در اقتصاد قضيه اي است به نام تناقض خست. در يك كلام مفهوم آن اين است كه در برخي مواقع وقتي تك تك افراد جامعه دنبال حداكثر كردن سود خود هستند، شرايط به گونه اي ميشود كه همه متضرر مي شوند.
قيمت دلار به هر دليلي افزايش مي يابد. همه نگران كاهش ارزش دارائيهاي خود هستند. همه جا صحبت از دلار است. چه آنهايي كه فعاليتشان نياز به ارز دارد و چه امثال من كه فقط تصوير دلار را توي عكسها ديده! برخي تنها نگران كاهش ارزش دارائي خود هستند اما برخي كاهش قدرت خريد درآمدهايشان مهمتر است. قاعدتا اين دومي اهميت بيشتري بايد داشته باشد چون پاي هزينه هاي روزمره زندگي در ميان است!
هر كسي به تنهايي فكر ميكند لااقل براي نجات دارائي خود اقدام كند و شروع ميكند به تبديل دارائيها به دلار و كنز دلار. البته بخش زيادي از دارائيها به راحتي هم قابل تبديل نيست و تنها بخشي از دارائيها را به زعم خود نجات ميدهد. تقاضا در بازار افزايش مي يابد و همين موضوع، موجهاي ديگر افزايش قيمت دلار و كاهش ارزش پول ملي را بيشتر در پي دارد. اين فرآيند افراد ديگر را هم ترغيب ميكند كه همان كار را بكنند و باز تقاضا بيشتر شده و قيمت بالاتر ميرود.
با بالا رفتن مداوم قيمت دلار، قدرت خريد درآمدهاي جاري افراد به شدت كاهش مي يابد. افراد سعي در جبران دارند بنابراين تقاضاي حق الزحمه بيشتر ميكنند. قيمت تمام كالاها و خدمات به دليل افزايش حق الزحمه درخواستي، افزايش مي يابد. قدرت خريد حتي دارائيهاي تبديل به دلار شده كاهش مي يابد. همه ضرر كرده اند. تناقض خست رخ داده است.
چه بايد كرد؟ در نظريه بازيها براي حل اين مسئله راه حل همكاري و هماهنگي پيشنهاد مي شود. موضوع اين است كه هر فرد نگران اين است كه اگر شخصا تصميم بگيرد وارد اين بازي نشود ولي ديگران وارد شوند، مسلما او بيشتر ضرر خواهد كرد. بنابراين شرط موفقيت جايي است كه همه تصميم بگيرند وارد بازي حفظ ارزش دارائي با تبديل به ارز نشوند. اين مقدور نيست مگر با روش همكاري و هماهنگي.
براي اين هماهنگي و همكاري، نهادهايي لازم است. يكي از مهمترين اين نهادها اعتماد است. دولت تسهيلگر ميتواند نقش هماهنگ كننده داشته باشد. اما در نبود اعتماد به دولت و حاكميت، همه چيز رنگ مي بازد.
به كرات از شيوه برخورد مناسب ژاپني ها در شرايط بحران در گروهها نوشته ميشود و همه لايك ميكنند. اما دريغ از يادگيري!