عمدهترین وجه مشخصه مشروطیت اروپایی، لیبرالیسم و اعتقاد به برابری انسانها در مقابل قانون بود. انقلاب فرانسه با شعار برابری، برادری و آزادی توانست نظریه تفکیک قوا، اعلامیه حقوق بشر را که در آن به آزادی جان، مال و شغل، پارلمانتاریسم و برابری انسانها در برابر قانون اشاره شده بود، به یک معنا بهوجود آورد. مشروطیت ایران در یک بستر نسبتا مناسب از لحاظ اجتماعی و سیاسی، محصول ورود تفکرات غربی به ایران یا واکنش دیدگاههای سنتی و دینی نسبت به آنها بود. در واقع مشروطیت را در ایران میتوان محصول بیداری ایرانیان و وقوف به ضعف و عقبماندگی خود در قبال اروپاییان و اعتراض به حکومت استبدادی دانست. این بیداری با واقعه رژی آغاز میشود. اعطای امتیاز توتون و تنباکو به تالبوت در زمان سلطنت ناصری برای اولینبار در تاریخ معاصر ایران، موجب ائتلاف سه گروه صاحب نقش یعنی علما، تجار و مردم علیه سیاستهای دولت شد که به لغو امتیاز رژی و شکسته شدن طلسم مبارزه با استبداد منجر شد و تحولی عظیم در توده مردم ایران بهوجود آورد. پس از لغو این امتیاز مجموعهای از عوامل داخلی و خارجی که برخی از آنها نقش مستقیم و برخی دیگر اثرات روانی بر ایران و تحولات ایران داشت، باعث شد تا جنبش مشروطهخواهی در ایران پدید آید.
زمزمههای مشروطیت و حکومت قانون در تهران و شهرهای بزرگ درحالی به راه افتاد که بیش از ۹۰ درصد مردم ایران بیسواد بودند. تا پیش از برقراری مشروطه، الفاظی چون قانون، احزاب سیاسی و... برای جامعه بیسواد ایران الفاظی ناآشنا بود لذا اندیشهای به نام قانونخواهی نیز در میان عامه و توده بیسواد، بلکه بین اقلیت باسواد آن زمان نیز، بیگانه و غریب مینمود. مشروطیت در ایران برقرار شد، اما تصوری که عامه مردم از دولت و حکومت در ذهن خود داشتند و نگرششان نسبت به موقعیت و وضعیتخود در برابر آنها همان بود که جامعه ایران از قرنها پیش با آن زیسته بود. در عهد مشروطه به علت عدم رشد و بلوغ سیاسی لازم، ایده مشارکت تنها برای بخش کوچکی از مردم حیاتی تلقی میشد و اکثریت مردم هنوز اعتقادی به مشارکت در تصمیمگیریها نداشتند. فرهنگ سیاسی هم هنوز سرشار از مضامین مذهبی، ملی و اسطورهای بود. در تاریخ ایران برای قدرت شاهان مبدا الهی تصور میشده و اصلا حاکمیت مردم مطرح نبوده است. اندیشه فرهایزدی که در ایران باستان حاکم بود، حکایت از این میکرد که نور الهی در قلب سلطان دمیده، شخصیت ممتازی به او داده و وی را صاحب قدرت مطلق کرده است
.
در ایران پیش از اسلام خصوصا دوره ساسانیان، بیعدالتی و ظلم و تعدی به حقوق مردم بسیار زیاد بود، به همین دلیل ورود اسلام را پذیرفتند؛ اما فساد و بیعدالتی و استبداد در لباسهای نوین چون خلافت در دوره اسلامی نیز تداوم یافت. توجیهات فکری هر زمانهای پایههای فکری مشروعیت استبداد را فراهم میساخت، گرچه قالبهای مشروعیتدهنده در طول تاریخ تغییر میکرد، اما همگی توجیهکننده یک نوع حکومت، آن هم پادشاهمحوری و استبداد سیاسی بوده است. گهگاه حرکتهایی از جانب مردم در مخالفت با وضع موجود صورت میگرفته است که اغلب با شکست مواجه میشد. جو حاکم بر روابط سیاسی در سیستم سیاسی مملو از خشونت، تفرقه، کینه و عدم همکاری بوده است. ثانیا، بهجای منطق و عقلگرایی، احساسات و تعصب بر افکار مردم سایه افکنده بود و به همین دلیل در برابر هرگونه اندیشه بدیع و نو که به نحوی از انحا با اندیشه حاکم همخوانی نداشت، مخالفت نشان داده میشد. با اندکی تسامح میتوان گفت هر اندازه تربیت اجتماعی و اخلاقی و آگاهی عمومی جامعه پایین باشد، کاربرد زور در آن جامعه بیشتر است. در سیستمهای سیاسی ایران در طول تاریخ بهجای مکالمه، گفتوگو و مفاهمه و استدلال، از قوه قهریه و خشونت برای ابراز نظرات استفاده میشده است و این امر سیستم استبدادی را تسهیل و تشدید میکرد.
از طرف دیگر احساس ضعف در مقابل قدرت بیامان استبداد، موجب نگرشهای خاصی نسبتبه قدرت و حکومت میشد، یعنی اوضاع بیثبات و تجاوزهای مداوم قدرتمندان به زیردستان نوعی تقدیرگرایی را در توده مردم بهوجود آورده بود. حکومتهای اقتدارگرا نیز چنین استبدادی را تا اعماق جان یکایک افرادی تسری دادند و به آن مشروعیت بخشیدند. مردم ایران در مقابل حاکمان خودسر، متواضع بودند و هرگز به خود چنین حقی را نمیدادند که سوال کنند، سهمشان از حکومت چیست. از طرف دیگر مردم به چشم دیده بودند که حکومتهایی که قدرت را در دست داشته و مدتی بر مردم جفا کردهاند، با رفتن آنها چیزی که عاید ملت میشد یا هرجومرج بود که ضرر آن بیش از ضرر استبداد بود یا اینکه حکومت جبار دیگری روی کار میآمد که تفاوتی با قبل نداشت، به جز اینکه هزینهای را تحمیل میکرد. شورش علیه نظام، نفعی برای مردم نداشت، جز اینکه سابقه خود را خراب میکردند. به همین دلیل تلون مزاج ، جزو خصوصیات مردم شد. روزنامه شفق در سال ۱۳۱۱ ش. مینویسد: «مردم ایران به هر مزاجی مثل خاکشیر میسازند و در مقابل هر باری تسلیم میشوند.»
انقلاب مشروطه با به چالش کشیدن تفکرات و اندیشههای قدیمی، تعقل، همزیستی، تساهل و مدارا را به ارمغان آورد. در مشروطه، الگوی مشروعیت مدنی، پایههای الگوهای دیگر مشروعیت را سست کرد، اما نتوانست ریشههای خود را در اذهان مردم ایران بگستراند و نهایتا هم توسط الگوهای قبلی از بین رفت. عینیت این موضوع نیز در روی کار آمدن رضاخان قابل مشاهده است. استبداد با ریشههای عمیق خود در فکر و عمل ایرانیان بار دیگر با استقبال گروهها و نیروهای سیاسی مواجه شد. مشروطه خیزشی بود برای مشارکتسیاسی مردم با یک موفقیت نسبی که سرانجام هم نتوانست کامیابی لازم را به دست آورد. گرچه تحولات سیاسی نیمبندی در ایران صورت گرفته بود، اما هنوز توده مردم بیسواد بودند، هنوز آن فرهنگ خردستیز ظلمپذیر و خرافات از ذهن مردم دور نشده بود. آنها با عقل و خرد و منطق هنوز بیگانه بودند، به جز اندکی از کسانی که به نحوی به خارج از کشور رفته یا تحولات کشورهای دیگر را دیده بودند. توده مردم در همان وضع سابق و با همان افکار و عقاید قرنهای پیش، زندگی میکردند و این وضع دهشتبار خود را کاملا طبیعی میپنداشتند.
در انقلاب مشروطه ایران، قرار شد که قانون حاکم باشد و این درحالی بود که بیش از ۸۰ درصد جمعیت مملکت که ساکن روستاها بودند، به نحو صحیحی اطلاعی از این نوع تغییرات نداشتند و اکثر مردم شهر هم نمیدانستند مشروطه چیست و حکومت قانون و پارلمان یعنی چه. آنها فقط بهدنبال رهبران حرکت میکردند، بیآنکه بدانند چه میخواهند. اکثر مردم نمیدانستند چنین حکومتی با چه ساز و کارهایی کار میکند و آنها در این حکومت چه باید بکنند، مجلس را هم طبیعتا افراد ناآگاه تشکیل میدادند که در مواقع حساس که رشته کارها از دست دربار خارج میشد، از موقعیت استفاده نمیکردند.
پی نوشتها:
۱- محمد تقی ملکالشعرای بهار، «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد اول، تهران، امیرکبیر، ص ۳۰
۲- مسعود خسروی، «علل قانونشکنی در جامعه ایرانی»، ایران فردا، سال ششم، شماره سی و چهارم.