گیلان سرزمین شجاعان
استقلال و آزادی گیلان در دورههای قبل تا حدود زیادی مرهون شجاعت و دلاوری مردان جسور آن است. گیلان سرسبزترین و شاداب ترین استانهای ایران، در طول تاریخ، سرزمین دلیران و آزادمردان بوده است. در دامنه کوههای تا قله پوشیده از درختان و رودهای پر آب و خروشان آن مردمی شجاع و جسور زندگی میکردند که در فن رزم مهارتی شگفت انگیز داشتند. آنها در پناه جنگلها و کوهستانهای خود آزاد و مستقل زندگی میکردند. دیاکونوف مؤلف تاریخ ماد مینویسد: در جنگ آربل میان لشکریان ایران و اسکندر مقدونی کادوسیان، که نیمه مستقل و متحد مادیها بودند، به داریوش سوم یاری نرساندند؛ در حالیکه امید داریوش سوم به مساعدت ایشان بود، زیرا ایشان جنگیان نیرومندی به شمار میرفتند. آتروپات سردار ماد نیز به آنها متکی بود و کادوسیان بعدها وی را در کسب استقلال و مقابله با نفوذ مقدونیها یاری کردند.
تمام کسانی که درباره گیلان به تحقیق پرداختهاند اعم از مورخان و محققان عهد باستان، صدر اسلام و دورههای مختلف بعد از اسلام تا امروز تایید کردهاند که کادوسیان و گلان یعنی دیلمیان و گیلانیان مردمی جسور و دلیر و آزاده و مستقل بودهاند که هرگز در برابر بیگانگان سر خم نکردند.
در تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه در همین زمینه آمده است: «دیلمیان که موطنشان ناحیه کوهستانی شمال قزوین بوده سنتی دیرینه در کارآیی نظامی داشتند که به دورههای پیش از میلاد مسیح بر میگردد و از جمله در لشکر کشیهای ساسانیان به گرجستان متحد آنها بودند. همچنین آنها مانند ترکان به عنوان سربازان مزدور در دوره پیش از ظهور آل بویه نقش مهمی ایفا کرده بودند و در ایران، بین النهرین و حتی نواحی غربیتر فعالیت داشتند. شیوههای جنگی، راهبرد سپاه و تجهیزات و البسه نظامی دیلمیان همواره یکسان بود. چون قومی کشتکار بودند چارپایان اهلی نیز نگه میداشتند اما اسب پرورش نمیدادند، از این رو در جنگها پیاده نبرد میکردند. هر نفر در جنگ سپر و شمشیر و سه نیزه بر میداشت و چنانکه منابع اسلامی میگویند، چون آنها تنگ هم پیشروی میکردند میتوانستند با سپرهای بلند خود دیواری نفوذناپذیر در برابر دشمن تشکیل دهند. مهارت آنها در پرتاب نیزههای مشتعل که بر آن جامه ژنده آغشته به نفت میزدند زبانزد بود. منابع اسلامی در سرسختی دیلمیان تأکید میورزند و دلیری آنها ضرب المثل بود. بارها پیش آمد که با آنکه شمار آنها از تعداد نیروی دشمن به مراتب کمتر بود، با این همه توانستند پیروزی را از آن خود کنند.»
قدیمی ترین متن فارسی کتاب جغرافیائی پارسی یعنی «حدود العالم من المشرق الى المغرب» که در سال ۳۷۲ قمری تألیف شده و نویسنده آن تا امروز ناشناس مانده در معرفی مردم گیلان و دیلمان مینویسد:
گیلان ناحیتی آبادان و با نعمت و توانگر است و کار کشت و برزهمه زنانشان کنند و مردان را هیچ کار نیست مگر که حرب... دیلمان ناحیتی است آبادان و با خواسته و مردمان وی همه لشکریاند یا برزیگر و زنانشان نیز برزیگری کنند...»
در متون تاریخ و ادب پارسی از شهامت و سلحشوری و شجاعت و و دلاوری دیلمیان و گیلانیان نشانههای بسیار میتوان یافت. شاعران و نویسندگان حتی از سلاحها و ابزار جنگی دیلمیان نیز با تمجید و تحسین یاد کرده به توصیف آنها پرداختهاند. فخرالدین اسعد گرگانی در مثنوی معروف در ویس و رامین، هنگامی که داستان فرار این دو دلداده را به کوهستانهای دیلم نقل میکند شجاعت و دلاوری مردم آن سامان را مورد ستایش قرار داده میگوید: هیچگاه پادشاهی بر سرزمین دیلم دست نیافت. نباید فراموش کرد که اصل داستان به زبان پهلوی بوده و وقایع آن مربوط به قبل از اسلام است. فخرالدین اسعد گرگانی این مثنوی را از اصل پهلوی به نظم برگردانده است؛ وی میگوید:
زمین دیلمان جایی است محکـم بـــدو در لشکری از گیل و دیلم
به تاری شب از ایشان ناوک انداز زنـــــد از دور مـــردم را به آواز
گروهی نـاوک و زوبــین سپـارند به زخمش جوشن و خفتان گذارند
بــیاندازند زوبین را گهتــــــاب چـــــو اندازد کمان ور تیر پرتاب
چــــو دیوانند گاه کوشش ایشان جهان از دست ایشان بـــاز ویران
سپـــــــردارند پهناور گه جنـگ چــو دیواری نگاریده به صد رنگ
زبهر آن که مــــــرد نام و ننگند زمــردی سال و مه با هم بجنگند
از آدم تا به اکنون شــــــاه بیمر کجـــــــا بودند شاه هفت کشور
نه آن کشور به پیروزی گشـــادند نه باژ خود بـــــدان کشور نهادند
هنوز آن مرز دوشیزه بمانـــدست بر او یک شاه کام دل نـــراندست
در شاهنامه فردوسی نیز به شجاعت و دلاوری مردم گیلان اشاره شده و همواره سخنسرای نامی ایران گیل و گیل مردان را در دلیری و جنگاوری به شیر پله تشبیه کرده است. در داستان جنگ منوچهر با سلم و تور وقتی جنگ با پیروزی منوچهر به پایان میرسد و او به نزد نیای خود فریدون باز میگردد و فردوسی چنین میگوید:
چتتو آمد به نزدیک تمیشه باز نـــــــــیارا به دیدار او بد نیاز
برآمد ز در نــــــــاله کرنای سراسر بجنبید لشکر ز جـــــای
هـــمه پشت پیلان به پیروزه تخت بیار است سالار بیدار بـخت
همه مهد زرین به دیبای چین بـــــــه گوهر بیاراسته همچنین
ز هرگونه گونه درفشان درفش جـــهانی شده سرخ و زرد و بنفش
ز دریای گــیلان چو ابر سیاه دمــــادم به ساری رسید آن سپاه
به زرین ستـام و به زرین کمر بـــه سیمین رکاب و به زرین سپر
آیـــا گنج و پیلان و باخواسته پــــــــــــذیره شدن را بیاراسته
چــو آمد به نزدیک شاه و سپاه فــــــــــریدون پیاده بیامد به راه
هـــمه گیل مردان چو شیر یله ابـــــــا طوق زرین و مشگین کله
اسدی طوسی در گرشاسبنامه میگوید:
به بالا ز صدرش فزون هر درخت به مه بر سرو بیخ بر سنگ سخت
هــمه برگشان پهن و زنگار گون زگـــــــیلی سپرها به پهنا فزون
خاقانی شروانی میگوید:
زوبینت زنرگس سپر از نسرین است پیرایه دیــــلم سپر و زوبین است.
طرسوسی در داراب نامه از سپر گیلی و مقدسی در احسن التقاسیم از زوبین دیلمی یاد میکنند. جنگاوری و سلحشوری چنان بازندگی گیلانیان آمیخته بود که حتی در مراسم سوگواری نیز مصیبت دیدگان آلات حرب را فراموش نمیکردند. مقدسی مینویسد: در مراسم سوگواری دیلمی نوحه سرایان زن در وسط حیاط به دور مرده حلقه میزنند و یکی از آنها به شمشیر تکیه داده مرده را به جنگ میطلبد (اگر مرده زن باشد به جای شمشیر از چوب استفاده میشود.)
مورخان و نویسندگان بزرگی نظیر احمد بن محمد بن فقیه، ابن حوقل، ابوالفرج اصفهانی، ابن خردادبه، مسعودی و دیگران به دفعات از شجاعت و دلاوری دیلمیان و گیلانیان سخن گفتهاند. ابن فقیه در کتاب ترجمه البلدان مینویسد: از شهر شالوس تا شهر نو بنیادی که در دیلم واقع است و مسجد و منبر دارد چهار فرسنگ است... آن سوی اینان مردمی از دیلماند که هرگز سر به فرمانی ننهادهاند. (ترجمه البلدان، احمد بن فقیه، بنیاد فرهنگ ایران، تهران ۱۳۴۹، صفحه ۱۵۰)
احمد بن يحيى بلاذری در فتوح البلدان مینویسد: «میان قزوین و دیلم کوهی واقع است. در آن جا پارسیان پیوسته گروهی جنگجو از اسواران میگماشتند که از شهر خویش دفاع میکردند و اگر میان ایشان و اهل دیلم جنگ بود، به راندن ایشان میپرداختند و چون صلح میکردند به دفاع کشور خویش از دزدان مشغول میگشتند.» (همان کتاب، صفحه ۱۵5) بلاذری در جای دیگر مینویسد: «پس از او سعید بن العاصى بن امید امارت کوفه یافت و باز به جنگ دیلمیان آمد. وی قزوین را شهری استوار و آبادان گردانید. قزوین آخرین حدی بود که سپاهیان کوفه در اختیار داشتند و ایشان بناهای خویش در آن ساختند.» (همان کتاب، صفحه ۱۵۶ و ۱۵۷)
طبق روایت مورخان اسلامی دیلمیان از بزرگترین و سهمناکترین دشمنان عرب بودند و دلیری و شجاعت و بی باکی آنان در صدر اسلام بین اعراب ضرب المثل بود. محمد بن جریر طبری در واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) مینویسد: «روز نهم ماه محرم سال ۶۱ هجری امام توسط برادرش عباس بن على به عمر بن سعد پیام فرستاده آن شب را مهلت خواست که در مورد پیشنهاد ابن سعد تصمیم بگیرد. او قصد داشت با کسانش وصیت کند و دستور خویش بگوید. عمر بن سعد از شمر پرسید: رأی تو چیست؟ شمر جواب داد سالار سپاه تو هستی و رأی رأی توست. ابن سعد آنگاه روی به کسان کرد و گفت رأی شما چیست؟ عمرو بن حجاج زبیدی گفت: سبحان الله، به خدا اگر از دیلمان بودند و این را از تو میخواستند میباید بپذیری».
مؤلف تاریخ طبری در جای دیگر مینویسد عبیدالله زیاد تصمیم گرفت یکی از بزرگان کوفه به نام عبیدالله بن الحر را توقیف نماید. او از کوفه بیرون رفت و قصیده ای در تهديد ابن زیاد سرود که یکی از ابیات آن چنین است:
فكفوا والاذدتكم في کتائب اشد عليكم من زحرف الديالمه
معنی شعر: دست بردارید و گرنه به دفع شما برخیزم با دستههائی که در حمله و هجوم از دیالمه سخت ترند.
مورخان معاصری هم که بر منابع و مآخذ معتبر احاطه داشته و اطلاعات عمیق آنها به آثار و تحقیقاتشان اهمیت و ارزش خاصی بخشیده است بردلاوری و مردانگی و فداکاری و جانبازی مردم گیلان و دیلمان تاکید کردهاند. احمد کسروی در کتاب شهریاران گمنام مینویسد:
«شگفت است که شکوه و توانائی اسلام در این زمانها (منظور قرون اولیه هجری است که اعراب بر نقاط مختلف ایران تسلط یافته بودند ولی تلاش و کوشش آنها برای تسخیر گیلان به نتیجه نرسید.) به آخرین درجه رسیده و از کوههای پیرینه در اروپا تا ترکستان چین در میانه آسیا فرو گرفته بود و مسلمانان، کوههای پیرینه را در نوردیده تا کنار رودلوار در خاک فرانسه به تاخت و تاز میپرداختند و سرتاسر اروپا از سهم و رعب ایشان میلرزید. با این حال چگونه بود که در گوشهای از ایران یک مشت مردم کوهستانی را زبون و رام ساختن نمیتوانستند؟! نتوان گفت که تنها سختی کوهستان دیلم و انبوه جنگلها بود که مسلمانان را عاجز و درمانده میساخت چه تازیان در همه جا از این کوهها و جنگلها بسیار دیده و در نوردیده بودند. باید گفت علت عمده همانا مردانگی و دلاوری دیلمان و قهرمانیها و جانبازیها بود که آن مردم در راه نگاهداری مرز و بوم خود و دفع دشمنان بیگانه آشکار میساختند. در حقیقت زندگی دیلمان در این یک دوره سراسر قهرمانی و بهادری و در خور آن بوده که در تاریخهای ایران به تفصیل نگاشته شود ولی افسوس که در تاريخهای ایران هرگز یادی از این داستانها نکردهاند و شاید اگر بویههیان و زیاریان نبودند در تاریخهای ما نامی از دیلم برده نمیشد. در تاریخهای صدر اسلام نیز اگر چه در ضمن حوادث آن زمانها نام دیلم فراوان برده میشود و پیداست که چه اهمیتی داشتهاند ولی از احوال این طایفه چیزی نمینویسند و درباره جنگهائی که پیاپی میانه ایشان و مسلمانان روی میداد جز خبرهای مجمل و کوتاه در اینجا و آنجا نتوان یافت.» (شهریاران گمنام، احمد کسروی، انتشارات امیر کبیر، چاپ چهارم، تهران ۱۳۵۵ ، صفحه ۲۲ و ۲۳.)
دکتر لمبتون یکی از خاورشناسان معاصر انگلستان در کتاب «مالک و زارع در ایران» مینویسد:
«بسیاری از ترکمانان به آسیای صغیر و سوریه کوچ کردند اما دستههای عظیمی از آنان در سراسر امپراطوری سلجوقی دیده میشدند، هر چند عده آنان در طبرستان و دیلم محتملاً کمتر از جاهای دیگر بود زیرا این دو سرزمین، صعب العبور بود و مردمی دلیر و نیرومند داشت...»( مالک و زارع در ایران، دکتر ا. ک. س. لمبتون، ترجمه منوچهر امیری، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی؛ چاپ سوم، ۱۳۶۲، صفحه ۱۲۷.)