به تاجداری و شاهنشاهی رسیدند؛ خاندانی که آینده جهان را رقم زدند.
كوروش جوان كه قصد شورش علیه ایشتیویگو شاه ماد را داشت، توانست به تیره پاسارگادی خودش تکیه کند، زیرا خاندان هخامنش فرمانروای این تیره بود. او برای شروع این شورش، تیرههای دیگر پارسی را نیز به یاری فراخواند و متحد كرد.
فلات بلند پارس، کوههایی داشت که از میان آنها راههای باریک و پرپیچ و خم میگذشــت و آن را از جلگه کرانهای داغ و ناسالم جدا میکرد و برای نگاه داشتن روحیه کهن جنگی اقوام ایرانی بسیار مناسب بود. کوروش جوان که در قسمت پیش داستان شورش او بر علیه ایشــتیویگو را آوردیم، توانســت به تیره پاسارگادی خودش تکیه کند، زیرا خاندان هخامنش فرمانروای این تیره بود. دو تیره دیگر پارسی «مارافی و ماسپی» با آن پیوست و همبستگی داشتند. او برای شروع این شــورش، تیرههای دیگر پارسی را نیز به یاری فراخواند، یعنی تیرههای کشاورز «پانثیالی»، همجوار با قدرتهاي منطقه با فتح ماد توسط كوروش كه شرح كامل آن را در قسمت قبل خوانديد، تمام سرزمينهاي تحت تسلط ايشتيويگو شاه ماد از آن كوروش و پارسيان شد. او با اين فتح بزرگ كه آن را با متحد كردن حكومتها و قبايل مختلف ايران به دست آورد، همسايه سرزمينهايي شد كه در كنار امپراتوري ماد، قدرتهاي ديگر منطقه را تشكيل ميدادند؛ «بابل»، «ليديه» و «مصر» در غرب امپراتوري او، مهمترين آنها بودند. كوروش براي شكست ماد مجبور شده بود تا با بابل هم پيمان شود. در روزگاري كه كوروش با مادها ميجنگيد، نبونيد شاه بابل هم از فرصت استفاده كرده و بخشهايي از قلمروي ماد را فتح كرده بود. كوروش كه بر تخت شاهي ايران مينشيند، توجه خود را به تمامی سرزمینهای غربی معطوف «دوروســیایی» و «گرمانی» و تیرههای صحراگرد «دایی»، «ماردی»، «دروپیکی» و «ســاگارتی».
وقتي کوروش توانســت تمامی این اقــوام داخلی را با خود متحد کند، حال نیاز به پیمان بســتن با یک نیــروی خارجی بود؛ نیرویی کــه بتواند ذهن ایشتیویگو را از خارج مشغول کند و نیروهای او را به دو بخش تقسیم کند. چه هم پیمان قدرتمندي بهتراز بابل؟ بابلی که یک نسل پیش هم پیمان ماد بود، ولی فقط برای دمی. دوباره بر تپهاي هســتيم كه کوروش از بالاي آن به بابل نگاه ميكند. او پایین ميآيد و دستور ميدهد که فرماندهان وفادارش چون «اوگیار»، «هاراپاگ»،
«گئوبروه» و «تابائوس» برای فتح بابل جلسهای را تشــکیل بدهند. در همین حال که گرد چادرهای سپاه خود قدم میزد، به این میاندیشید که چگونه یک دهه پیش از این، شــاه بابل برای فتح ماد با او همکاری کرد و اینک او در حــال برنامهریزی برای فتح سرزمینهای هم پیمان کهنش است، جنگی که اجتنابناپذیر به نظر میرسد.
بابل؛ سرزمين روياها
بابل، شهر افسانهها، شــهر باغهای تودرتو و یکی از کهنترین پایتختهای جهان باستان بود که با وجود دیدن جنگهای فراوان به خود، هنوز پس از هزارهها سرپا بود؛ شــهری که مردمش تصمیم میگیرند با ساختن برجی بلند در آن، پا به جهان مرموز بالای سرشان بگذارند. فرماندهان بسياري در جنگ بر سر تصاحب آن، سر از تن هم جدا کرده بودند، اما بابل حالا با فرماندهي متفاوت طرف اســت. 31مارس
555 پ.م نخستین جشن سال نو، با آخرین پادشاه بابل یعنی نبونید بود. نبونید بــه احتمال یکی از فرماندهان سرشناس بابلی بود که30 سال پیش از رســیدن به قدرت در بابل، در سال 585 پ.م، به نمایندگی از مادهــا در گفت و گوی صلح میان لیدیه و ماد شرکت جســت. فرمانروای جدید از خانواده نبوکدنصر مشهور و از پشت خاندان شاهی نبود؛ او فرزند «روبوامــگا» به معنای «نجیبزاده خردمند» بود که پیشــه کاهنی در معبد «سین» در شهر «حران» داشــت، اما شهر حران در دست مادها بود و نبونید رویای فتح آن و آباد کردن معبد خانوادگی خود را داشت. او در خواب میبیند که ايزدهاي «مردوک» و «سین» به او فرمان میدهند که معبد حران را از نو بسازد و حتی مردوک به او نوید آمدن کوروش را میدهد و فتح ماد توسط شاه پارسی را پیشبینی میکند. نبونید را اغلــب یک دانشــمند و حتــی اولین باستانشــناس میدانند، زیــرا او علاقه خاصی به اســناد و مراسم کهن داشــت و هیچ چیز او را به اندازه یک سنگ بنای باستانی خوشحال نمیکرد.
همچنیــن او علاقــه فراوانی بــرای افتخارآفرینی داشــت تا بتواند نام خود را همرده شاهان باستانی بین النهرین چــون «ســارگون» و «حمورابی» در تاریخ جــاودان کند. بر همین اســاس به محض به قدرت رســیدن، برای فتح ســرزمینهای شمالی تلاش کرد که دقیقا همزمان شــد با روی کار آمدن کوروش و شــورش او بر علیه ایشــتیویگو. پس با کوروش هم پیمان شــد و در نخستین حرکت خود اقدام به لشکرکشی به ســرزمینهای پدری یعنی «حران» کرد که به آسانی موفق به فتح آن شد؛ زیرا تخت نشین ماد درگیر شورش بزرگ در داخل فلات ایران بود که کــوروش آن را رهبری میکرد. حران بازپس گرفته شد و نبونید دگرباره توانست طی یک برنامهریزی طولانی مدت، پرستشــگاه خانوادگی خود را از نو بنیاد نهد.
ســال بعد از آن نبونید دگرباره راهی سوریه شد و تا اوت ســال 553 پ.م، جنگ را به کوهستانهای «امانوس» کشانید و در دســامبر همان سال شاه «ادوم» را کشــته بود و ســپاهیانش را به غزه در مرز مصر رســاند. نبونید معابد بسیاری چون معابد «ســین»، «شــمش»، «بونِنِ» و «آنونیت» را در شــهرهای کلیدی از جمله «الرســا»، «سیپر» و «نیپور» مرمت کرد و ايزد ســین را احترام فراوان میکرد و حتی دخترش «اِنیگَلدی نَنَ» را به عنوان کاهنه در معبد سین در شهر «اور» نشاند. البته این رفتار شاه جدید بابل هیچگاه مورد رضایت کاهنان ســنتی بابل قرار نگرفت و مهمتریــن عامل عدم حمایت آنان از او، در زمان حمله کوروش شد. تاجدار بابلی طی سالهای آینده فتوحات دیگری در سوریه داشت و بر علیه اعراب نیز لشکرکشیهایی کرد.
درنگ و حادثه
نبونیــد اصلاحــات اداری و مالــی بســیاری را برنامهریزی کرد و بدعتهای متفاوتی چون تغییر محل ســکونت شــاهی را به وجود آورد که عامل اصلی نارضایتی کاهنان و تجار بابلی از او شد. شمار بسیاری از متون اقتصادی، تورم شدیدی را آشکار میکنند، وضعیتی که با شــیوع بیماری طاعون شدیدتر شده بود. در حدفاصل سال های 560 تا 550 پ.م، قیمتها تــا 50 درصد افزایش یافت و از 560 تا 485 پ.م، مجموع این رشــد به حدود 200درصد رسید.
نبونید در ادامه رفتار غیرمعمول خود، دســت به اقدامی خارق العــاده نیز زد کــه تاکنون توضیح قانع کنندهای برای آن به دست نیامده است؛ وی فرزند خود «بِلشَزَر» را به نیابت خویش در بابل منصوب کرد و ســپاه بابل را از راه سوریه و لبنان برای تصرف شهر کوچک عربی «تایماه» در شمال عربستان به حركت درآورد و پس از تصرف شهر و کشتن شــاه آن و گرفتن تاج و تخت وی، به مدت 10سال در این شهر اقامت گزید و دیگر تا پایان این 10سال، حتی برای مراسم سنتی جشن سال نو نیز قدم به بابل ننهاد. او در سال 539 پ.م تنها زمانی پای به بابــل نهاد که بابل درگيــر جنگي خونين شــده بود. کوروش با تمام فرماندهان کارآزموده و سربازان سلحشور خود به پشت دیوارهای شهر رسیده است. كوروش مدعی تمامی سرزمینهای تحت فرماندهی مادها، در بینالنهرین، ســوریه، کاپادوکیه و ارمنســتان اســت و تا اندازه زیادی این ادعاها با ادعاهای شــاه بابل در زدوخورد قرار ميگيرد. بر افتادن شاهنشــاهی مــادی موازنه دقیق قدرت را در منطقه بر هم زده و با آزاد شدن سرزمینهای آن، طمع گسترش فتوحات جدید، تمامی پیمانها را نابود کرده و جنگ میان کوروش و ســه نیروی بازمانده یعنی لیدیــه، بابل و مصر اجتناب ناپذیر شده است. پیکارهایی که در قسمت بعدی شرح آنها را خواهيد خواند.