پس از آنکه در سال ۱۶۳۴ دریاچه میشیگان به وسیله ژان نیكوله کشف شد و نیز پس از مرگ ساموئل دو شامپلن در سال ۱۶۳۵، بررسی ناحیه دریاچههای بزرگ به وسیله فرانسویان اندکی کندی گرفت و این درست مقارن با زمانی بود که نیوانگلند از نظر استقرار مهاجران، سیر صعودی میپیمود. رفتار خصمانه ایروکواها عامل مهمی در مورد این رکود به شمار میآمد. مثلا در ۱۶۴۸، ایروکواها، هورنها را که از دوستان فرانسویان بودند، معدوم ساخته و مونترال را در معرض تهدید قرار دادند.
با این حال، آوازه وجود رودخانه بزرگی شبیه سن لوران(St.- Laourent) در جنوب غربی، که روز به روز بین «سیاحان» و «پژوهندگان جنگل» اشاعه بیشتری مییافت و نیز تأسیس کمپانی هند غربی در پاریس به سال ۱۶۶۴، فصل نویی در تجدید فعالیت فرانسویان گشود. مبلغان ژزوییت با عزمی راسخ شکارچیان امریکای شمالی را تعقیب میکردند و هر وقت نمیتوانستند از ایشان پیشی گیرند، تمامی اطلاعات ایشان را گرد میآوردند. یکی از این ژزوییتها که اطلاعات کاملی داشت، ژاک مارکت (JacquesMarquette) بود. به مجرد آنکه لویی دو فرونتناک (Louis de Frontenac) که خود مصمم به فعالیت بود - به سال ۱۶۲۷ به عنوان حاکم به کبک وارد شد، پدر مارکت به معاونت سیاح جوان، لویی ژولیه (Louis Joliet) رسید. وی ناحیه دریاچههای میشیگان و سوپریور را که نقطهی حرکت همه سیاحان به سوی غرب و جنوب غربی بود، به خوبی میشناخت. آن دو با دقتی خاص مقدمات سیاحتی فراموش نشدنی را فراهم آوردند.
آن دو در هفدهم ماه مه ۱۶۷۴ با همراهانی چند و ره توشهی کافی به مقصد به دپو آن (Baie des Puants) که اینگ گرینبی نامیده میشود و بریدگی عمیقی در ساحل غربی دریاچه میشیگان تشکیل میدهد، بادبان برافراشتند. راهنمایان سرخپوست به ایشان اطمینان داده بودند که هرگاه رودخانه رنار(فاکس ریور Fox River) را که جریانی در اثر تلاقی رشته آبهای جاری در آن میریزد رو به مبدأ بپیمایند و به سرچشمه برسند، رشته آبهای تقریبا نامشخص به آنان امکان خواهد داد به آغاز رودخانه مسکو نسینگ (ویسکانسین Visconsin) راه یابند و این رودخانه نیز ایشان را مستقیما به رود بزرگی که تا آن زمان افسانهای بود، رهنمون خواهد شد. سرخپوستان این رودخانه را میسی سپ ( Missi Sepe پدر آبها یا رودخانه بزرگ) مینامیدند. فرانسوی ها آن را میزی پی یا مسی سی پی(Messisipi) میشنیدند و به همین نام ثبت کردند.
اطلاعاتی که سرخپوستان در اختیار گذاشته بودند، مکان به مکان واقعیت پیدا میکرد و دو سیاح مذکور توانستند به «پدر آبها» راه یابند و آنگاه جریان این رود بزرگ را بدون اشکال پیمودند و از ملتقای ایلی نوا، سپس میسوری و آنگاه اوهایو گذشتند. لیکن از ملتقای آرکانزاس پا فراتر ننهادند، زیرا احساس میکردند که اسپانیایی ها نباید چندان از آن نقطه دور باشند و ممکن است آسیبی به آنان برسانند. بنابراین دوباره رودخانه را پیمودند و این بار از مسیری دیگر به دریاچه میشیگان رسیدند و برای این کار از جریانی دیگر که رودخانه دپلن (des plaines) را - که خود شاخهای است از رود ایلی نوا - از رود شیکاگو جدا میسازد، استفاده کردند.
بنابراین پیشاپیش معلوم شد که میسی سی پی در جایی به خلیج مکزیک میریزد. برای اثبات آن فقط کافی بود تا این رود را تا نقطهای که به خلیج مکزیک میریزد بپیمایند.
این کار را سیاح بی باک روئنه کاوالیه دو لاسال(Rouennais Cavalier de la-Salle) عملی کرد. وی پس از رنجها و نومیدیهای بسیار و نیز به دنبال درگیریهای خونین با ایلی نواها به همراهی هانری دو تونتی (Henri de Tonti) توانست در سال ۱۶۸۲ رؤیای خود را به حقیقت مبدل سازد. وی خود را از میسی سی پی به دریا رسانید و دره وسیعی را که لوئیزان (Louisane)، لوئیزیانا نامید به نام لویی چهاردهم متصرف گردید. بنابراین از این پس به یاری مسیر رودخانههای کوتاه مسافرت با کشتی تا مونترال و نیز دور زدن مستعمرات انگلیسی و افتادن به خلیج مکزیک امکان پذیر شده بود.
با این حال استوار ساختن تملک در این قلمرو که هنوز جنبهی صوری داشت ضروری به نظر میرسید. به همین منظور لاسال بزودی اولین قلعه، یعنی سن لویی را بر بلندیهای ایلینوا بنیاد نهاد. وی حتی در نظر داشت که خلیج میسی سی پی را نیز بر متصرفات خود بیفزاید و به همین منظور دو سال بعد یک مسافرت آبی از روشل (Rochelle.) ترتیب داد. لیکن نتوانست خلیج رودخانه را از راه آبی بیابد و با یک رشته مصایب و ماجراهای سخت روبه رو گردید و آخرالامر به سال ۱۶۸۷ به دست تنی چند از افراد خود به قتل رسید.
برای عملی ساختن این فکر، ده سالی وقت لازم بود، تا اینکه پس از گذشت این فاصله زمانی، فرانسه نقشه وی را دنبال کرد. در سال ۱۶۹۸ موین دیبرویله (Moyne d'Iberville) که بخت بیشتری داشت، به همراهی برادرش ژان باتیست بین ویل (J. B. Bienville)، تقریبا بسهولت نقطه تلاقی رودخانه با دریا را در حال سیاحت در داخل رودخانه کشف کرد و اولین مستعمره کوچک را روی خلیج بی لوکسی(Biloxi) بنیاد نهاد. محل چندان مناسب انتخاب نشده بود. از این نظر از اوایل ۱۷۰۲ مستعمره به خلیج موبیل (Mobile) آلاباما فعلی انتقال یافت. با این حال این مستعمره وقتی رو به توسعه نهاد که حاکم جدید، بین ویل، تصمیم گرفت پایتخت لوئیزیانا را در ساحل میسی سی پی و در سمت چپ رودخانه مستقر سازد. این مکان همان نیواورلئان (New or lean) بود که اندک اندک زراعت و تجارت (توتون، پنبه، نیل و پوست) در آنجا توسعه یافت. لیکن ارتباط با ایلینوا، دریاچههای بزرگ و مونترآل از راه می سی سی پی علیا، همچنان خطرناک بود زیرا مدت زمان بیشتری برای پیمودن رودخانه در جهت مخالف جریان آب - لازم بود. در زمستان نیز ماههای طولانی يخبندان، کشتیرانی را از سمت شمال غیرممکن میساخت.
با وجود این، کشف حوضه رود میسی سی پی به وسیله فرانسویان که در آن زمان هنوز یکه تاز میدان بودند، در سرتاسر نیمه اول قرن هجدهم دنبال شد و همه شاخههای بزرگ ساحل سمت راست آن با قایقهای سرخپوستی پیموده شد. به این ترتیب، سن دنیس (St. Denis) به تگزاس برادران ماله به نبراسکا و هارپ به آرکانزاس رسیدند و حتی در سال ۱۷۴۲ پدر و پسر و راندری میسی سی پی علیا را پیموده و به سوی جنوب غربی پیش راندند و به اولین صخرههای کوههای روشوز دست یافتند.
در این هنگام رقابت میان مهاجران انگلیسی و مهاجران فرانسوی - با اینکه پهنهی پروسعت دریا و جنگلها و کوهها هنوز آنها را از هم جدا نگه داشته بود - به نهایت شدت خود رسید. این رقابت با واپسین سالهای قرن هفدهم که تعصبات مذهبی پیوریتنهای انگلیسی را برضد باپتیستهای فرانسوی بسیج ساخته بود، مقارن بود. لیکن جنبه اقتصادی و تجاری این رقابت از اهمیت بیشتری برخوردار بود. باید یادآور شد که در آن زمان فکر حکومتها و محافل دولتی عموماً در اطراف تجارت پوست دور میزد و این داد و ستد، نقش اساسی را در تجارت برعهده داشت. تقاضای پوست خواه به دلیل زیبایی و مد، و خواه به دلیل جامههای گرم و نرمی که از آن تهیه میگردید و در قصرها و خانههایی که از گرمای کامل بی بهره بودند، سخت افزایش پیدا کردهبود.
در بادی امر، دو سرزمین شکار که تهیه کننده پوست به شمار میرفت، از یک سو سواحل رودخانه سن لوران بود که در دست فرانسویان قرار داشت و از سوی دیگر سواحل رودخانه فراهودسن که به ترتیب هلندی ها و انگلیسیها بر آن تسلط داشتند. لیکن این شکارگاهها بزودی بیش از اندازه ظرفیت خود مورد بهره برداری قرار گرفتند تا اینکه سمور آبی سگ آبی و سمور، بسیار نایاب گردید. پس گسترش عملیات به سوی غرب ضرورت یافت. به همین دلیل منافع شکارچیان سرخپوست که با تله به شکار میپرداختند، در مناطقی که در معرض تهی شدن از شکار قرار داشتند، شدیداً به مخاطره افتاد. از اینجا اصطکاک و برخوردهای تازهای بین قبایل که در معرفی تجاوز اقتصادی قرار گرفته بودند و نیز میان عدهای که منابع عظیم در اختیار داشتند درگرفت. رقابت میان دو مرکز اصلی خرید که انبار مال التجاره و مرکز ارسال کالا به بازار اروپا بود، یعنی مونترآل و آلبانی، بیش از پیش شدتی خشونت آمیز یافت. ابتدا فرانسویها از مزیتی نسبی برخوردار بودند، زیرا از راه آبی و با پیمودن رودخانه اوتاوا و پس از عبور از دریاچه نی پی سینگ ، بسهولت به هیترلند (سرزمین دور از ساحل دریاچه هورون که سرخپوستان در آن بساط پوست فروشی گسترده و این کالا را به فراوانی و به بهایی عادله عرضه میداشتند، دسترسی مییافتند. در مقابل هزینهی زیادی که حمل کالا به سوی مونترآل در بر داشت، موجب افزایش قیمت و گرانی جنس میگردید و نیز بسته بودن سن لوران در نیمی از سال، مانعی جدی بر سر راه ارسال پوست به سوی بازارهای اروپا به شمار میفت.
آلبانی نیز به سهم خود یک بندر عالی برای کشتیرانی در رودخانه بود، تسهیلات عظیم تجاری از طرف نیویورک عرضه میداشت و میتوانست با نازلترین قیمت، کالای مورد نیاز را از سرخپوستان فراهم آورد. مورخان اقتصادی آمریکا در قرن هجدهم حساب کردهاند که اختلاف حد متوسط قیمت پوست انگلیسی و پوست فرانسوی، در حدود ۵۰ درصد بوده و گرانی قیمت پوست فرانسه، مسلما به زیان این کشور بوده است.
لیکن نقص کار فرانسوی ها منحصر به تفاوت بهای کالا نمیشد. یک عامل اساسی در رقابت میان فرانسه و انگلیس وجود داشت که عبارت بود از: وساطت و دخالت جغرافیایی اتحادیهی طوایف پنجگانه و سپس «ششگانه» ایروکوا، در مراکز تولید و فروش پوست و خز. منافع این اتحادیه ایجاب می کرد بیشتر به سوی توسعهی روابط که بیشتر به سوی توسعه روابط با انگلیسی ها متمایل شود. در سرزمین اختصاصی انگلیسی، زمینه شکار و تهیه و تولید پوست بزودی کمیاب گردید، لیكن ایروکواها موقعیت بسیار مطلوب و مساعدی داشتند تا نقش واسطه را از یک سو میان قبایل غرب که اکنون ایالات اوهایو، ایندیانا، میشیگان، ویسکانسین و ایلینوا، در آن قرار داشتند و از سوی دیگر میان نمایندگیهای بازرگانی آلبانی ایفا کنند. فرانسوی ها دریاچههای بزرگ را در تصاحب داشتند و سرخپوستان تا حدودی با ایشان روش مدارا در پیش گرفته بودند. از این رو فرانسویان میتوانستند از یاوری و مساعدت ایروکواها چشم بپوشند و حتی در صدد بودند تا بومیان را از وسیله اصلی زندگیشان محروم سازند. زیرا فرانسویان خود مستقیم و بدون وساطت سرخپوستان دیگر و ایروکواها، با قبایل دوردست، داد و ستد میکردند. پس علت غایی خصومت موجود میان ایروکواها و فرانسویان که همیشه چون آتشی زیر خاکستر نهفته بود و علت جنگ بر سر تصاحب دریاچههای بزرگ و نیز اختلاف آنان با قبایلی که با فرانسویان متحد گردیده بودند و تاخت و تاز و حملات خطرناک ایرکواها که تا دروازههای مونترآل بسط مییافت، از همین جا ناشی میگشت.
با وجود این تردیدی نیست که علاوه بر عامل ایروکواها، چندین عامل دیگر موجب شکست فرانسه و خلع یدش از آمریکای شمالی گردید. البته از نقطه نظر سرزمین، موقعیت استراتژیکی و تهاجمی فرانسه عالی بود. از همان اوایل قرن هجدهم، فرانسه موقعیت خود را تحکیم بخشید و بعدها در صدد برآمد تا با ایجاد یک رشته قلاع نظامی و مراکز تجاری که مانند نیم دایرهای، کبک، نیواورلئان، سن لوران، دریاچههای بزرگ، شعبههای سمت چپ ساحل میسیسیپی شمالی و سپس خود میسیسیپی را در بر میگرفت، موقعیت خود را استحکام بخشد. در مجموع، این موقعیت استراتژیک که البته در ورسای و پاریس توجهی به آن نمیشد، برای آن زمان خاصه با توجه به امکانات اجرایی آن، سخت بلندپروازانه بود. آنچه فرانسه در مد نظر داشت فقط این بود که انگلیس را میان ساحل اقیانوس اطلس و مرتفعات آپالاش که در آن زمان برج و باروی مؤثری به حساب میآمد، محصور سازد. از سوی دیگر، گروههای کوچک نظامی فرانسوی - وقتی که در آن سوی اقیانوس، امکانات مالی، تشکل و پیشرفت یافتند - از نقطه نظر نظامی، ارزش فوقالعادهای پیدا کرد و بمراتب بهتر از چریکهای موقت که حکومتهای نااستوار مستعمرات انگلیسی برضد فرانسویان بسیج میساختند، رهبری میشدند.
لیکن قاطعترین و بزرگترین برگ برنده، در دست انگلیسی ها بود. توجه دولت فرانسه در قاره قدیم، ناگزیر به ائتلافها و اتحادهایی معطوف شده بود که انگلستان به طرزی خستگی ناپذیر، به منظور خنثی کردن جاه طلبیهای لویی چهارده و لویی پانزده مصروف مینمود. قدرت نیروی دریایی انگلیس بر قدرت نیروی دریایی فرانسه میچربید و مستعمرات را از راه دریا که ساحل اقیانوس اطلس را در محاسره داشت، پشتیبانی میکرد، و حال آنکه ارسال بار لاروشل(La Rochelle) ناپایدار و اغلب در میان دریا و منتها اليه ساحل، معوق و منفصل میگشت. تفوق دریایی به انگلستان اجازه میداد تا هر موقع اراده کند، تأسیسات نظامی فرانسه را در جزیره کاپ بروتون و نیز تأسیسات آکادی (نبراسکاتلند کنونی) و نیز بندر کبک را در معرض تهدید قرار دهد، درحالی که بوستون، نیویورک و چارلستون، هرگز دلیلی برای واهمه از دشمن نمیدیدند.
از سوی دیگر، اقليت فرانسویان که در کانادا، ایلینوا و لوئیزیانا پراکنده بودند، از لحاظ نفرات بسیار نازل بود. اواسط قرن ۱۸ جمعیت مستعمرات انگلستان در ساحل اقیانوس اطلس، به یک میلیون و نیم نفر بالغ گشته بود و تعداد فرانسویان به هیچ وجه از هشتاد هزار نفر متجاوز نبود. مهاجران انگلیسی با بهره مند بودن از آب و هوا و محیطی مساعدتر و نیز با وجود صنعتگران ماهر که در میان ایشان فراوان بودند و نیز با در اختیار داشتن منابع محلی متنوع، میتوانستند به نحو شایستهای گلیم خود را از آب بیرون بکشند. در حالی که چشم فرانسویان برحسب عادت تقریبا بر پایتخت و حکومت مرکزی دوخته بود و نیمه مستقل بودند. هرگاه پس از الغای فرمان نانت (۱۶۸۸) کانادا موفق به جلب پناهندگان هوگنو میگردید، مسلماً نتیجه کیفیت دیگری به خود میگرفت. لیکن هرگز چنین وضعی پیش نیامد، چرا که مذهب کاتولیک در کانادا نیز مانند فرانسه مذهب رسمی و قانونی گردید و عدم مدارا با پیروان مذاهب دیگر، در آنجا نیز به حد کفایت و حتی شدیدتر جریان داشت. نتیجه اینکه اگر این پناهندگان، اقیانوس اطلس را در مینوردیدند، فقط به خاطر پناه جستن در مستعمرات انگلیسی و برای اتکا به قدرت ایشان بود و بس
شیوه مالکیت ارضی در کانادا نیز به منافع فرانسه جدید شدیداً لطمه زد و نقطه ضعف آن به شمار میرفت. در انگلستان جدید هرکسی میتوانست زمینی به دست آورد و آن را در سایه دریافت وامی مختصر زیر کشت برد. مردم در سرتاسر انگلستان این را میدانستند و این تسهیلات ارضی انگیزه اقبال و هجوم روزافزون مهاجران به آمریکا میگردید. در کانادا و لوئیزیانا، برعکس ادعا داشتند که شیوه کهن فئودالیسم ارضی را بدون تغییرات قابل ملاحظه پیاده کردهاند. طبقه اعیان که البته تعدادشان زیاد نبود - خود را در برابر موهبت تملک و تیول عظیمی در حاشیه رودخانهها و دریاچهها میدیدند (زیرا ارتباطات مهم در آن زمان الزاماً از راه آبی، رودخانهها یا دریاچهها حاصل میگشت. در عوض دهقانانی که از فرانسه به کانادا آمده و به کشاورزی میپرداختند، ناگزیر بودند همان «بهره مالکانه» را به ارباب بپردازند، آن هم درست به همان میزان که در کشور فرانسه به مالکان میپرداختند. این روش ارضی که در زمین بکر متداول گردیده بود، افکار سالم و فهمیده را بر ضد آن بر میانگیخت. چندهزار کشاورزی که به کانادا اعزام گردیده بودند، مشکلات فراوانی بر سر راه خود حس میکردند و از پرداخت بهره سالانه، سخت بیزار بودند و به تجارت روی میآوردند.
و بالاخره آخرین و نیرومندترین برگ برنده، یعنی خطوط داخلی، به سود این محبوس نیم دایره بود که پانزده برابر پرجمعیت تر از محاصره کننده خیالی (مستعمرات فرانسوی) بود. انگلیسیها میتوانستند از انگلستان جدید، نیویورک یا پنسیلوانیا هر وقت که اراده کنند، به آکادی حمله برند - تقریباً فقط از راه دریا - و نیز میتوانستند نیروهای خود را از راه شمال به سوی کبک و مونترآل اعزام دارند، از شمال غربی، به سوی دریاچههای اونتاریو و اریه، و از غرب، به خلیج شمال اوهایو راه یابند.