عباس منوچهری در نشست «میان حق و فضیلت: پدیدارشناسی دیالکتیکی واگرایی و همگرایی»، ایبنا: از مفهوم همگرایی میتوان به حوزههای مختلفی مراجعه کرد و هدف از این نشست بررسی این مفهوم در حوزه اندیشه علوم سیاسی است.
البته برای بررسی مفهوم همگرایی در فلسفه سیاسی نخست باید درباره چیستی اندیشه سیاسی بحث کنیم. متأسفانه در فضای دانشگاهی ما تاکنون توجهی به چیستی اندیشه سیاسی نشده و این مهم در برنامههای درسی کارشناسی و حتی کارشناسی ارشد این حوزه جای نداشته. اساسا چیستی اندیشه سیاسی و علم سیاست اصولی دارد که به واسطه پدیدارشناسی با مباحث میانفرهنگی گره میخورد. البته پرداختن به این مسائل در این چهل سال فراز و فرودهایی داشته؛ اما هنوز برخی پرداختن به اصل مفهوم سیاست را غیرضروری میدانند؛ مثلا در بحثی که درباره عدالت در ایران داشتم و میخواستم توضیحی درباره چیستی مفهوم عدالت بدهم، برخی میگفتند از این بحث عبور کنید و زودتر به موضوع عدالت در ایران برسید. پدیدارشناسان براساس این نگاه که آگاهی به تنهایی معنایی ندارد؛ بلکه آگاهی «از چیزی» است که معنا دارد، بر پرداختن به چیستی علم سیاست و فلسفه سیاسی نیز تأکید دارند.
درباره همگرایی هم ما امروز مفاهیمی مثل مدیریت همگرا، تکنولوژی همگرا، جهانیشدن و... را میشنویم و حتی در خود ریاضیات هم مفهومی به نام «convergence» را داریم. البته ما اینجا با یک مشکل مفهومی مواجه میشویم که عموما همگرایی را با «integration» یکی میگیرند؛ ولی این واژه در اصل به معنای ائتلاف و ادغام است. همگرایی و ادغام با هم متفاوتاند. البته ائتلاف و همگرایی درجاتی از شباهت و نزدیکی دارند؛ ولی نباید این دو را اشتباه گرفت. در فلسفه کلاسیک نیز مفاهیمی مثل هارمونی یا قرارداد اجتماعی در دل خود معنای همگرایی دارند؛ حتی مفهوم جمهوریت مدنظر ارسطو را نیز میتوانیم مصداقی از همگرایی بدانیم یا در فلسفه مدرن مفهوم «عرصه عمومی» هابرماس دقیقا عرصه همگرایی است. در اندیشه ایرانی نیز مولوی بهعنوان نمونه کلاسیک و شریعتی بهعنوان نمونه معاصر به مفهوم همگرایی توجه کردهاند یا مثلا وقتی فارابی از علم مدنی صحبت میکند؛ یعنی علمی برای همگرایی.
مشکلی که لیبرالدموکراسی و امروزه نولیبرالیسم برای جهان به وجود آورده، کمرنگکردن همگرایی و ارائه سازوکارهای واگرایانه است. مثلا عده زیادی پول میدهند و تعداد کمی پول میگیرند یا بهشدت بر فردیت و منافع فردی در اقتصاد بازارمحور تأکید دارد. اگر همه مکاتب سیاسی در قرون گذشته به بحران رسیدهاند، دلیلش همین است که در بطن خود به واگرایی میرسند. اگر میخواهیم به ریشه بحرانهای نظریات فلسفه سیاسی پی ببریم، باید به واگرایی مکتوم در آنها توجه کنیم.
متأسفانه امروز علم سیاست را اینگونه از دل اندیشههای فلاسفه استخراج کردهاند که گویی سیاست یعنی علم قدرت و به دنبال قدرتبودن یعنی رسیدن به یک نوع حکومت. به حکومت نیز برای همگرایی نیاز داریم و منظور فلاسفه از عدالت مدنی و جمهوریت و... دقیقا همگرایی است. درحالیکه اصلا اینگونه نیست و منظور فلاسفهای مثل ارسطو و افلاطون و حتی معاصران از سیاست علم مدنیت است. ما نیز اگر از اندیشه سیاسی صحبت میکنیم، منظورمان اندیشه مدنی است و شهروندی و زندگی آدمها با همدیگر. شأن انسان و شهروند یکی است. پس همگرایی مفهومی کلیدی است که از ابتدای فلسفه و در قالب مفهوم مدنیت وجود داشته. البته فلاسفهای هم مثل هابز بودند که با عباراتی مثل «انسان گرگ انسان است» به واگرایی اشاره کردهاند. اندیشهای مثل اندیشه فاشیسم هم که شاید در ظاهر همگرایانه باشد، شاخص جدی واگرایی است، آن هم با تناقضات بسیار حاد و جدی.
میتوان ادعا کرد که فلسفه میانفرهنگی نیز به دنبال همگرایی تمدنها و فرهنگهاست. مسئله اینجاست که در ۳۰ سال گذشته همه برنامههای توسعهای که در ایران اجرا شده، واگرایانه بودهاند. حتی میتوانیم بگوییم ما اساسا هیچگونه مبانی فکری برای توسعه نداشته و نداریم. مدام میگویند برنامهها درست اجرا نشده. آیا این بدان معنی است که ما ظرفیت توسعه نداریم؟ خیر، موضوع این است که اصالت را به بازار و سود و فایده دادهایم که نهتنها همگرایانه نیست؛ بلکه کاملا واگرایانه است. البته همین مکاتبی که در ظاهر اصالت را به فردیت و فایدهمندی دادهاند، بهنوعی بر اهمیت همگرایی تأکید دارند؛ اما در شکل و قالب دیگری مثل قالب بازار. در ایران هم مثل آمریکا روانشناسی به پردرآمدترین شغل تبدیل شده و این نشاندهنده بحرانی است که آدمهای جامعه به آن دچار شدهاند. چنانکه اشاره شد، حتی اندیشهها و مکاتبی که هستیشناسی واگرایانه دارند، در بحث مدنیت و اندیشه سیاسی به همگرایی فکر میکنند و مثلا میگویند شما بهعنوان شهروند در انتخابات شرکت کنید و جامعه با این عمل همگرا میشود؛ اما در اصل افراد را در دل بازار به واگرایی سوق میدهند؛ یعنی برای آنها آزادی بیان و تفکر در چارچوب آزادی بازار تعریف میشود.
در اقتصاد مفهوم تعاون شاخص همگرایی را تعیین میکند؛ بههمیندلیل در آلمان ۵۰ درصد اقتصاد با تعاون میگردد یا در اسپانیا تعاون یک اتفاق موفق است؛ اما در ایران هیچ فعالیت تعاونی جدی در اقتصاد، انرژی و... نداریم. حتی آنارشیسم که به هرجومرج تعریف میشود؛ یعنی بیسالاری، بنابراین همه سالارند؛ اما آنارشیسم نیز در دل خود نوعی از همگرایی دارد. حکومت نوکر مردم و در خدمت جامعه است و باید به همگرایی منجر شود.
توسعه بدون مبانی فکری که بتواند همگرایی در جامعه ایجاد کند، مشکلساز میشود. در نتیجه شاهدیم اقتصاد و فرهنگ و سیاست در چنین شرایطی هرکدام راه خودشان را میروند. باید تکلیف خود را برای یافتن یک الگوی همگرایی روشن کنیم. توسعهای که از اقتصاد بازار الگو میگیرد، قطعا مشکلآفرین میشود. وقتی موضوع علم سیاست را تعیین نوع حکومت بدانید، نه مدنیت، نتیجه آن اقتدار است، نه همگرایی. تمام الگوهای همگرایی مثل قرارداد اجتماعی، عدالت و ... یا فضیلتمحورند یا حقبنیاد؛ اما درباره واگرایان جایی هم که از حق صحبت شده، پای قدرت به میان آمده و اغلب حق و قدرت یکی شده. واگرایان تنها از حقوق مدنی صحبت میکنند و کاری به حقوق طبیعی ندارند. شاید همگرایی در دورههای کلاسیک بُعد عرفانی داشته باشد؛ ولی در آنجا نیز معنای مرید و مرادی نمیدهد؛ بلکه حرف از دوستی است. برای واگرایان اخلاق نیز امری فردی است و بههمیندلیل از دل این اندیشهها منفعتگرایی استخراج میشود. در جدیدترین بحثهای همگرایی صحبت از اذعان به دیگری و پذیرش اوست. منظور فلاسفه کلاسیک از فضیلت هم توان مدنیت آدمی است. البته کمکم منظور از فضیلت دستخوش تغییر شد و بعد باید و نباید و مجازات به خود گرفت؛ چنانکه در نحلهای از مسیحیت شاهد فروش اوراق بهشت بودیم. واقعیت آن است که لیبرالیسم، آنارشیسم، سوسیالیسم و حتی اتوپیاییها همه بر همگرایی تأکید دارند؛ ولی در چگونگی رسیدن به آن بحث دارند.
سؤال اینجاست که آیا میتوان همگرایی حق و فضیلت را تصور کرد؟ چه نوع انسانشناسی میتواند به این نقطه برسد و بگوید انسان موجودی است ذیحق و فضیلتمند؟ در همین راستا اتفاقا دموکراسی یک فضیلت است، نه حق؛ اما لیبرالدموکراسی از خیر و حق صحبت میکند.