گزارشی از گفتوگوی نوام چامسکی و ایلان پاپه «درباره فلسطین»
آمار شدیدا فزاینده فقر و گرسنگی در جهان، توزیع بهشدت نابرابر ثروت، حملات تروریستی در کشورهای مختلف، جنگهای نیابتی در خاورمیانه، تکثیر فضاهای امنیتی، تودهایشدن پدیده پناهجویان، افزایش روزبهروز تعداد آوارگان، رسیدن دمای زمین به مرز هشدار، کودتاهای سیاسی و نظامی، ظهور جنبشهای راستگرا در اروپا و آمریکا، برگزیت، ترامپ و... تنها گوشهای از شواهد جهان آشوبزده امروز است. قطعا در میان انبوه بحرانها و اتفاقات ناگواری که در جهان روی میدهد، مسئله فلسطین یک در هزار است. ولی به دلیل نقش شرکت-دولتها و همدستی بنگاههای بزرگ اقتصادی، فلسطین به مسئلهای بسیار ویژه تبدیل شده که کم و زیاد به بحرانهای جاری گره میخورد.
بیعدالتی و ظلمی که در فلسطین جریان دارد، عواقب بسیاری برای مردم همه کشورهای جهان داشته و دارد: از آمریکای شمالی و اروپا تا آمریکای لاتین و خاورمیانه همه دولتها همان روشها و اقداماتی را بازتولید میکنند که رژیم اسرائیل برای سرکوب و ظلم به مردم فلسطین بهکار میگیرد. گویی دنیا، از مخالف تا موافق، فلسطین را مثل یک آزمایشگاه بزرگ انسانی میبیند: از پروژههای عظیم دیوارهای مرزی در جهان - در آمریکا و کشورهای اتحادیه اروپا و نیز خاورمیانه و آفریقا - که تقلیدی بیواسطه است از دیوار حائل در کرانه باختری تا الگوبرداری از اردوگاه آوارگان فلسطینی در اراضی اشغالی، تقلید مستقیم و غیرمستقیم از دستگاه امنیتی و سرکوب اسرائیل در کشورهای موافق و مخالفش و استفاده از بسیاری جنگافزارهای کشتارجمعی که بعد از آزمایش در غزه، در عراق، لیبی، سوریه، یمن و دیگر کشورهای جنوب جهان به کار گرفته شد.
مسئله فلسطین مسئلهای جهانی و به غایت سیاسی و اجتماعی است و تمام گروهها و جنبشهایی که برای عدالت اجتماعی میجنگند، برای تحقق اهدافشان باید با فلسطین همراه شوند. اکنون بررسی موضوع فلسطین برای شناخت جایگاه انسانی خودمان و آرمانهایمان بسیار ضروری است. در دهههای گذشته کتابهای نظری و تاریخی بسیاری به مسئله فلسطین پرداختهاند که اکثرشان، و مؤثرترینشان، را متفکران چپگرا، مارکسیست، کمونیست و آنارشیست نوشتهاند. یکی از مهمترین آنها «درباره فلسطین» (٢٠١٤) است که از دل گفتوگوی نوام چامسکی و ایلان پاپه، دو متفکر و مورخ چپگرای یهودی، به دست آمده. کتاب حاضر تکملهای است بر کتاب «بحران در غزه» که چامسکی و پاپه برخلاف آن در این کتاب دیالوگ چالشبرانگیزی دارند.
ساختار سهوجهی کتاب
کتاب حاضر به دو قسمت تقسیم میشود. قسمت اول عبارت است از گفتوگوی چامسکی و پاپه در پنج بخش «گذشته»، «اکنون»، «آینده»، «درون اسرائیل» و «درون ایالات متحده آمریکا» به اضافه مقاله مفصل «گفتوگوهای قدیم و جدید» پاپه که تکمیلکننده گفتوگوی حاضر است. اما در واقع کتاب ساختاری سهوجهی دارد و بنای گفتوگوی چامسکی و پاپه به سه بخش عمده و اصلی تقسیم میشود. ١) واکاوی گذشته: مقصود از گذشته زمان خیلی دور و قرنها قبل نیست، بلکه گذشتهای است که به قول فرانک بارات، مصاحبهکننده، برای بسیاری از فلسطینیان انگار همین دیروز است. آنها در این بخش صهیونیسم را بهعنوان پدیدهای تاریخی بررسی میکنند که البته در این زمینه اختلافنظرهایی هم با هم دارند. حوزه اول، چنانکه پاپه در مقاله «گفتوگوهای قدیم و جدید» تکمیل میکند، میتواند به منظرگاه سایر فعالان سیاسی بپردازد و از دیدگاه آنها و در نگاهی کلی وقایع گذشته را تحلیل کند و بهطور خاص به بررسی مفهوم و تعریف صهیونیسم و اقداماتی بپردازد که اسرائیل در گذشته مرتکب شده است.
٢) بررسی شرایط حال: این بخش حول شرایط فعلی میچرخد و پاپه و چامسکی میکوشند نشان دهند تا چه اندازه انطباق و اطلاق الگوی آپارتاید اسرائیل مؤثر و معتبر است.
همچنین در این بخش از کارایی و اثرگذاری جنبش جهانی «بایکوت، تحریم و عدم سرمایهگذاری» (BDS) میگویند که راهبردی کلان برای همبستگی با مردم فلسطین است. در واقع حوزه دوم، طبق دستهبندی پاپه در مقاله اول کتاب، تعریف جدیدی از صهیونیسم ارائه میدهد و براساس آن اسرائیل جدید را بهعنوان رژیمی آپارتاید تعریف میکند که میتواند راهگشای فعالان سیاسی، خاصه فعالان خارج از اسرائیل و فلسطین باشد. از این رهگذر است که ناگهان اهمیت و نقش جنبش جهانی «BDS» معنا مییابد. ٣) آینده: در بخش سوم درباره آینده فلسطین گفتوگو میشود و چامسکی و پاپه میکوشند نشان دهند دقیقا مقصود از عبارت «فلسطین آزاد» چیست؟ چه دولتی میتواند مستقر شود؟ آنطور که پاپه در مقاله اول با طرح مدخل جدید میآورد سؤال اصلی حوزه سوم بر این نکته دلالت دارد که بهجای تلاشهای بیهوده و بیفایدهای که تاکنون برای مذاکرات و برقراری صلح حول راهحل تشکیل دو دولت صورت گرفته، چه جایگزینی میتوان ارائه داد.
در بخش آخر راهحل ایجاد دو دولت به دقت بررسی میشود. عمده کتاب را، به ترتیبی که ذکر شد، بخش اول تشکیل میدهد. اما، به گفته بارات، چون تصمیم به انتشار کتاب همزمان شد با حمله اسرائیل به غزه، چامسکی و پاپه مقالات دیگری به این کتاب اضافه کردند و ماحصلش شد بخش دوم کتاب که شامل ٩ مقاله جداگانه و کوتاه از آنهاست.
درباره گذشته: صهیونیسم چیست؟
صهیونیسم تعابیر و تفاسیر گوناگونی دارد که در نظر پاپه «خنثیترین تعریف آن همان ایدئولوژی است... صهیونیسم از ابتدای پیدایش و تولدش در فلسطین تاکنون همواره یک ایدئولوژی بوده است». (ص٦٣) از این نظر صرفا بهعنوان یک ایدئولوژی نباید تفاوت چندانی با ایدئولوژیهای فرهنگی و ملی دیگر داشته باشد. چون وقتی نهاد یا سازمانی مثل «دولت» آبستن یک ایدئولوژی میشود و آن را زیربنای ساختار ارزشی و اخلاقی خود قرار میدهد، آن ایدئولوژی بهمراتب نقش بسیار قدرتمندی در زندگی مردم ایفا میکند. پاپه میگوید چون صهیونیسم از ١٩٤٨ همواره به معنی ایدئولوژی دولت شناخته شده، منحصربهفردبودن ایدئولوژی صهیونیسم را باید در جای دیگری جست. او صهیونیسم را «ایدئولوژی قدرت» میداند، چنانکه نمونه مشابهی در تاریخ ندارد. چون این ایدئولوژی - برخلاف ایدئولوژیهای دیگر که دامنه بسیار گستردهتری دارند- بسیار متمرکز و تنها علیه گروه خاصی از انسانهاست. اما چامسکی گذشته را در تبیین ماهیت صهیونیسم بسیار دخیل و ماهیت آن را قبل از شکلگیری حکومت و بعد از آن متفاوت میداند، چنانکه معتقد است بعد از ١٩٤٨ مفهوم صهیونیسم بهطور کامل تغییر کرد». (ص٦٦) ولی تحلیل پاپه رادیکالتر از چامسکی است و در مخالفت با او تأکید دارد «در صهیونیسم مقولهای ثابت وجود دارد که هیچگاه با تغییر زمان و شرایط تغییر نمیکند و میتوان آن را ستون فقرات صهیونیسم قلمداد کرد... و آن ماهیت استعماری یا به عبارت بهتر ماهیت استعمار مهاجرتی صهیونیسم است». پاپه بر همین اساس مدعی است «مهمترین دلیلی که نگذاشت قلب جنبش صهیونیستی در لحظهای خاص از تاریخ از تپش بیفتد، عطش زمینخواری و حرص صهیونیستها برای اشغال اراضی بود».
پاپه روایتی از اواخر دهه ١٩٣٠ ارائه میکند و ادعای چامسکی را مبنی بر اینکه صهیونیسم قبلا یک چیز بود و بعدا چیز دیگری شد زیر سؤال میبرد. پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی در دورانی که بریتانیا بر فلسطین قیمومیت داشت، لرد پیل به ریاست کمیسیونی منصوب شد تا دلیل شورشهای اعراب را در فلسطین بررسی کند. در همان زمان، در سال ١٩٣٧، بخشی از فلسطین به صهیونیستها پیشنهاد شد و بنگوریون، اولین نخستوزیر اسرائیل به کمیسیون سلطنتی پیل اعلام کرد که به همین مقدار از سرزمین فلسطین قانعاند و در نهایت نیز پیل بخشهایی از فلسطین را به آنها داد. بنگوریون ریاست کمیته اجرائی آژانس یهود و رهبری اقدامات سیاسی نظامی صهیونیستها را در فلسطین تحت قیمومیت انگلستان برعهده داشت. او همین سیاست را ١٠ سال بعد در سال ١٩٤٧ نیز به اجرا درآورد و جامعه صهیونیست در مقایسه با آنچه در سال ١٩٣٧، پیش از آنکه به قدرت برسند، بخش بزرگتری از اراضی فلسطینیان را به چنگ آورد؛ اگرچه هنوز هم به این میزان قانع نبود، چون برای تحقق آمال و آرزوهای صهیونیستها ناکافی بود. پاپه روایت میکند که چطور بنگوریون از نقشه جغرافیایی که سازمان ملل تهیه و در نوامبر ١٩٤٧ ارائه کرده، ناراضی بود. تا اینکه اخلاف بنگوریون تا ١٩٦٧ تمام اراضی فلسطین را اشغال کردند که این رویه تا به امروز ادامه داشته. وقتی صحبت از تصرف اراضی میشود باید توجه داشت که حدود ٥٥ درصد از خاک این سرزمین را بیابان وسیع «نگب» در جنوب کشور پوشانده که جمعیت کم و پراکندهای آنجا زندگی میکند. چامسکی روایت پاپه را میپذیرد ولی آن را تشریح دقیقی از صهیونیسم سیاسی و متعصب میداند و معتقد است قبل از تشکیل دولت یهود نوعی صهیونیسم غیرسیاسی هم وجود داشت که گروهی حاشیهای، ضددولت و بیشتر متمرکز بر تعامل و همکاری طبقه کارگر یهودیان و اعراب بودند. پاپه از تقسیمبندی چامسکی نتیجه میگیرد پس مشکل از وقتی آغاز شد که یهودیان در اکثریت قرار و قدرت را در دست گرفتند. اما آیا بدون وجود هولوکاست امکان داشت اسرائیل تأسیس شود؟ چامسکی جواب میدهد بله و هر دوی آنها تصریح میکنند «به دلیل سازمانها و نهادهای ملیای که خلق شده بودند. این سازمانها بسیار قدرتمند بودند و در کشورهای قدرتمند به دلایل گوناگون از این سازمانها با پول و حتی نیروی نظامی حمایت میشد. درست مثل آمریکا و بریتانیا که بخش عمده حمایتها به دلایل مذهبی صورت میپذیرد». (ص٧٦) اگرچه هر دو اذعان دارند بدون جریان هولوکاست «ممکن بود در این زمینه با دشواریهای بیشتری روبرو شوند». (ص٧٩)
چامسکی به معاهده پیشنهادی مصر برای صلح در سال ١٩٧١ و تصمیم مرگبار اسرائیل اشاره میکند که در دوراهی «امنیت» یا «توسعه» جانب توسعه در صحرای سینا را گرفت و معاهده را رد کرد. در نظر او «اسرائیل از همان زمان تاکنون همواره توسعهطلبی را بر برقراری امنیت ترجیح داده» (ص٨٩) و این پاشنه آشیل آنهاست. چامسکی از اینجا به شباهتهای اسرائیل و آفریقای جنوبی اشارهای گذرا میکند و نتیجه میگیرد اسرائیل همان راهی را میرود که رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی رفت. او اسرائیل را با آفریقای آپارتاید مقایسه میکند که «درست مانند آفریقای جنوبی تا زمانی به حیات و بقای خود ادامه میدهند که آمریکا از آنها حمایت کند». او به حمایت و پشتیبانی کامل آمریکا و بریتانیا در زمان ریگان و تاچر در دهه ١٩٨٠ از رژیم آپارتاید آفریقا اشاره میکند که در مورد اسرائیل هم صادق است. پاپه با اشاره به تفاوتهای بسیار بنیادینی که میان اسرائیل و آفریقای جنوبی وجود دارد با چامسکی مخالفت میکند و میگوید فروپاشی آپارتاید اسرائیل بسیار دشوارتر از آپارتاید آفریقای جنوبی است. مثلا به ساختار اقتصادی و اجتماعی در جامعه سفیدپوستان در آفریقا میپردازد که برخلاف اسرائیل کاملا همبسته بود، یا به وجود یک گروه بورژوای فلسطینی در اسرائیل اشاره میکند که مشابهش در آفریقای جنوبی هرگز وجود نداشت. چامسکی با اذعان به تفاوتهای فاحشی که میان آنها هست تأکید میکند: «بحث من ناظر به آپارتاید نیست. رژیم اسرائیل فرومیپاشد». پاپه جواب میدهد: «تغییر رژیم در اسرائیل مطالبهای عمومی است». چامسکی میگوید: «این با آپارتاید خیلی فرق دارد. اینجا بحث مشروعیتزدایی و انزوای کامل در میان است». (ص٩١)
در زمان حال: مبارزه دو سطح دارد
فعالان سیاسی در برابر مردم فلسطین چه وظیفهای دارند؟ در نظر چامسکی، اگر هدف فعالان سیاسی واقعا کمک به مردم فلسطین است «باید ضمن تأکید بر موازین اخلاقی و ارزشی حتما عملگرا هم باشند. آنها دائما باید این سؤال را در برابر خود ببینند که چه اقداماتی بهنفع و چه اقداماتی به ضرر مردم فلسطین است». او به جریانهای مشابه مثل جنبش ضدجنگ در ویتنام و جنبش همبستگی با مردم آفریقایجنوبی اشاره میکند. چامسکی راهحل عملگرا را فشار از پایین میداند. او به روابط نزدیک اسرائیل و آمریکا میپردازد و تأکید دارد «حمایت از اسرائیل برای آمریکا منافع بسیاری دارد و به همین دلیل بسیاری از سیاستهای این دو دولت همپوشانی دارد. پیوندهای فرهنگی بسیار ریشهداری هم در میان است. برای مثال صهیونیسم مسیحی ستون فقرات تمام سیاستهای جمهوریخواهان آمریکایی است که بهرغم یهودستیزبودن، بهشدت طرفدار رژیم صهیونیستی اسرائیلاند». (ص١٠٥) در نظر چامسکی، سیاست خارجه آمریکا به دلیل فشار از پایین ناچار است تغییر کند و جنبشهایی نظیر بایکوت و تحریم اسرائیل (BDS) و سایر روشها ممکن است تغییری در سیاستهای آمریکا ایجاد کنند. او باز هم به مقایسه اسرائیل و آفریقای آپارتاید برمیگردد و تأکید دارد به دلیل حمایت آمریکا از اسرائیل «وضعیت اسرائیل بسیار مشابه آفریقای جنوبی است [چون] این آمریکا بود که تا لحظه آخر از رژیم آپارتاید حمایت کرد و این رژیم را سرپا نگه داشت» پس «پای آمریکا را باید با جدیت فراوان به میان کشید». (ص١٢١) او از کمکهای مالی و نظامی مثل کمک نظامی سالانه سهمیلیارددلاری آمریکا به اسرائیل و تمام قطعنامههایی که آمریکا به نفع اسرائیل در شورای امنیت وتو میکند تا حمایتهای ایدئولوژیک را گواه بحث خود میگیرد. چامسکی در اثبات گریز تاریخیاش به نقش کوباییها در سرنگونی دولت آپارتاید آفریقایجنوبی اشاره میکند که نظم مسلط جهانی کمتر از آن سخن میگوید.
پاپه در پاسخ به این پرسش سه نکته را در نظر میگیرد: «اول، شکنندگی حیات و هستی فلسطین؛ دوم، میزان پاسخگویی ایدئولوژی صهیونیست به واقعیت مشهود و آنچه درواقع در اسرائیل و فلسطین روی میدهد و سوم، یافتن نقطه تعادل موازین اخلاقی و ارزشی و اقدامات عملی». (ص١٠٠) پاپه، ضمن همدلی کامل با سطحی از فعالیت سیاسی علیه اسرائیل که چامسکی دنبال میکند، آن را سطح سازماندهیشده و منظم مینامد که محقق شده و در حال وقوع است. اما به سطح دومی از فعالیت سیاسی هم اشاره میکند که «شناسایی درونی ماهیت بسیار پیچیده تبعات جانبی فعالیتها و اقدامات سیاسی است». (ص١٠٩) در نظر پاپه، برای بررسی و مطالعه میزان اثرگذاری فعالیتهای سیاسی در چند نمونهای که چامسکی اشاره میکند و در نهایت به سالهای طولانی از جنایات بشر پایان داده، هیچ معیار مشخصی وجود ندارد. به اعتقاد او، دشوار بتوان مسئلهای همتراز فلسطین و اسرائیل یافت که بتواند بر این ماجرا تأثیرگذار باشد. او تصریح میکند «مطالبات مردم منطقه بسیار واقعگرایانه، ملموس و فوری است» و میپرسد «آیا نهضت جهانی همبستگی با مردم فلسطین میتواند کنسول آمریکا در بیتالمقدس شرقی را متقاعد کند تا بیاید و با چشمان خود ببیند که اشغال و اشغالگران چه بلایی بر سر مردم فلسطین آوردهاند؟» پاسخ مسلما منفی است و ازاینرو، پاپه میان موفقیتهایی که در تغییر لحن، گفتار و ذهنیت عمومی در غرب به دست آمده - و چامسکی بر آنها بسیار تأکید دارد- با نتایج واقعی و ملموس در عرصه عمل تفاوت میگذارد و تأکید دارد باید میان آنها توازنی منطقی برقرار کرد.
برای آینده: تأسیس دو دولت بهنفع اسرائیل است
راهحل چیست؟ راهحل تأسیس دو دولت حمایت و اجماع بیدریغ جامعه جهانی و آمریکا را بههمراه دارد. جالب است بدانیم که اعراب ازجمله سوریه، اردن و مصر در میانه دهه ١٩٧٠ برای ایجاد صلح با اشتیاق فراوان راهحل تأسیس دو دولت را برای اولینبار مطرح و به شورای امنیت سازمان ملل تقدیم کردند، اما ایالات متحده آمریکا آن را وتو کرد. اکنون نیز بناست آمریکا تا یک ماه دیگر سفارتش را به اورشلیم یا بیتالمقدس منتقل کند و آن را بهعنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت بشناسد.
یک تحلیل و مطالعه ساده جغرافیایی نشان میدهد که امکان تأسیس دو دولت مجزا، اگر نگوییم خیالی، طرحی یکطرفه است. چراکه به قول پاپه بهرغم تمام حمایتهای جهانی که درخصوص تأسیس دو دولت مجزا و مستقل از هم شاهدیم، آنچه در نهایت رخ خواهد داد با پروژه اسرائیل بزرگ تفاوت چندانی نخواهد داشت. ٥٥ درصد خاک این سرزمین را بیابان نگب پوشانده که جمعیت بسیار کمی آنجا زندگی میکند و چون خاک آن آب را به خود جذب نمیکند کوچکترین بارانی سیلهای بزرگ به راه میاندازد. میماند شهرهای بسیار مدرن اسرائیل مثل حیفا و تلآویو و بخشهای دیگری که بر سر آنها جنگ است: از کرانه باختری و اورشلیم، بیتاللحم و رامالله تا نوار غزه و شهرکهای یهودی. تأسیس دو دولت یعنی چه؟ آیا بدینمعناست که اسرائیل شهرهای مدرن خود را که با هزینههای گزافی طراحی و ساخته و نهادهای سیاسی، قضائی و امنیتیاش در آنها دایر است رها کند و در اختیار فلسطینیها و دولت فلسطین قرار دهد و خود در اراضی اشغالی ساکن شود؟ یا اینکه فلسطینیها دولت خود را در اراضی اشغالی دایر کنند و اسرائیلیها هم دولت خود را در شهرهای خودشان؟ اگر چنین بود چرا اینهمه جنگ؟ چرا آمریکا تأکید دارد پایتخت اسرائیل را اورشلیم بداند؟ میماند همان زمینهایی از منطقه صحرای نگب که احتمالا به فلسطینیان برسد. به باور چامسکی، حتی «اگر راهحل تأسیس دو دولت بهرغم فسادی که در آن وجود دارد، اجرائی شود، مرزهای دو کشور بهراحتی به مرور زمان از بین میرود». در نظر چامسکی تنها برنامهای که برای مردم فلسطین وجود دارد این است که یا در اسرائیل بپوسند یا از آنجا بگریزند. چامسکی این را نوعی از سیاست نواستعماری جدید میداند که نتیجهاش پاکسازی نژادی و قومی است. در نظر پاپه، «تعادل و توازن قوای روی زمین و نوع رابطهای که اسرائیل با آمریکا و جامعه جهانی دارد ایجاب میکند راهحل تأسیس دو دولت را نیز آنطور که خود میخواهد بفهمد اجرا نماید و در این مسیر همان پروژه اسرائیل بزرگ را عملی کند». بااینحال، در نظر چامسکی، «راهحل تأسیس دو دولت بهرغم تمام فسادی که در آن وجود دارد، انتخاب بین بد و بدتر است» ولی پاپه قائل به چنین انتخابی نیست و موکدا اصرار دارد «هیچ دلیل منطقی پیشرویم نمیبینم تا از چیزی حمایت کنم که در نهایت به خلق اسرائیل بزرگ مشروعیت ببخشد». (ص١٣٨)