وضع کلی کشور [ایران] را بدان سان که میبینم برایت شرح میدهم: در عرض هفتههای اخیر نهضت مشروطیت ایران گسترش قابل ملاحظهای یافته به حدی که اسباب حیرت حکومت مرکزی و روسها شده. حالا با نقشه قبلی بوده یا به حسب تصادف، همهجا شایع شده بود که سفارت انگلیس با سران این نهضت ارتباط دارد و حامی آنهاست. نتیجه این شده که موفقیت مشروطهخواهان به اعتلای شأن سیاسی ما در ایران کمک کرده و قدرت و نفوذ ما را در تهران و شهرستانها خیلی بالا برده است. موقعی که برای تحویل گرفتن ماموریت جدیدم وارد تهران شدم انواع و اقسام پیامهای تبریک از رهبران حزب مشروطه برایم رسید که در همه آنها اظهار امیدواری شده بود که سفارت انگلیس کماکان حامی مشروطهخواهان باشد و از کمک به آنها دریغ نورزد.
در پاسخ فرستندگان این پیامها گفتم که دولت انگلستان البته تمایلات شدید آزادیخواهی دارد اما قادر به دادن کمکهای مالی و اقتصادی نیست و بیشتر ترجیح میدهد که با روسها در صلح و صفا بهسر برد. ما نه در موقعیتی هستیم که پول خرج کنیم و نه چنین امکانی داریم که سرباز به ایران بفرستیم. از این لحاظ، در همان حالی که دعای خیر خود را بدرقه راه مشروطهخواهان میکنیم، وعده هیچگونه کمک مالی و نظامی نمیدهیم. تنها کاری که از دستمان ساخته است این است که از روسها بخواهیم به دشمنان نهضت مشروطیت - دربار و مرتجعان - کمک نکنند به شرطی که خود ما نیز چنین قولی بدهیم که بیطرف خواهیم ماند و به مشروطهخواهان کمک نخواهیم کرد. این صراحت لهجه من خیلی اسباب یأس و نومیدی رهبران نهضت مشروطه شد و شأن و حیثیت انگلستان را که اوج گرفته بود به نسبت قابلتوجهی پایین آورد. همه آنها با اطمینان خاطر به من گفتند که اگر انگلستان خود را کنار بکشد خلأیی ایجاد خواهد شد که روسها بیدرنگ آن را پر خواهند کرد. گفتم هیچ مانعی ندارد چون دخالت روسها به این ترتیب لااقل به نفع مشروطهخواهان تمام خواهد شد.
سپس در تایید حرف خود آیه قرآن را دلیل آوردم که در آن به صراحت ذکر شده است که خداوند هیچ قومی را کمک نمیکند مگر اینکه خود آن قوم به خویشتن کمک کنند.همه اینها را گفتم ولی تصور نمیکنم گفتههای من قانعشان کرده باشد. عقیده کلی در اینجا بر این است که انگلستان سرانجام به این نتیجه رسیده که کمک کردن به ایران بیفایده است و حاصلی جز اتلاف وقت، پول و انرژی ندارد. به عبارت دیگر مردم ایران معتقد شدهاند که ما ایران را به روسها فروختهایم و این معامله بخشی از معامله کلیمان با آنها در آسیاست. نوعی بدهبستان سیاسی است که در عرف دیپلماسی آن را «توافقهای سیاسی» مینامند.اما جای تردید نیست که افکار مردم باز شده و ملت یکپارچه علیه استبداد قیام کرده. خطبای معروف در مساجد شهر از بالای منبرها مردم را به فداکاری در راه حفظ استقلال مالی و سیاسی کشورشان تشویق میکنند و شنیدهام که زنهای ایرانی درحالیکه سیل اشک از چشمانشان روان بوده داوطلب شدهاند جواهرات خود را در اختیار دولت بگذارند که با فروش آنها پول تهیه کنند و محتاج استقراض از بیگانگان نباشند.
حکام این مملکت سالها با استقلال و شرف کشورشان بازی کردهاند و حالا چوب حراج نهایی بلند شده است تا مجددا پولی با شرایط بسیار سخت از روسها گرفته شود، صدر اعظم بتواند املاک جدید بخرد و درباریان حریص شاه با پولهایی که از این راه بهدست میآید چند صباحی دیگر در هتلهای پاریس عیش و نوش کنند. زبان حال ملت این است: «بگذارید خودمان پول بگذاریم، بانکی تاسیس کنیم و بانکهای خارجی را بخریم.» به این دلیل، موقعی که در مجلس اعلام شد صدر اعظم میخواهد قراردادی برای گرفتن یک فقره وام جدید از روسها با آنها ببندد، توفانی برخاست و از غلیان احساساتی که میان نمایندگان پدید آمد معلوم شد که مجلس، هر قدر هم حسن نیت داشته باشد، جرات نخواهد کرد دست به چنین اقدامی (تصویب لایحه وام جدید) بزند. علما و مجتهدان تراز اول در مجلس نشسته بودند و گهگاهی مطالبی میگفتند ولی نمایندگان مجلس ساکت بودند. بقیه مردم (که خود من یکی از آنها بودم) در تالار جلسه روی کف زمین نشسته بودند و به صدای کف زدنها یا ابراز احساسات مخالف گوش میدادند.
بالاخره تصمیم بر این شد که مجلس اجازه اخذ هیچگونه وام خارجی را به دولت ندهد و به جای آن از مردم بخواهد پولی بگذارند، بانکی تاسیس کنند و احتیاجات مالی مملکت را تامین کنند. خیلیها داوطلب اعطای کمک مالی شدند ولی بدبختانه عطیه آنها بهصورت قبض بود و نه وجه نقد. از سکههای پول اثری دیده نمیشد. اما پارهای استثناها وجود داشت از جمله اینکه دستهای از شاگردان دبستانی به هیات اجتماع وارد مجلس شدند و گفتند که از پول جیبی خود مبلغی بالغ به بیست تومان جمعآوری کردهاند که به مصرف تاسیس بانک برسد. نگاه که میکردم چشمان بسیاری از تماشاچیان پر از اشک شده بود. ریزش این اشکها بالاخص هنگامی شدت گرفت که رئیس مجلس از پشت میز ریاست برخاست تا از این بچههای غیور و وطنپرست قدردانی کند. او خطاب به جمعیت کرد و گفت: آقایان، تصور میکنم هنگام آن رسیده باشد که پدران از اعمال بچههای خود سرمشق بگیرند و برای حل معضلات مملکت پیشقدم شوند.
ولی متاسفانه حقایق با این چیزها عوض شدنی نیست و حقیقت این است که درحالحاضر پول نقد در دست مردم نیست و اگر هست در بانکهای خارجی است (بانک شاهی انگلستان و بانک استقراضی روس) و این بانکهای خارجی هم حاضر نیستند وجوه نقد خود را در اختیار دولت قرار دهند و اگر وامی بدهند فقط به صدراعظم خواهند داد آن هم پس از امضای قرارداد رسمی وام. خود صدراعظم ظاهرا با گرفتن وام مخالف است ولی علت مخالفتش چیزی دیگر است: ما بهعنوان شرط قبلی اعطای وام صورتی دقیق از مخارجی که دولت ایران این پول را برای تامین آن لازم دارد خواستهایم و او حاضر به دادن چنین صورتی نیست چون در آن صورت ناچار است مداخل شخصی خود را نیز که در این فعل و انفعال (گرفتن وام) تامین خواهد شد فاش کند. ولیعهد (والاحضرت محمدعلیمیرزا) از تبریز حرکت کرده و اگر با سرعت لازم طی طریق کند ممکن است روز یکشنبه به تهران برسد. معظمله روز سهشنبه همراه تقریبا صد سرباز سوار از تبریز به راه افتاد ولی اگر بخواهد به موقع به تهران برسد باید این سواران را پشتسر بگذارد و خود با تنی چند وارد پایتخت شود. اگر شاه پیش از رسیدن ولیعهد به تهران بمیرد، اجامر و اوباش شهر را غارت خواهند کرد و بازاریان ناچار خواهند شد دکانها را ببندند. از آنجا که حقوق سربازان ایرانی، حتی حقوق قزاقها، پرداخت نشده هیچ بعید نیست که عدهای از آنها به غارتگران ملحق شوند تا از این خوان گسترده یغما بینصیب نمانند. کاخ سلطنتی نیز پر از درباریان طماع و ابنالوقت است که منتظر مرگ شاه هستند تا بتوانند به نقدینهها و جواهرات او دستبرد بزنند.