وضعیت شمال ایالات متحده آمریکا پیش از تأسیس دومینیون آمریکای شمالی بریتانیایی (کانادا) در ۱۸۶۷
هنگام جنگ داخلی آمریکا، در شمال ایالات متحده گروهی از منطقه انگلیسی قرار داشت که هیچگونه ارتباطی میان آنها موجود نبود و هر یک کمایش تابع انگلستان بود. مردمان این سرزمینها از سه بخش بودند، بخشی فرانسوی که از قرن هفدهم در دره سن لوران (سنت لارنس) سکونت گزیده بودند. دسته دوم مركب بودند از مردمانی هواخواهان امپراتوری متحد (United Empire Loyalists)؛ بازماندگان کوچ نشینان قدیمی ساحلی که ضمن انقلاب آمریکا از ایالات متحده گریخته و هنوز نسبت به انگلستان وفادار مانده بودند، در ایالات موسوم به ماريتيم (Maritime Provinces) و در اونتاريو (Ontario) که آن روزها به منطقه کانادا بالائی معروف بود، جمعیت این افراد بسیار زیاد بود. بخش سومی مرکب بود از مهاجرینی که اخیراً از انگلستان آمده بودند، اینها زنان و مردان طبقات کارگری بودند که به امید گشایشی در معیشت و بهبود زندگانی مهاجرت کرده بودند.
فرانسویان شدیداً مانع از آن گردیده بودند که در دنیای انگلیسی زبان اطراف خود مستحيل گردند. سند آزادی آنها قانون کِبِک (Quebec Act) مورخ ۱۷۷۴ بود که آن را ساکنان سیزده مهاجرنشین آمریکایی قبل از شورش بر علیه انگلستان به عنوان قانون و تحمل نکردنی، تخطئه کرده بودند. اما همین قانون بود که حقوق مدنی فرانسویان، زبان فرانسه و کلیسای کاتولیک فرانسه را تحت حمایت سلطان انگلیس قرار داده بود. فرانسویها با وحشت به سیل مهاجران انگلیسی زبان و پروتستانی مینگریستند که از حدود ۱۷۸۰ متوجه کانادا گردیده بود و بعد از آن نیز قطع نمیگردید، میان افراد دو ملیت انگلیسی و فرانسوی دائماً کدورتهایی وجود داشت، دولت انگلستان برای رفع این مشکلات تدابیر مختلفی اتخاذ کرد. در سال ۱۷۹۱ دو ایالت یکی در سنت لارنس (St . Lawrence) و دیگری در ناحیه دریاچه های کبیر (lakes Great) تأسیس کرد. فرض آن بود که یک کانادای پائینی فرانسوی بماند و کانادای بالائی انگلیسی باشد. هر دو این ایالات از همان طرز حکومتی برخوردار بودند که سیزده مهاجرنشین آمریکایی قبل از قطع پیوند با امپراتوری، هر کدام از این دو به اصطلاح مهاجرنشینها، صاحب مجلسی بود که افراد آن را مردم محل انتخاب میکردند و پارهای اختیارات از برای وضع مالیاتها و تدوین قوانین داشتند که مشمول حق وتو از جانب مقامات انگلیسی میشد، یعنی شخص حاکم به نیابت از طرف حکومت انگلیس و یا خود حکومت در لندن. که چندین سال کسی به این جریان اعتراضی نداشت تا اینکه بر اثر جنگ ۱۸۱۲، که در آن ایالات متحده قصد فتح کانادا را کرد، احساسات مردم انگلیسی و فرانسوی زبان کانادا(1) برانگیخته شد، مضاف بر اینکه حاضر شدند از لحاظ سیاسی تابع انگلستان باشند تا آن دولت به کمک قوای نظامی خود امنیت کانادا را محرز سازد. اما اختلافات سیاسی داخلی ادامه یافت. در کانادای پائینی فرانسویان از اقلیت انگلیسی زبان میترسیدند. در کانادای بالائی طبقه اشراف قدیمی هواخواهان (United Empire Loyalists) امپراتوری متحد که آن ایالت را به دست خویش از بیابانی جدا ساخته بودند، اکنون حاضر نبودند در اداره امور آن، مهاجران تازه وارد انگلیسی را نیز سهیم سازند. چون وضع جغرافیایی کانادای پائینی طوری بود که مانع میگردید از آنکه کانادای بالائی دسترسی به دریا داشته باشد از این لحاظ هم دلخوریهایی میانشان موجود بود. در ۱۸۴۷ شورشی ظاهری در هر دو ایالت به وقوع پیوست. این فتنه واقعا بی آنکه قطره خونی ریخته شود خوابانیده شد.
گزارش لرد دارام
در این زمان در انگلستان ویگهای اصلاح طلب سخت مشغول تجدید بسیاری از مؤسسات کهنسال انگلیس بودند. در باب اداره امور مهاجرنشینها پارهای از آنها نظریات قاطعی داشتند. این عده به طورکلی معتقد بودند که برای داشتن مناسبات تجاری با ناحیهای لزومی ندارد که آن ناحیه را از لحاظ سیاسی در اختیار داشته باشند. این خود جنبهای از فلسفه تجارت آزاد بود که مسائل اقتصادی را از امور سیاسی یا داد و ستد را از حکمروایی تفکیک مینمود. اصلاح طلبان ویگ تا حدی نسبت به امپراتوری بی علاقه بودند، آنها کاری با ملاحظات نظامی، دریایی یا سوق الجیشی نداشتند. در نظر پارهای از آنها حتی این امر طبیعی بود که در صورتی مهاجرنشینها به درجهای از رشد و توسعه برسند، بکلی از سرزمین آبا و اجدادی خود جدا شوند. ویگها، لیبرالها و رادیکالها عمداً میل داشتند که در مخارج نظام صرفه جویی و با کاستن از مخارج پادگانهای انگلیسی در سرزمینهای ماورای اقیانوس از بار مالیاتی که مؤدیان انگلیسی بر دوش داشتند کاسته شود.
بعد از شورش کانادا در ۱۸۳۷ دولت ویگ، ارل آف دارام (Enrl of Durham) را به سمت حاکم کانادا منصوب کرد. لرد دارام که یکی از قانونگذاران لایحه اصلاح پارلمان در ۱۸۳۲ بود، نظریات خود را درباره امور کانادا به سال ۱۸۳۹ منتشر ساخت. گزارش دارام از زمان انتشار تاکنون یکی از کهن ترین اسناد تاریخ ایجاد ملل مشترک المنافع انگلیس به شمار میرود. لرد دارام در گزارش خود چنین اظهارنظر کرد که کلاً باید جلو تمایلات تجزیهطلبی فرانسویان در کانادا گرفته شود و همهی کاناداییها باید به تابعیت و رسوم ملی مشترکی پایبند شوند. بنابراین پیشنهاد کرد که دو بخش جدای کانادا متحد گردیده، به صورت ایالت واحدی درآید. برای تحكيم موقعیت چنین ایالتی لرد دارام پیشنهاد احداث کانالهای متعدد و خطوط آهن بزرگی نمود. درباره مسائل سیاسی نظر وی آن بود که به کانادا واقعاً حق خودمختاری داده شود و اصول «حکومت مسئول» به سنت انگلیس در کانادا معمول گردد، به عبارت دیگر، یک مجلس منتخب ملی ناظر بر اعمال وزیران هیئت مجریه در تمامی ایالت باشد و حاکم انگلیسی، حکم یک شخصیت حقوقی و تشریفاتی مانند سلطان انگلیس را پیدا کند.
قسمت اعظم گزارش لرد دارام بی درنگ مورد قبول واقع شده و در ۱۸۴۰ وسایل حکومت خودمختاری در اختیار کانادای متحدی گذاشته شد. قوای نظامی انگلیسی از خاک کانادا فراخوانده شدند. کاناداییها خود مکلف به تهیه ارتش و حفظ تأسیسات نظامی خود گردیدند، زیرا چون در این هنگام هنوز آن روزگار معروفی فرا نرسیده بود که در مرز میان کانادا و ایالات متحده نیاز به مرزبان و مدافعی نباشد، لذا وجود سربازان و تأسیسات نظامی ضرورت داشت. پیمان وبستر- اشبرتون ( Webster - Ashbnrion ) مورخ ۱۸۴۲ به جدالی طولانی که بر سر مرز ایالت مین (Maine) و کانادا وجود داشت خاتمه داد. اما حتی تا ۱۸۶۶ نیز کاناداییها ناگزیر به دفع مهاجمان مسلحی بودند که از ایالات متحده متوجه خاک کانادا میشدند. در این تاریخ بخصوص چند صد نفر ایرلندی آمریکایی که اعضای «فنيانز» (Fenians) یک انجمن سری ایرلندیهای جمهوریخواه بودند، گاریبالدي وار تلاش کردند تا کانادا را از امپراتوری انگلیس جدا سازند. در این مورد قوای محلی کانادایی برای مقابله با این خطر کاملاً کافی بود.
در اواخر دهه ۱۸۴۰ و ۱۸۴۹ بود که اصل حکومت مسئول در کانادا جایگزین گردید، حکام کانادا به مجلس منتخب اجازه دادند که در امور مملکتی هر سیاستی را مقتضی دید اتخاذ نماید و به میل خویش وزرا را عزل و نصب کند. دولت مسئول که هنوز حوزه عمليانش محدود به مسائل داخلی بود، در آغاز کار بخوبی انجام وظیفه نمود. اما با ادامه ورود مهاجران انگلیسی زبان میان دو ملیت فرانسوی و انگلیسی اختلاف پدید آمد. فرانسوی ها بیم آن داشتند که در اراضی خود از لحاظ جمعیت در اقلیت قرار گیرند. در نتیجه بسیاری از کاناداییها به فکر ایجاد فدراسیونی افتادند که در آن مناطق انگلیسی و فرانسوی نشین هر کدام در امور داخلی خودمختار و مستقل باشند، اما در عین حال برای انجام مقاصد مهمتری هر دو متحد یک حکومت عالیتری را ایجاد نمایند.
تأسیس دومینیون(2) کانادا
به این نحو ملاحظه می شود که فکر ایجاد حکومت فدرال در کانادا تا اندازهای برای عدم ایجاد مرکزیت بود، تا با تقسیم مجدد ناحیه به دو ایالت رضایت خاطر فرانسویان جلب گردد، و تا اندازهای نیز نقشهای بود از برای مرکزیتی جدید با ایجاد وحدت، زیرا خیال داشتند که تمام ایالات آمریکای شمالی متعلق به انگلیسی را با دو ناحیه سنت لارنس و دریاچههای کبیر متحد سازند و هنگامی که این امر تحقق یافته بود، آنگاه بود که لفظ کانادا به تمامی این اراضی اطلاق گرديده هنگامی که انگلیسیهای آمریکای شمالی، درباره ایجاد فدراسیون شور میکردند، جنگ داخلی شیرازة امور ایالات متحده آمریکا را از هم گسیخته بود. با وجودی که این سرمشق نامطلوب در مد انظار بود، انگلیسیهای آمریکای شمالی اتحادیه نیرومندی به وجود آوردند که قرار بود در آن كلية اختیارات در دست حکومت مرکزی باشد، الا اختیاراتی که صریحاً آنها را خاص ایالات دانسته بودند. قانون اساسی فدرال که به دست کاناداییها در خود کانادا تحریر شده بود، به اسم قانون اراضی انگلیسی آمریکای شمالی در ۱۸۶۷ به تصویب پارلمان انگلیسی رسید. در یک مورد شایان توجه نظر انگلستان چربید. تفصیل از این قرار بود که کاناداییها تصمیم گرفته بودند اتحادیه خود را سلطنت کانادا نام نهند، دولت انگلیسی چون می دانست که ایالات متحده دربارة سلطنت، در قاره آمریکا بسیار زودرنج و حساسند برای رعایت احوال آنها پیشنهاد کرد که اتحادیه جدید را دومینیون (Dominion) بخوانند. با قانون اراضی انگلیسی آمریکای شمالی مورخ ۱۸۶۷ دومینیون کانادا رسماً پا به عرصه وجود نهاد.
دومینیون جدید صاحب پارلمان مشترکی گردید که در آن بر وفق اصول انگلیسی حکومت کابینه، حزب اکثریت مسئول تشکیل دولت و مکلف به انجام امور مملکتی بود. ایالات اصلی عبارت بودند از کبک و اونتاریو که هر دو کانادای قدیمی محسوب می شدند و نوااسکوشیا (Novascotia) و نیوبراتسویک (Newbrunswick) که هر دو به شرطی به اتحادیه پیوستند که با احداث خط آهني آن دو را به کبک متصل نمایند. شرکت قدیمی خلیج هادسون (Hudson bay co.) که در 1668 تأسیس گردیده بود، حقوقی را که از برای حکومت در اراضی پهناور شمال غربی داشت، در سال ۱۸۶۹ به دومینیون تسلیم کرد. از این اراضی در ۱۸۷۰ ایالت مانيتوبا (Manitoba) و در ۱۸۷۱ ایالت بریتیش کلمبيا (British columbia) تأسیس گردید. به منظور آنکه این دو ایالت را یکپارچه با سایر اراضی دومینیون پیوند دهند خط آهن پاسیفیک کانادایی (Candian Pacife) در ۱۸۸۵ احداث شد، ایجاد این خط آهن کمک به توسعه و آبادانی مرغزارهای این ناحیه از کانادا نمود و در نتیجه در ایالت ساسکچیوان (Saskatchewan) و آلبرتا (Alberta) پدید آمدند که هر دو در سال ۱۹۰۵ ضمیمهی دومینیون گردیدند.
دومینیون کانادا اگرچه صاحب جمعیت زیادی نبود از آغاز اهمیتی داشت که نمیشد آن را با معیار قلت یا کثرت جمعیت سنجید. این نخستین نمونه واگذاری حکومت بود که با موفقیت تمام انجام پذیرفت، اولین بار بود که یکی از امپراتوریهای مستملکاتی اروپاییان آزادی سیاسی به مردم عطا میکرد. دومینیون مزبور متضمن اصولی بود که ادموند برک (Edmund burke) و بنجامین فرانکلین (Benjamin franklin) یک قرن قبل برای وفادار نگهداشتن سیزده مهاجرنشین نسبت به انگلستان توصیه کرده بودند و به جایی نرسیده بود. بعد از ۱۸۴۷ استقلال دومینیون از مسائل داخلی پیشتر رفته شامل پارهای از مسائل خارجی نیز مانند تعرفههای گمرکی، دیپلماسی و اعلام جنگ و عقد صلح نیز گردید. به این نحو کانادا در تکامل و «مقام دومینیون» پیشگام شد و سابقهای ایجاد گردید که بعدها در مورد استراليا (در ۱۹۰۱)، نیوزیلند (در ۱۹۰۷)، اتحادیهی آفریقای جنوبی (۱۹۱۰) و در سنوات بعد از ۱۹۲۰ موقتاً در مورد ایرلند به کار بسته شد. در نیمه قرن بیستم همان نظریه، یا چیزی را که شاید بتوان عقيدة کاناداییها تعبیر کرد، حتی در مورد مشکل جهانی ناشی از حکومت مستملکاتی که دامنگیر ملل غیراروپایی بود به کار بستند، بالاخص در هندوستان، پاکستان، سریلانکا و اندونزی.
پیدایش دومینیون کانادا یعنی یک رشته اراضی به هم پیوستهی خود مختار که از کرانه یک اقیانوس تا کرانه اقیانوس دیگر ممتد میشد، اثر آنی مهمی نیز داشت و آن ثباتی بود که در روابط میان اراضی انگلیسی آمریکای شمالی و ایالات متحده آمریکا پدید آورد. ایالات متحده آمریکا مرزهای شمالی کشور خود را مرزی قطعی تلقی کردند. بیرون رفتن امور کانادا از قید نظارت انگلستان ممد نظرية ایالات متحده گردید که اعتقاد داشت آمریکا باید قارهای باشد بکلی آزاد از قید نفوذ سیاسی دول اروپایی، با ایجاد دومینیون کانادا و خرید آلاسکا که هر دو در یکسال اتفاق افتاد اصل مونرو شامل حال سرزمینهای شمالی آمریکا نیز گردید. با ایجاد این دومینیون خلأ عظیمی که میان مناطق مسکونی آمریکای شمالی و دریای منجمد قطبی وجود داشت، از نظر سیاسی به نحوی پر گردید که بهتر از آن برای ایالات متحده انتظارش نمیرفت.
پینوشت:
(1) نام کانادا از واژهی سرخپوستی Kanata به معنی «دهکده» یا «سرپناه» میآید. در سال ۱۵۳۵، ساکنان این منطقه که اکنون با نام شهر کبک شناخته میشود، از این واژه استفاده کردند تا نشانی این محل را به ژاک کارتیه که مقصدش به سمت دهکده استاداکونا بود بدهند. کارتیه واژهی کانادا را هم برای آن دهکده و هم کل منطقهای که در آن زمان به آن دونا کونا میگفتند استفاده میکرد. در سال ۱۵۴۷ در نقشهها نیز با همین عنوان کانادا ثبت شد.
(2) دومینیون نامی اختراعی جهت اطلاق به سرزمینهای خود مختار تحت نفوذ امپراطوری بریتانیا، اختراعی که سبب حساسیت زدائی از اطلاق کلمه سلطنتی به مستعمرات خود مختار نیز شود.