اوایل دهه ۱۹۹۰ بود که به مقالهای با این عنوان برخوردم: «ساحرهکشی بزرگ». نام نویسنده سیلویا فدریچی بود. به یاد نمیآورم کجا و چگونه، آنهم در آن دوران پیش از عصر دیجیتال، در قارهای دیگر با این مقاله رودررو شدم. اما درست به خاطر دارم که خواندن این تاریخنگاری مارکسیستی- فمینیستی چطور نفسم را بند آورد. حتی اگر در آن برهه کمتر چیزی از ظرافتها و مواجهه انتقادی آن با مباحثی جدی در مطالعات مارکسیستی و پرولتاریایی دستگیرم شده بود، اما ایدههای سرشار مقاله و نحوه بسط و توضیح آنان از سوی فدریچی که با شور و حرارت بسیار و البته جسارتی سیاسی همراه بود، مرا به وجد آورد.
ادعای مقاله آن بود که ساحرهکشی بزرگ، وحشیگری شنیع و جنایتباری که با خشونت و خونریزی راه خود را در سرتاسر اروپا و مستعمرات آن باز کرد تا در قرون شانزدهم و هفدهم اوج بگیرد، یکی از مقدمات اساسی و بنیادین تولد و توسعه سرمایهداری و کارمزدی بوده است. به زعم فدریچی، ساحرهکشی بزرگ را نه تنها باید نقیض جنون غیرعقلانی پیشاسرمایهداری انگاشت، بلکه باید بهمثابه ابزاری سازنده در شکلدهی به نظم اجتماعی خشونتآمیزی فهمید که ظهور سرمایهداری را ممکن ساخت. به همین اعتبار، جرمانگاری، تعقیب و پیگرد زنان در مقام ساحره بخشی از مجموع جداسازیهایی بود که امکان تجهیز و راهاندازی همگانی موتور جدید انباشت را به بهانه دفع شر و برقرارسازی دوباره نظم فراهم میآورد. این دست جداسازیها بهطور خاص شامل تفکیک بین جنسیتها، بین انسانها، حیوانات و جهان طبیعی، نسلها و البته بین کارمزدی و غیر آن میشد. فدریچی در همان مقاله تکاندهنده چنین اظهار داشت که ساحرهکشی، این «بزرگترین نمونه نسلکشی جنسی در تاریخ» به باور ماریارزا دلاکوستا، در تاریخنگاری پرولتاریای جهانی از قلم افتاده است. او توضیح میدهد که چطور تا زمانی که فمینیستها در دهه ۱۹۷۰ دستبهکار مداقه در تاریخچه این معدومسازیهای سبعانه نشده بودند، تلقی تاریخنگاران از ساحرهکشی بهگونهای بود که «گویی کمترین ارتباطی با تاریخچه منازعات طبقاتی ندارد». در روایتهای تاریخی مدرن، دهها هزار زن، مرد و کودکی که به جرم ساحرگی، یعنی اتهامی که به اتکای ابهاماتش هر روز دایره وسیعتری را در بر میگرفت، مورد آزار و اذیت قرار گرفته و سوزانده، شکنجه یا زندانی شدند، صرفا قربانیان اروپایی پیش از عصر روشنگری بودهاند؛ یک جامعه قرون وسطایی مجنون که در چنبره جزماندیشی غیرعقلانی و خرافاتی جنایتبار گرفتار آمده بود و تنها ظهور هرچند خشونتآمیز و مصیبتبار مدرنیته سرمایهدارانه لازم بود تا بساط آن برچیده شود. در عوض اما استدلال فدریچی بر آن است که تعقیب و پیگرد زنانی که متهم به ساحرگی بودند، در حقیقت برههای تاریخی از یک همکاری نسبتا نادر بین دانشمندان، فیلسوفهای خردگرا، مالکین سرمایه و مقامات دولتی بوده که عزم آن داشتند جهان فرودستان را که علیه تحمیل شدید و عنانگسیخته یک نظم نوظهور سرمایهدارانه سر به شورش گذاشته بود، مقهور سازند.
همانطور که فدریچی تأکید دارد، این واقعیت که ساحرهکشی با فرایند حصارکشی مشاعات، آغاز تجارت فرااقیانوسی بردهها و تصویب قوانینی علیه بیخانمانها همزمان بود کافی است تا توجه تاریخنگاران مارکسیست به طور خاص به اهمیت این پدیده جلب شود. ساحرهکشی درست همان زمانی رواج یافت که مردم برای مقاومت در برابر سلب مالکیت و پرولتاریزهشدن، کارزاری سهمگین و دنبالهدار به راه انداخته بودند. به باور فدریچی، طبقه حاکم دریافته بود با سرکوب زنان که البته شامل تحریک مردان سلبمالکیتشده، بینوا و مجرم به سرزنش زنان برای تمامی بدبختیهایشان بود، بهتر میتواند جهان شورشی فرودستان را مهار و کنترل کند. فدریچی مقاله خود را با این امید به پایان میبرد که از دل توجه به تاریخچه این کارزار مملو از شکنجه، آتش، حبس، اسارت و پروپاگاندایی هذیانگو در تحسین مرگ دهها هزار زن اغلب فقیر و گمنام چیزی برآید؛ چراکه به زعم او، مطالعه تاریخچه ساحرهکشی فرصتی برای اعاده و فهم دوباره «رابطه بین امر جنسی و امر سیاسی، یا به بیانی دقیقتر، جنسیت، نژاد و طبقه» بهعنوان شرطی ضروری و تسهیلکننده برای خیزش سرمایهداری در اروپا و سرتاسر دنیاست.
روایت فدریچی درست همان کاری را میکند که تمامی متنهای بزرگ فمینیستی برای آن نوشته میشوند: خواننده را وامیدارد تا تجربه و ادراک خود از جهان را از نو ارزیابی کند. مقاله فدریچی به ما میفهماند که جهان اغلب آن چیزی نیست که به نمایش درمیآید. این نکته که فیگور ساحره، به رغم تمامی تصاویر و جلوههای غلطی که به آن نسبت داده شده، در حقیقت نمادی از جهان سرکش شورش و تمرد بوده، بیش از هرچیز دیگری توجه خوانندگانی امثال من را به مقاله فدریچی جلب میکند. در این میان، نمیتوان بر این واقعیت چشمپوشی کرد که چطور فیگورها و نیروهایی که با بیشترین شدت و خشونت از تاریخ حذف و به بیرون پرتاب شدهاند، اغلب نیروی شتابدهنده آن بودهاند.
خوانش سیاسی کالیبان
«کالیبان و ساحره»، دنباله تحسینشده فدریچی به مقالهای که پیشتر مرا مسحور خود کرده بود، در سال ۲۰۰۴ منتشر شد؛ یعنی همان زمانی که موضوع بهرهگیری از ابزارهای شکنجه و کشتار جمعی در جنگ با ترور که در سطحی جهانی به رهبری ایالات متحده به راه افتاده بود، به یکی از مباحث جدی بین آکادمیسینها، سیاستمداران و رسانههای خبری جریان اصلی بدل شده بود. به یاد دارم کتاب را در چندین نشست با گروهی از دوستان خواندم که همگی از این چرخش اقتدارگرایانه آسیب دیده بودند. خوانش کالیبان با چنین گروهی درست همان گونهای پیش رفت که تصور میکردم مطلوب فدریچی است: دستوپنجه نرمکردن با ایدههای کتاب نه بهعنوان یک تجربه فردی، بلکه در مقام یک تصفیهحساب جمعی. امروز میتوانم با کمی دقت الگویی از مضامین و درونمایههایی بیابم که آن روزها موضوع بحثهای پرشور و حرارت ما بود؛ سویههایی از کتاب که ما را گرد هم مینشاند تا آن را از دریچه تجربیات مشترکمان به زندگی در جهانی مملو از ترس فزاینده و درگیر در جنگی افسارگسیخته بسط و گسترش دهیم. در این میان، دو نمونه از این درونمایهها بهطور خاص بیش از همه به چشم میآیند: اولی چشمانداز مبارزهای که فدریچی پیشنهاد میدهد و دیگری برداشت او از مفهوم مبارزه در بطن مبارزه است.
اول مبارزه
با خواندن «کالیبان و ساحره» درمییابیم تا پیش از مواجهه با اثر فدریچی، چقدر کم درباره ساحرهکشی میدانستهایم. حکایتی که بسیاری از ما با آن آشنایی داریم، یعنی همان که حاکی از چگونگی تفوق نهایی خردگرایی و علم بر تفکر جادویی و سحرآمیز آن دوران است، عاری از تاریخچه خشونتی است که در این کتاب با آن رودررو میشویم. خواندن «کالیبان و ساحره» به ما یادآور میشود در کنار بسیاری از دانشمندان عالیرتبه که مشوق ساحرهکشی بودند، مقامات هم خواهان سرکوب تفکرات جادویی فرودستان بودهاند. اما چه چیز ترس و بدگمانی مقامات را تا بدان حد برانگیخته بود که منجر به اعمال خشونت در چنین مقیاسی شد؟ مستندات تفصیلی، گسترده و همهجانبه فدریچی در کتاب کالیبان از آنچه امروز به زنکشی تعبیر میشود، تفسیری قانعکننده به دست میدهد. دوره اوجگیری ساحرهکشی در بخش بزرگی از اروپا و سپس گسترش آن به مستعمرات اروپایی در قاره آمریکا درست مصادف با برههای از «مبارزه علیه قدرت فئودالی» بود، «آن هنگام که زنان در خط مقدم جنبشهایی بدعتگذار ظاهر شدند که اغلب با همراهی زنان سازماندهی میشد و اقتدار مردانه و کلیسا را به نحو فزایندهای به چالش میطلبید». سرکوب زنان اغلب فقیر و پرولتاریا، آن هم در چنین مقیاس انبوهی، نه فقط شیوهای برای خاموش و خفهکردن این موج شورش و یاغیگری بود، بلکه بهمرور به پیششرطی لازم برای به انقیاد درآوردن زن، نیروی کار و حیات تناسلی او بدل شد.
«کالیبان و ساحره» خاستگاه و سرآغاز مردسالاری سرمایهدارانه و تبدیلشدن زن به دیگری بدنام و فرمانبردار را روایت میکند. فدریچی ساحرهکشی را در نسبت با تبدیل و دگردیسی تاریخی بدن پرولتری وامیکاود؛ بدنی که باید بهمثابه منشأ تمامی ثروتها از نو مفهومسازی و بازسازی شود تا بلکه بهعنوان موتور حیاتی انباشت سرمایه بهدرستی ایفای نقش کند. در همین فرایند تبدیل بدن پرولتری به اولین ماشین سرمایهداری است که بهزعم فدریچی، طبقات حاکم تلقی دوگانهای نسبت به بدن پرولتری پیدا میکنند؛ چنانکه آن را در آنِ واحد هم ابزار تولید و هم تهدیدی در قبال خود میبینند؛ خاصه آنکه این نگرانی درباره وابستگی طبقه حاکم به بدن-ماشین پرولتری و کابوس امتناع زنان از همکاری با رژیم کاری نوظهور به ناگاه هیئت حاکمه را در گیرودار مدیریت و کنترل بدن زنان بهعنوان عرصه بنیادی بازتولید اجتماعی و بیولوژیک گرفتار میکند. فدریچی با بررسی انگارههای غالب فرهنگی و حقوقی آن دوران در قبال زنان، نشان میدهد که زنان چگونه گذشته از سیاهنمایی و بدنامسازی، آماج نظارت شدید دولت، سرمایه و... بودند.
از اینرو، فدریچی فعالان، نظریهپردازان و تاریخنگاران فمینیست را به خاطر مطالعه این تاریخچه نادیدهانگاشته شده خشونت میستاید و چنین ادعا میکند که فعالیتهای آنان در آشکارسازی مبنایی مادی برای آنچیزی کارساز بوده که از سوی ویوین گورنیک، نویسنده و منتقد آمریکایی، به «عدم خودباوری بیمارگونه در مقام یک حق طبیعی تلخ و ناگوار برای هر زن» تعبیر شده است. به نوشته فدریچی، این فمینیستها بودند که «به سرعت دریافتند اگر زنان چالشی در قبال ساختار قدرت نبودند، هیچگاه صدهاهزار نفر از آنان این چنین قتلعام نشده و مورد شدیدترین شکنجهها قرار نمیگرفتند».
مبارزه در بطن مبارزه
من شخصا سیلویا فدریچی را در اواسط دهه ۲۰۰۰ و در جریان کنفرانسی پیرامون موضوع زنان و عدالت جهانی در سنمیگوئل مکزیک ملاقات کردم. سه زن عضو جنبش مردم بیزمین بزریل (MST) از شرکتکنندگان در پنلی بودند که از قضا بنا بود من و سیلویا هم در آن سخنرانی کنیم. جنبش مردم بیزمین یک سازمان تودهای متشکل از افراد سلب مالکیتشدهای است که قطعات کشتنشدهای از زمینهای زراعی تحت مالکیت زمینداران بزرگ را به اشغال خود درمیآورند. موضوع ارائه این سه زن نیز درباره یکی از این کارزارهای اشغال زمین که آنان با همراهی گروهی صدها نفره به راه انداخته و دگرگونیهایی اساسی بود که این تجربه در شیوه زندگی آنان به وجود آورده بود. آنطور که این زنان توضیح میدادند، عملیاتیکردن کارزارهای اشغال زمین بسیار پرمخاطره است؛ به همین دلیل، وقتی گروهی از مردم قطعه زمینی کشاورزی را اشغال میکنند، معمولا اردوگاه خود را به شکل دایرهای تشکیل داده و سپس هر روز برای امرار معاش در قالب فعالیتهایی روزانه چون آمادهسازی خاک و کاشت دانهها، اردوگاه را ترک میکنند. گروه صدها نفره این زنان نیز اردوگاه خود و تمامی فعالیتهای روزمره همچون آشپزی، شستوشو، مراقبت از کودکان و معاشرتهای اجتماعی را به همین سیاق در گروهی فشرده با آرایشی دایرهای سازماندهی کرده بود تا از خشم و غضب پیشبینیشده ملاک و عمال شبهنظامی او که شاید برای بیرونراندن اشغالکنندگان دستبهکار میشدند، در امان باشند. اما با تمام این اوصاف، پس از آنکه گروه موفق شد به لحاظ قانونی مالکیت زمین را از آنِ خود کند، مردان جمع اعلام کردند دیگر وقت آن است تا همگی به همان ترکیب هستهای خانواده بازگردند. پاسخ زنان اما منفی بود. آنان به جای تسلیمشدن، سینه سپر کردند تا از آن قسم ساختار بازتولید اشتراکی اتخاذشده در فاز ابتدایی کارزارشان نگهداری کنند که به آنان اجازه میداد ضمن داشتن زمان فراغت بیشتر، از انجام کارهایی لذت ببرند که پیشتر به نظر بسیار خستهکننده و منزویکننده میآمد و شیوههای نوینی از زندگی و ارتباط با دیگران را تجربه کنند. زنان این جنبش با پافشاری بر خواسته خود در حفاظت از ساختار و تشکیلات اشتراکی، عملا شاکله خانوادگی غالب در سازماندهی اجتماعی را به چالش کشیده و برانداختند. آنان میخواستند تحولی اساسی در شیوه زندگی اجتماعشان به وجود آورده و همزمان با مشارکت در اقدامات مستقیمی که هدفش بازپسگیری ابزارهای بازتولید اجتماعی از مالکیت زمینداران بزرگ بود، نظم جنسیتی حاکم بر اجتماعشان را نیز دگرگون سازند.
حکایت زنان جنبش مردم بیزمین جذاب و تکاندهنده بود. در این میان، نظرات فدریچی در جریان کنفرانس نشان میداد او در وضعیت زنان و شیوهای که موفق شدند شرایط و اوضاع وجودیشان را در ابعادی اساسا سیاسی درک کرده و تغییر دهند، جنبهها و سویههایی میدید که برای کمتر کسی در برخورد اول قابل لمس بود. امروز اما دیگر بهخوبی پی بردهام که میتوان با آشنایی و خواندن کتاب «کالیبان و ساحره»، بخش بزرگی از این سویهها را در پدیدههای پیرامونمان ردیابی کرد. فدریچی در توضیح زمینه و موقعیتی که عرصه فوران جنبشهای اجتماعی ضدفئودال بود، تأکید دارد مناسبات جمعی معمولا بیش از آن دست نمونههای خانوادگی خصوصی که در پی گسترش و توسعه سازماندهی اجتماعی سرمایهدارانه تحکیم شدند، سرشتنمای جوامع فئودالی بودند. به باور او، کار تعاونی زنان منشأ قدرت و عمل جمعی علیه سلطه فئودال بود و هر تغییر در این آرایش اجتماعی تنها به واسطه زور و اجبار ممکن بود. همانطور که فدریچی نشان میدهد، در دوره ساحرهکشی بزرگ بود که همزمان با گسترش سرمایهداری (و البته مقاومت در برابر آن)، خانواده خصوصیسازیشده به «همتایی برای بازار» بدل شد؛ چنانکه خانواده بهعنوان «ابزاری برای خصوصیسازی مناسبات اجتماعی، و مهمتر از آن، برای گسترش نظم سرمایهداری و حاکمیت مردسالار، در دوره انباشت بدوی در مقام مهمترین نهاد تملک و پنهانسازی کار زنان ظاهر شد». پیش از آن، جهان کاری فرودستان به چنان شیوهای سازماندهی شده بود که زنان به ندرت در انزوا مشغول اعمال شاق و طاقتفرسا میشدند. تمامی گردهماییها و برداشتهای محصول در مشاعات برگزار میشد؛ مشاعاتی که «برای بازتولید بسیاری از کشاورزان خردهپا یا روستاییان که تنها با دسترسی به علفزارها امکان بقا داشتند، حیاتی به شمار میآمد... مشاعات علاوه بر ترغیب دهقانان به تصمیمگیری جمعی و کار تعاونی، شالودهای مادی بودند که صحنه شکوفایی همبستگی و جمعگرایی دهقانی را فراهم میآورد».
اما تحسین جمعگرایی و اشکال سازماندهی بازتولیدی پیشاسرمایهداری در کتاب کالیبان را نباید به هیچ عنوان به حساب یک حسرتخواری نوستالژیک گذاشت. فدریچی با بیان داستان مبارزات زنان فرودست علیه نظم مسلط فئودال، جمعگرایی وضعشده سرمایهدارانه و تقسیم کار جنسیتی حاکم که ساحرهکشی نقش مهم و کارسازی در تحمیل و عادیسازی آنان داشت، ما را ناچار از تعمق در آن پدیدهای میسازد که خود از آن به «مبارزه در بطن مبارزه» نام میبرد؛ یعنی همان چیزی که زاپاتیستها «انقلابی برای امکانبخشی به انقلاب» میخوانند.
فدریچی به طور خاص به این موضوع اشاره میکند که اگرچه زنان کارکرد اجتماعی سرنوشتسازی در زندگی جمعی مشاعات برعهده داشتند، اما نظم جنسیتی حاکم هیچگاه ثابت و ایستا نبود. موقعیت و جایگاه زنان در آن روزگار نیز همچون امروز در فرآیندی مبارزاتی علیه آن دست جداسازیهای جنسیتی تعیین میشد که در راستای منفعتهای ناشی از استخراج ارزش اضافی و از سوی لایههای بالادستی تحمیل شده بود. ارجاعات کتاب فدریچی به اشکال پیشاسرمایهداری مناسبات جنسیتی و سازماندهی اجتماعی، کنشهای امروزی ما را بر زمینههای تاریخی آن نشانده و کمک میکند دینامیسم تغییراتی که پایبست آنان است را به درستی شناسایی کنیم.
نتیجهگیری
سیلویا فدریچی به ما نشان میدهد چگونه ائتلافی برآمده از ساحرهکشیها میان اصناف صنعتکار، مقامات شهری و زمینداران غاصب منجر به ظهور یک قرارداد اجتماعی-جنسیتی جدید شد. در خلال این فرآیند، «زنان پرولتر برای مردان جایگزین زمینهای ازدسترفته بر اثر حصارکشیها شدند؛ یعنی اساسیترین ابزار بازتولید آنان و همچنین کالایی اشتراکی که همگان میتوانستند تصرف و مطابق میل خود استفاده کنند». این قرارداد جنسیتی، به زعم فدریچی، در چرخش به سمت یک تقسیم کار جدید و به طور کلی، جداسازیهای نوین جنسیتی بسیار تعیینکننده بود. هرچه باشد، «تا حد زیادی بابت همین تقسیمبندیهای تحمیلی، بهویژه میان مردان و زنان است که انباشت سرمایهداری هنوز که هنوز است دستبهکار ویرانسازی حیات در هر گوشه از این سیاره است».
عبارت «زن اشتراکی» که حتی هنوز امروز نیز مصطلح است، وقتی در پسزمینه سرکوب گسترده در دوره ساحرهکشی بزرگ فهمیده شود، بیش از پیش برهمکنش سلسلهمراتب طبقاتی و جنسیتی را به رخ میکشد. زنان به مشاعات تبدیل شدند، چراکه به ادعای فدریچی، «کار آنان بهمثابه منبعی طبیعی تعریف شده بود که جایی خارج از سپهر مناسبات بازار جا میگرفت». این دوره که فدریچی از آن به «شکستی تاریخی» یاد میکند، درسهای ناگوار اما به هر روی حائز اهمیتی به ما ارائه میدهد. روش ماتریالیستی فدریچی به جد از ما میخواهد تا نگاهی عمیقتر به این دوره از مبارزات و شکستها داشته باشیم تا نه فقط به جوهر سلطه، بلکه به شکنندگی آن نیز پی ببریم. او در همین راستا مینویسد: «نباید فراموش کنیم که پرولتاریای گدامنش و شورشی که ثروتمندان را وامیداشت برای فرار از حملههایش با سازوبرگ نظامی سفر کند یا با دو تپانچه زیر بالش به بستر برود، درعینحال همان سوژه اجتماعیای بود که به شکلی فزاینده منبع تمامی ثروتها به شمار میآمد». بنابراین پربیراه نیست اگر مدعی شویم خشونت همهجانبه در دوران ساحرهکشی بزرگ صرفا دستاندرکار خلق زمینهای برای امکانبخشی به ظهور جامعه سرمایهداری نبود، بلکه معیاری برای مبارزه علیه آن نیز رقم زد.
از لحاظ سیاسی، فدریچی برآمده از جوش و خروش فمینیستی دهه ۱۹۷۰ است؛ دورانی که شاخصه آن مطالبه زنان برای بازپسگیری زندگیهای نزیسته خود است. رنج ناشی از زندگیهایی نزیسته، نه فقط موضوع اعتراض فمینیسم لیبرال سفیدپوست و حاشیهشهرنشین، بلکه دغدغه فمینیستهای رادیکال چپگرایی بود که با جنبشهای سقط جنین، مخالفت با زندان، حقوق رفاهی، دستمزد برای کار خانگی، حمایت از کارگران جنسی و دیگر انواع فمینیسم سرخ مرتبط بودند. در این میان، فدریچی با کار روی تاریخچه ساحرهکشی تلاش کرده فمینیستها را ترغیب سازد آن افرادی را به یاد آورند که زندگیهای کوتاهشده، یا به راستی نزیسته آنان، جادهصافکن استقرار تحمیلی جامعه سرمایهداری و گسترش جهانی دامنهدار آن بودهاند.
* محقق، مدرس و فعال فمینیست
منبع: Gender, Place & Culture, A Journal of Feminist Geography