سیّد جمال‌ الدّین اسدآبادی

سیّد جمال‌ الدّین اسدآبادی

شیخ محمّد عبده مـفتی معروف و ادیب‌ اسحق نویسندهء معروف از شاگردان سیّد بودند و همچنین آورده شده که عرابی پاشا رئیس‌ شورشیان مـصری نـیز از‌ وی‌ بهره‌مند شده بود.

تاریخ ثبت: (1395/07/21 )  تاریخ بروزآوری: (1395/07/21 )

این مطلب (4,024)  بار مطالعه شده است.

این مطلب را با دوستان خود در واتساپ به اشتراک بگذارید.

سیّد جمال‌ الدّین اسدآبادی

 

پس از کنکاش و مطالعه چندین و چند منبع مختلف درباره این متفکر تأثیر گذار جهان اسلام در دوره معاصر هیچکدام را بدون حب و بغض و بی‌طرف نسبت به سیّد جـمال‌ الدّین اسدآبادی نیافتم به غیر یک منبع و آن شرحی است که حسن تقی‌زاده در شماره 50 مجله کاوه (منتشر شده در 4 آبان 1290 در برلین آلمان) از سید ارائه کرده است. باید در نظر داشت تقی زاده در ادوار مختلف دارای گرایش‌های متفاوتی بوده است که از سوی بسیاری به درستی مورد نقد قرار گرفته اما با توجه به نزدیکی نگاشته شدن این شرح حال با زمان فوت و ارتباط نگارنده با دوستان و آشنایان جـمال‌ الدّین به واسطه حضور و ماموریت‌های مختلف در دول اروپایی، اقوال و روایات به حقیقت نزدیکتر است.


 

 

سیّد جمال‌ الدّین اسدآبادی

یکی از اشـخاص معروف، مهمّ و سوال‌برانگیز‌ دوران معاصر در مـشرق‌زمین سیّد جمال‌ الدّین اسدآبادی یا افغانی است که در نهضت سیاسی مسلمانان تأثیر عمده‌ داشته. وی‌ بـلاشکّ‌ یـک مرد فوق العاده بوده و بویژه اسـتعداد فـطری سخنوری و نفوذ در قـلوب مخاطبین را دارا بود. تاریخ زندگی او در ابتدای زندگی‌اش روشن نیست. دو روایت‌ مختلف‌ که‌ هر دو دلایل و قراین‌ قوی دارد در میهن و مـنشأ او هـست‌ که یکی دلالت بر افغانی بودن، کسب مـناصب بـزرگ در افـغانستان و دیگری دلالت بر اهـل اسد‌ آباد‌ همدان بودن و تحصیل او در همدان و قزوین و اصفهان و مشهد می‎کند. اعتماد السّلطنه نیز در کتاب«المأثر و الآثار» می‌آورد که: سیّد در اوّل جوانی پس از تـحصیلات عـلوم شرعیّه در قزوین به تهران رفته بـود و اصـلاً محلّ تحصیل او درست معلوم نیست آیا در همدان، در قزوین، در تهران، در مشهد، در اصفهان‌ و یا در کابل بـوده است. و یکی از آشـنایان که در تهران با او مدّتی در سـفر اوّل بـه تهران جـوانی ایرانی که‌ بعد مـعلوم شـد همشیره زاده‌ی سیّد هـمراه سـیّد بود و سیّد‌ دو‌ سه صندوق کتب عربی‌ همراه داشت‌ که‌ به توسّط‌ آن جوان به همدان فرستاد. و نیز وی روایـت کـرد که سیّد در روسیّه یکبار در موقع حـاجت بـه حاجی سیّاح در ایـران وجـه مـختصری‌ حواله‌ داد‌ و بعدها چند بار بـاز از خود راوی قرض‌ گرفت‌ و عیناً پس داد. به قول این روایت‌کننده که‌ موثّق است سیّد بلاشکّ ایرانی بوده و خودش بـه وی نـقل کرده بود که‌ جوانی‌ خودش‌ را در مـیان افـغان‌ها بـسر بـرده و آنـها را خیلی دوست‌ می‌داشت. بهر حال فارغ از تعصب باید این را گفت که منشأ‌ روایت‌ اوّل یـعنی‌ افـغانی بـودن خـود سـیّد بـوده و اغلب‌ اشخاص غیر ایرانی که او را دیده‌اند از او اینطور روایت‌ نموده‌اند و چنان بنظر می‌آید که وی اصلاً ایرانی نبوده‌ و او‌ اهل‌ اسد‌ آباد دهستانی در افغانستان و پسر سیّد صفدر نامی بوده که در اوایل جوانی خود به کابل سفر ‌‌کرده‌ و پس از آن بواسطهء تیزهوشی و استعداد فوق العاده‌ و طی مدارج‌ علمی خود در افغانستان به مقامات مهم رسیده است. سیّد جـمال‌ الدّین در حدود سال 1217 خورشیدی (1254هجری– 1838میلادی) متولّد شده و در‌ کودکی خود به سرعت‌ در علوم اسلامی مـتبحّر گـشته‌ (به نقل از اعتماد السّلطنه در کتاب «المآثر و الآثـار» علوم ‌ ‌شـرعیّه را‌ در‌ قزوین‌ تحصیل کرد و به تهران آمد.) و به فلسفه، ریاضی، نجوم و تاریخ تسلط داشت و حافظه‌ُی فوق العاده‌ی او باعث ترقّی سریع وی گردید. در هیجده سالگی‌ به هندوستان سفر کرد و یکسال و چند ماهی در آنـجا اقـامت‌ کرد و قدری از علوم اروپائی را فراگرفت و ظاهرا از اینجاست که سید جذب ترقّی و تمدّن و سیاست شد. پس از آن به مکّه رفت که این مسافرت طول کشید بدین جهت که‌ در سرزمین‌های بین راه مدّتی اقامت و سیاحت می‌کرد. در خـود حـجاز هم درنگی کرد و گویا قریب یک سال (رسیدن سیّد بمکّه در سال 1235 خورشیدی برابر با 1856میلادی بوده.) در سفر بوده از آنجا به افغانستان برگشت. بعید نیست که این رفتن سیّد به افغانستان اوّلین سفر او بدانجا بـاشد‌ یـعنی‌ از ایـران‌ به هندوستان رفته و در مدّت اقامت در آنجا با بعضی از بزرگان افغان‌ آشنائی‌ پیدا‌ کرده‌ و پس از سفر حج کـه در سنّ 19 یا 20 سالگی بود‌ تصمیم به مهاجرت و سکونت در افغانستان گرفته. ترکی دانستن سیّد و حرف زدن او به آن زبـان که به شهادت‌ آنها‌ کـه حـرف‌ زدن او را شنیده‌اند ترکی عجیبی غیر از عثمانی و شبیه به آذربایجانی‌ بوده‌ مؤیّد‌ آنست که‌ هجرتش از اسد آباد همدان در صغر سنّ (مثلا در هفت هشت سالگی) نبوده زیرا‌ که‌ در آنصورت شاید ترکی اسد آباد را فراموش می‌کرد و در خود کابل یـا‌ حوالی‌ آن‌ ترکی معمول نیست. سیدجمال پس از‌ ورود‌ به کابل به خدمت امیر افغان دوستمحمّد خـان درآمد و در جنگی‌ که امیر مـزبور بـا عموزاده و داماد خود سلطان احمد خان ( این احمد خان سکّه باسم ناصر الدین شاه ایـران مـی‌زد در هنگام محاصره هرات از شاه بی‌کفایت ایران استمداد خواست که شاه به بهانه معاهده پاریس با دولت انگلیس از کمک به حاکم هرات سرباز زد) در هرات‌ کرد (سال 1240خورشیدی/1861 میلادی) سیّد جمال الدّین‌ همراه‌ امیر بود که دوستمحمّد خان‌ اندکی پس از تصرف هرات در سال خرداد 1241 خ/ ژوئن 1862م درگذشت (تنها 13 روز پس از تصرف هرات) و پسرش شیر علی خان بجای او به قدرت رسید و وی به تحریک وزیر خود محمّد رفیق خان درصدد گـرفتاری برادران‌ خود محمّد افضل خان و محمّد‌ اعظم‌ خان و محمّد اسلم خان‌ و محمّد‌ امین خان بر آمد سه نفر آخری مطلّع شده و فرار کردند و جنگ داخلی در گرفت و بالاخره‌ محمّد اعظم خان و برادر‌ زاده‌ی‌ او عـبد الرّحـمن خان پسـر محمّد افضل(که‌ بعدها امیر‌ عبد‌ الرّحمن شد) کابل را فتح کرده و محمّد افضل را از زندان‌ خود در غزنه بیرون آورده و او را امیر‌ افغانستان‌ کردند (ارديبهشت 1245/می1866). وی‌ قـریب‌ یک سال بعد مرد (1246خورشیدی/1867میلادی) و برادرش محمّد اعظم جانشین وی شد. امیر‌ تازه سیّد جـمال الدّیـن را مشاور خود نمود. شیر علی خان امیر سابق هنوز‌ در‌ قندهار‌ بود و یک‌ قسمت از افغانستان را در تصرّف داشت.در سال 1868‌ شیر‌ علی‌ خان به کابل هجوم آورد و پس از جنگ‌ها در حدود ماه جـمادی‌ الآخـر آن‌ سال کابل را گرفته و دوباره به تخت‌ سلطنت‌ نشست‌ و محمّد اعظم خان‌ نیشابور و برادر زاده‌اش‌ عبد‌ الرّحمن خان به بخارا فرار کردند. سیّد جمال‌ الدّین در کابل ماند و بواسطه‌ی سیادتش مورد‌ انتقام‌ امیر شیر علی خان قرار نگرفت، انـدکی‌ بعد‌ ترجیح داد به عنوان حجّ اجازه‎‌ی سفر مکّه‌ گرفته و از افغانستان خارج شود. در اجازه‌ی مسافرت او شرط شده‌ بود که‌ از‌ ایران عبور نکند (برای جلو گیری از‌ ملاقات او با محمّد‌ اعظم‌ خان). سید جمال در سال 1868م از‌ راه هند عازم شد و پس از یـک‌ ماه اقـامت در هـند که در‌ آن‌ مدّت از طرف حکومت آنجا‌ از‌ مراودات‌ منع‌ شده بود با کشتی‌ به مصر‌ عزیمت کرد و‌ چهل‌روز ماند و به مدرسه‌ی معروف الجامع‌ الازهر رفت و آمد داشـت و بـا عـلمای آنجا مذاکره می‌کرد. بعدها‌ از‌ مسافرت‌ به مکّه صرف نظر کرده بـه استانبول رفـت‌ و در آنجا‌ از‌ طرف‌ رجال دولت‌ عثمانی و مخصوصاً عالی پاشا صدر اعظم از وی پذیرائی خیلی خوب شد پس از شش ماه اقامت در‌ آنجا‌ بعضویّت «انجمن دانـش» عثمانی انـتخاب‌ شد. او از اوّل‌ ورودش‌ به استانبول‌ حسد‌ شیخ‌ الأسلام عثمانی‌ حسن فهمی‌ را‌ تحریک کرده بـود. سیّد جوان بود ولی دلیل حسادت شیخ‌ الأسلام معلوم، که علی القاعده پیر‌ است‌ و جاهل و نمی‌توانست ببیند که‌ جوانی ایرانی یـا‌ افـغانی‌ در‌ مـیان‌ طبقه‌ی‌ تربیت‌ شده و اعیان مملکت شهرت‌ گرفته و طرف احترام بزرگ بشود. خود سـیّد نـیز به یکی در سن پترسبورگ گفته بود که در ورودش به استانبول‌‌ بمجلس شیخ‌ الاسلام رفته و با کمال بـی‌اعتنائی به صدر مـجلس نشسته بود و باعث عصبانیت و حسد شیخ الأسلام شده بود. شیخ الأسلام در پی فرصت‌ می‌گشت کـه اتهام معمول چند صد ساله علمای متحجر برضدّ علمای حـقیقی و دانـشمندان‌ بوده اسـتعمال کند یعنی با تکفیر حریف خود را از میدان بدر کند این فرصت در ماه رمضان (که‌ ماه‌ صیقل یـافتن ایـن حربه است) سال 1249خ/1870م پیش آمد. سیّد جمال الدّین بواسطهء خواهش تحسین افندی مدیر دارالفنون و تصویب صـفوت پاشـا وزیـر علوم و منیف پاشا (وزیر‌ علوم‌ سابق‌ و سفیر قدیم در تهران) و‌ شیروانی‌زاده‌ وزیر نظمیّه سخنرانی برای دانش آموزان دارالفنون انجام داد. شیخ الأسـلام از یک جملهء سخنرانی را سو تفسیر کرده‌ غوغا بلند کرد و این مورد مدّتی در محافل و جـراید عـثمانی‌ از‌ طـرفین‌ موجب قال و قیل‌ شد‌ و بقدری شدّت گرفت که بالأخره در اواخر سال 1249خورشیدی برابر با اوائل1871م سلطان عثمانی دستور داد کـه سیّد از استانبول مدّتی‌ بیرون برود. سیّد جمال الدّین از آنجا به مصر رفت و در آخرین روز سال عـربی‌ یـعنی‌ آخـر ذی الحجّه و اوّلین روز سال ایرانی یعنی روز نوروز 1250خورشیدی به مصر رسید. (تفصیل مـضمون این نطق و ایراد شیخ الأسلام مفصّلاً در مآخذ مختلفه و از آنجمله مقدّمهء عربی کـتاب الردّ ‌‌عـلی‌ الدهریین) در واقع فعالیّت سیاسی و شهرت علمی سیّد جمال الدّین‌ از این هنگام شروع شد. وی ابتدا‌ قصد‌ اقامت در‌ مصر را نداشت ولی‌ ریاض پاشا وزیر مصری او را دید و خیلی مـجذوب لیاقت و کمالات‌ او‌ شده‌ از حکومت مصری برای او یک مستمرّی بقدر هزار غروش مصری در ماه مقرر کرد و سیّد در مصر ماند. طلاّب دور سیّد جمع شدند و او ابتدا در خانهء خودش‌ و بعدها در الأزهر‌ در‌ علوم مختلف اسلامی تدریس‌ می‌کرد و روزبروز نفوذ و شهرتش زیاد شد و بواسطه‌ی بلاغت فوق‌ العاده‌اش در نوشتار عربی بـشاگردان خـود در مقالات و مقولات مختلف آموزش می‌داد. در مصر نیز حسد‌ فقهای متحجر تحریک شد و به تدریس فلسفه از طرف او ایراد گرفتند (در دائرة‌ المعارف‌ بریتانی‌ در مادّهء«سنّی»گوید که سیّد جمال الدّین فلسفهء ابن سینا را در جامع الأزهر داخل کرده‌ و تدریس می‌کرد و یک کره بـرای نـشان دادن‌ شکل زمین به مسجد آورد و بدین‌ سـبب‌ غـوغای‌ علما بلند شد و او را از الأزهر اخراج کردند.) و نمایندهء سیاسی‌ انگلیس در مصر هـم از شهرت سیاسی جمال الدّین خشمگین شـده بـالأخره‌ توفیق پاشا را که تازه خدیو‌ شده‌ بود برآن داشت که حکم به اخراج سیّد از مـصر بـدهد و وی در حدود شهریور 1256 خورشیدی بـا خـادم و شـاگرد خود ابوتراب از مـصر خـارج شد. اغلب جـوانان‌ مـصری‌ آزادیخواه، استقلال طلب و نـویسندگان مـعروف از وی مستفید شده بودند. شیخ محمّد عـبده مـفتی معروف و ادیب‌ اسحق نویسندهء معروف از شاگردان سیّد بودند و همچنین آورده شده که عرابی پاشا رئیس‌ شورشیان مـصری نـیز از‌ وی‌ بهره‌مند شده بود. در مکتوبی که خود سـیّد به زبان فـرانسوی نوشته، ادّعا کـرده کـه خیلی از اصحاب متمهدی‌ سودانی از شاگردان او‌ هستند. سید جمال الدّین از مصر باز به هند‌ رفت‌ و در حیدرآباد ساکن شد و در آنجا رسالهء «ردّ نیچریّه» که پاسخ به تاویلات غیر اصولی سید احمد خان هندی از مقولات دینی و قرآنی به شمار می آید. (ردّ دهریان.فارسی این رساله در بمبئی در سال 1298 هجری در هند به چاپ‌ رسید و ترجمهء‌ هندی آن در سال 1300هجری در کلکتّه و ترجمهء عربی آن بقلم‌ شـیخ‌ مـحمّد عبده‌ «الردّ علی الدّهرتین»در سال 1303 در‌ بیروت‌ چاپ شده.) را در 1257 خورشیدی به فارسی‌ نوشت. در سال 1261 خورشیدی برابر با 1282 میلادی‌ پیش‌ از‌ تجاوز انگلیس به مصر که در شعبان‌ آن سال واقع شد حـکومت هـند سیّد را‌ از‌ حیدرآباد ‌ به کلکتّه احضار کرد و در آنجا نگاه داشت تا وقتیکه غائلهء مصر ختم شد‌ آنوقت‌ او‌ را آزاد گذاشتند که از هند بیرون برود. از هند ظاهراً به آمریکا رفت و یا‌ نخست به لندن رفـته و پس از چند روز اقامت رهسپار آمریکا شده بود. در آمریکا چند ماه ماند و قصد داشت تابعیّت آمریکا را بدست آورد اما در حدود سال 1262 خورشید (1883 میلادی) به لندن رفت، اندکی‌ بعد بـه‌ پاریس‌ رفت و در مـاه ذی القعده‌ آن‌ سال‌ در آنجا بوده در غرّهء این ماه ویلفرید بلنت سیاستمدار و نویسنده‌ی معروف‌ انگلیسی‌ او‌ را در پاریس در منزل خود‌ پذیرفته و می‌نویسد چـند‌ ماه‌ پیش که‌ وی در لندن بود‌ هنوز‌ لباس شیخی خود را داشت ولی حـالا لبـاس اسـتانبولی‌ پوشیده و به او خوب می‌آید‌ و چند کلمه فرانسه هم یاد‌ گرفته‌ با‌ فراریان سیاسی‌ مصری محشور‌ و همقدم است. به نویسنده‌ی مشارالیـه‌ ‌ ‌هـم‌ که عازم سیاحت‌ هند بود بخواهش خود او جمال الدّین کاغذهای سفارش و سفارش به پیشروان‌ مسلمین‌ در‌ هـند داد کـه بـه او اعتماد کنند‌ و بلنت گوید‌ که‌ این‌ کاغذها تأثیر زیاد داشت و خیلی به درد او خورد و نیز گوید وی در هـمه‌ی هند مقام‌ بزرگ و عالی دارد. جمال الدّین‌ در‌ مجلسی که با بلنت در پاریس 1262خ/1883م(12‌ ذی‌ القعده‌ سال‌ 1300) حرف زد‌ از‌ خانواده‌ی خود در افـغانستان‌ حکایت و قـصّه‌هائی گفت. جمال الدّین قریب سه سال در پاریس ماند و در‌ 1263خ/1884م (اوایل‌ رجب‌ سال 1301) به ایتالیا برای دیدن نمایشگاه (اکسپوزیسیون) تورین رفته و قریب‌ یک هفته‌ آنجا‌ بود‌ و به پاریس‌ برگشت و بلنت در بهار همان سال باز او را در پاریس ملاقات کرد که با شـیخ محمّد عبده در یک اطاق خیلی‌ کوچک دو 6 متری در آخرین طبقه‌ی فوقانی‌ یک خانه‌ (این خانه در کوچه سز Rue de Seize بود.از شمارهء 6 روزنامه‌ به بعد گویا محل روزنامه عوض شد و در کوچه مـارتل Rue Martel بود.) اداره‌ی روزنامه«عروة الوثقی»را داشتند. در آنوقت مسئله‌ی متمهدی سودانی افکار انگلستان را مشغول داشته بود و سیّد در ارتباط و مراسله با متمهدی‌ بود‌ و مذاکره‌ی آن شـد کـه سیّد جمال الدّین واسطه‌ی صلح ما بین متمهدی‌ و انگلستان باشد و هیئتی پیش مهدی بفرستد و ظاهراً گلادستون صدر اعظم‌ انگلیس هم به این‌کار حاضر شد ولی‌ بالأخره‌ وزارت خارجهء انگلیس آنرا ردّ کرد. روزنامهء«عروة الوثقی»را 1263خ/1884م در پاریـس منتشر کرد و شمارهء اوّل آن به تاریخ پنج شنبه، 23 اسفند 1262خورشیدی /15 جمادی الأولی1301هجری/13مارس1884میلادی منتشر‌ گردید. این‌ روزنامهء تا شماره‌ی18 نشر‌ شد‌ و شمارهء 17 آن مورّخ 4 ذی الحجّه و شماره 18 در مورّخ 26 ذی الحجّه آن سال بود. دولت انگلیس از تزاید نفوذ این جریدهء‌ هفتگی‌ به تشویش افتاده به ـوسایل مـختلف‌ و از آنجمله‌ منع دخول آن به هند موجب تعطیلی آن را فراهم آورد. سید در موقعی که در پاریس بود در روزنامه‌های فرانسوی مقالاتی در خصوص‌ سیاست مشرق ‌زمین انتشار می‌داد و جراید انگلیسی اغلب از مطالب‌ آن‌ استفاده‌ می‌کردند. مخصوصاً مباحثه‌اش در جراید با ارنست رنـان عالم‌ معروف فـرانسوی دربـاره‌ی موضوع«اسلام و علم» اهمیّت داشت‌. رنان(Ernest Renan) در 9 فروردین 1262خورشیدی/29 مارس1883 میلادی (20 جمادی الأولی سال 1300) در دارالفنون سوربون در ‌‌پاریـس‌ سخنرانی‌ دارد دربـاره‌ی «اسلام و علم» که در آن خواسته منافی بودن اسلام را با علم‌ و تمدّن‌ اثبات‌ کند و سید جمال الدّین جوابی بر آن در ژورنال دودبا(Journal de Deūbats) نوشت و رنان‌ بـاز جـواب داد. ایـن سخنرانی و جواب رنان در جزوه‌ مجموعه سخنرانی‌های‌ رنان جدا گانه‌ چاپ شده است. بلنت، جمال الدّین را به لندن‌ دعوت کرد تا با لرد راندولف چرچیل (پدر وینستون چرچیل که پس از استعفای گلادستون وزیر هندوستان در ژوئن 1885 به این مقام رسید.) در رابطه با ایجاد اتّحاد میان جهان‌ اسلام و انگلیس مذاکره کند و وی در مرداد 1363خ/آگوست1884م(10 شوّال1301ه) وارد لندن شده و در خانه‌ی بـلنت ساکن شد و بیش از سه‌ ماه مهمان او بود و در خانه‌ی او با راندولف چرچیل و سر درومـوند ولف(در سـال 1268خورشیدی وزیر مـختار انـگلیس در تهران شد.) مذاکراتی نمودند و یک ماه بعد قرار شد که سیّد جمال الدّین همراه دروموند ولف‌ به استانبول بـرود. ولف به سمت نمایندگی انگلیس در مصر مأمور شده بود و پیش از رفتنش به مصر مأمور بود بـه استانبول بـرود و بـا سلطان‌ عثمانی قراری در رابطه مصر بزارد که رضایت خاطر دولت عثمانی‌ را‌ بدست آورده و کار مصر را که میان ایـن دو دولت مـایه‌ی نـزاع بود تصفیه کند. ضمناً گفتگویی ارتش انگلیس مصر را تخلیه‌ی کند و اتـّحادی‌ میان دول اسلامی عثمانی و ایران و افغانستان با دولت‌ انگلیس و برای جلوگیری از نفوذ روس‌ها فراهم آورد. لهذا وجود سـیّد را بـواسطه‌ی نفوذش در دربـاریان سلطان که طرفدار اتّحاد اسلام بودند مفید‌ دیده‌ و‌ مصمّم‌ شد او را با خود‌ به استانبول بـبرد‌ ولی در دم آخـر ولف از بردن‌ سیّد صرف نظر کرد و تنها راه افتاد در صورتیکه بلیط راه سیّد هم گرفته‌ شده‌ و خرج‌ راه بـه او داده شـده بـود. سیّد جمال الدّین از‌ این‌ فقره بسیار خشمگین شده و پس از اندکی اقامت در لندن ظاهراً در آبان 1264 خورشیدی/نوامبر1885 میلادی (اوایل ماه صفر 1303هجری) از لندن بـیرون رفت. بنابر روایتی سیّد جمال‌ الدّین‌ در خانه‌ی بلنت که مهمان بود در اوایل آبان 1264 خورشیدی/ اواخر اکتبر 1885 میلادی دو نفر از‌ یاران‌ او (یک هندی و یک عرب) در سر یک مـوضوع مـذهبی یا سیاسی مباحثه و بالأخره‌ منازعه‌ و کتک‌کاری کـردند. صاحب خانه مجبور شد عـذر آنـها را از خانه‌ی خود بخواهد و سیّد جـمال‌ الدّیـن‌ با‌ آنها رفت و دو سه روز دیگر برگشت و بلنت از او‌ خواهش‌ کرد جای دیگر ساکن شود و سیّد خیلی متغیّر شـده و از آنـجا نقل مـکان کرده‌ چند‌ روز دیـگر از لنـدن خارج شد. ظاهراً که‌ سیّد جمال الدّین از انگلستان رهسپار مشرق‌زمین‌ شد(کاملاً روشن نیست که سیّد در مدّت فاصله میان خروج از‌ لندن‌ و رسیدن به تهران که بیش از یـک سـال‌ طول‌ کشید در کجا بوده است.) و گویا هدفش آن‌ بوده کـه بـه عربستان رفته و در آنجا خلافت‌ اسلامی برپا کند و امام یمن را به خلافت تشویق و یا عزیمت نجد داشته کـه در آنـجا یـک سلطنت اسلامی‌ متمدّنی‌ بوجود آورد. (دو سه هفته‌ پیش‌ از حرکتش از لندن با بلنت در باره رفتنش به یمن و بـلند‌ کـردن‌ علم خلافت عربی برای امام یـمن‌ گـفتگو کرده بود.)

عروه الوثقی

به هرحال در این سفر او به خلیج فارس رسید (ظاهراً به بوشهر) و چـون خـبر ورود او با تلگراف به تهران رسید‌ اعتماد‌ السّلطنه(محمّد‌ حسن خان) برحسب‌ حکم ناصر الدّین شاه او را دعوت به تهران نمود و وی‌ از راه‌ شـیراز و اصـفهان (در اصـفهان ظـلّ‌ السـلطان‌ را دید و وی به طبع‌ ولیـعهد‌ شـدن و بسلطنت رسیدن‌ بسیّد احترام کرده و حتّی از قرار مسموع بعدها که‌ سیّد‌ به روسیّه رفت برای او پول‌ می‌ فرستاد‌ بدان‌ امـید‌ کـه وی نظر‌ سرمداران‌ دولت روسیه را به وی‌ متمایل‌ گرداند.) به تهران آمد و در خانه‌ی حاجی محمّد حسن امین الّضرب سکونت کرد. ورود او به تهران‌ ظاهراً فروردین 1265 خورشیدی بوده و مدّت اقـامت او در‌ تهران‌ بیش از 4 ماه طول نکشید و نظر ناصرالدین شاه دررابطه با سید تغییر کرده و حکم‌ کرد‌ از‌ ایران بیرون برود. (سیّد جمال الدّین، شـاه را چـندبار مـلاقات کـرد و در یـکی از‌ ملاقات‌ها با‌ کمال جرأت و صراحت از خرابی‌ اوضاع‌ مملکت و لزوم‌ اصلاحات‌ و ترقّی صریحاً حرف‌ زد‌ و شاه باطناً متغیّر شد.) وقتیکه سیّد در تهران بود شاه به گیلان سفر کرد ولی بـدلیل شـدّت سرما‌ مجبور‌ شد از قزوین‌ برگردد. در تهران نیز مثل همه‌جا وی بجرأت از لزوم اصلاحات و ترقّی‌ و تمدّن‌ و برضدّ استبداد حرف مـی‌زد. سیّد‌ جمال‌ الدّین‌ از‌ ایران‌ به روسیه رفت و در‌ شهر ولادی قفقاز مهمان محمد خان کاشی بود و در آنجا ماند تا امین الضرب‌ نیز از تهران‌ رسید‌ و با هم به مسکو رفتند و در آنجا‌ دو‌ هفته‌ در‌ خانه‌ی آقا‌ میرزا‌ نعمت اللّه اصفهانی(که بـعهدها کنسول ایران در آن شهر گردید) مهمان بودند بعد امین الضرب به پاریس رفت و سیّد نیز بعدها به پترسبورگ رهسپار شد. وی در مسکو با کاتکوف مدیر «روزنامه‌ مسکوی» ملاقات کرده و برای اتّحاد روسیه و دول اسلامی‌ برضدّ انگلیس و تحریک روسیه به هجوم هند کار مـی‌کرد.کمی بـعد از ورود سیّد به مسکو کاتکوف درگذشت (اول آگوست 1887 میلادی). پس از وفات‌ کاتکوف‌ سیّد به پترسبورگ رفت و قریب دو سال در آنجا بود. در آنجا با بعضی رجال سیاسی آشنا شـد و ظـاهراً پذیرائی خوبی از او به عمل آمد. در جولای 1889 میلادی او‌ را در مونیخ آلمان‌ دیده شد که با ناصر الدّین شاه (که در آن روزها در آن شهر بود) ملاقات کرده و در‌ آنجا امین السّلطان که برای‌ جلب‌ توجّه دولت روسیه بخود و جلب نظر آن دولت کـه بـواسطه‌ی امتیاز بانک شـاهنشاهی‌ و مـعادن و بازگشایی رود کارون بکشتی‌های انگلیسی بر وی برآشفته‌ بود‌ همه‌ کار می‌کرد (پس از چندین مدّت شکّ و شبهه‌ی دولت روسیه از انگلیس دوستی امین‌ السّلطان‌ و‌ سعی او در رفع این گمان و اظهار خدمت به روسیّه و بالأخره در بهمن 1270/فوریه 1892 او شخصاً بسفارت روسیه در تهران پیش بوتزوف وزیر مختار روسیه رفته و در ضمن‌ سه‌ ساعت تمام صحبت قول قطعی داد که که از آن روز به بعد کاملاً جان نثاری‌ و وفاداری خود را به روسیه تزاری نشان بدهد.) چنان اندیشید‌ که‌ سیّد را که کم‌وبیش نفوذی در پیش درباریان روسیه  داشت به پترسبورگ برای رفع شبه میان خود و دولت‌ روسیه بفرستد و سیّد نیز کـه دشـمن انگلیس بود و به هر طریق که به نفوذ‌ انگلیس‌ می‌توانست‌ صدمه بزند برساند خوشنود می‌گردید، به روسیّه رفت و به قول خود آنجا با دوگیرس‌ رئیس الوزرا و وزیر امور خارجه و زینویف‌ مستشار وزارت‌ خارجه و اغناتیف‌و مادام نوویکوف‌و ژنرال ریختر و ژنرال‌ ابروچف ملاقات و مـذاکره‌ کـرد‌ و باز‌ بـه قول خود بیست مرتبه با صدر اعظم روسیه و مستشارهای او گفتگو نمود و به خیال خود کامروا و کامیاب‌ پس از دو ماه اقامت در پترسبورگ (ظاهراً در حدود 1890 میلادی و مدّت‌ کمی بعد از بازگشت شاه از سفر اروپا) به تهران آمد(سیّد از‌ پترسبورگ بـه نیژنی نو گورد (یا مکاره یکی از شهرهای توریستی روسیه)رفته و در آنجا دو هفته با میرزا جعفر خان تبریزی(عمو زادهء میرزا سیّد حسین خان عدالت)که کنسول ایران بود مانده و عازم ایران شد.) و مجدد در خـانه‌ی حـاجی مـحمّد حسن امین الضّرب ساکن شد‌ پس از اقامت قریب سه‌ ماهه در تهران چون بی‌پرده برضدّ استبداد حرف می‌زد‌ شاه‌ حـکم‌ داد‌ ‌ ‌کـه وی از تهران بیرون رفته و در قم سکونت کند وی ناچار در شاه عبد العظیم‌ متحصّن شد و قریب هـفت مـاه یـا کمی بیشتر در آنجا بود تا در‌ زمستان 1269خورشیدی/1891 میلادی او را در شاه‌ عبد العظیم به حکم شـاه دستگیر کرده و تحت الحفظ با انواع سختی‌ها به خاتقین تبعید کرده و با والی بغداد نـیز تماس گرفته و از وی‌ تقاضا کـردند کـه‌ او را یک راست به بصره‌ بفرستند‌ و اجازه‌ی رفتن به مشاهد عراق عرب‌ و ملاقات‌ با‌ علمای آنـجا را نـدهند. سید به بصره رسید و در آنجا با حاجی سیّد علی‌ اکبر شیرازی که از علمای ایران بود و ظاهرا‌ً وی‌ نیز‌ تبعید شده بود ملاقات کرده و بواسطه‌ی او یک‌ نامه‌ای‌ بزبان عربی بحاجی میرزا حسن‌ شیرازی مـجتهد مـعروف مقیم سامرا نوشت که معروف است و بعدها خود او صورت این نامه‌ را‌ در‌ لندن به چاپ رسانید. وی از بصره پس‌ از چندی اقامت برای‌ بهبودی حالش که علیل المزاج شده بود به در تابستان 1891 به لندن رفـت‌ و در‌ مسئله‌ی‌ امـتیاز انـحصار تنباکو نـیز برضدّ آن اقدام کرد و علاوه‌ بر این در مجالس‌ و محافل عمومی‌ چندین سخنرانی درباره‌ی اوضاع ایران کرده و مقالاتی در روزنامه‌های انگلیس‌ نوشت. با میرزا ملکم‌ خان‌ که‌ آن وقت از سفارت مـعزول شـده بـود اغلب ملاقات‌ می‌کرد. 

مقبره سید جمال‌الدّین اسدآبادی در دانشگاه کابل

در 1891میلادی یک‌ روزنامه‌ی‌ عـربی و انـگلیسی موسوم‌ به«ضیاء الخافقین» با کمک  بعضی اشخاص‌ در لندن منشر کرده و در هر شماره‌ از‌ این‌ روزنامه وی در خصوص‌ اوضاع ممالک اسلامی یک مقاله می‌نوشت. مقاله‌ی شـمارهء اوّل راجـع بـه خرابی اوضاع‌ ایران‌ بود و در شماره‌ی 2 خطاب‌ به همه‌ی‌ علمای‌ بزرگ ایران که به اسم آنها اشاره شده بود، آنها را به خلع ناصر الدّین شاه‌ تحریک کرده‌ بود‌ منتـشر کـرد. دولت انـگلیس به وسایل عجیبی برای تعطیل‌ این روزنامه متوسّل شد و بالأخره وزارت‌ خارجهی انـگلیس‌ به چاپخانه که‌ حروف عربی داشت و جریده سید را چاپ می‌کردگفت‌ که‌ اگر روزنامه‌ی «ضیاء الخافقین»را چاپ کـند دولت انگلیس سـفارش‌های خود را که مبلغ زیادی در‌ سال‌ می‌شد‌ را از آن چاپخانه قطع‌ خواهد کرد و به چاپخانه‌ی دیگری خـواهد داد. بـا این تـهدید روزنامه خوابید و سیّد ظاهراً‌ در‌ تابستان1271خورشیدی/1892 میلادی به دعوت سلطان‌ عثمانی به استانبول رفت ‌(سیّد در‌ اواسط‌ یا‌ اواخر سال 1892 میلادی‌ در‌ لندن دیده شده (در صورت صحّت‌ تاریخ) که معلوم‌ می‌ شود سیّد تـا اواسـط سـال 1310 هجری هنوز در لندن بوده است ولی از آنطرف می‌دانیم‌ که‌ وی در ماه شوّال از سال‌ مزبور و‌ پیـش از‌ آن نیز‌ در استانبول بوده است‌ و بلنت ویرا در آن سال دیده و حکایتی از پذیرائی او پیش سلطان در عید‌ فطرمی‌کند.) و سـلطان کـه‌ در‌ خـیال اتّحاد اسلام تلاش می‌کرد به امید استفاده از فعالیّت سیّد و نفوذ او در ممالک اسلامی او‌ را‌ در جوار خود جایگاه داده و خانه‌ای در نـشان طـاش(در استانبول) نزدیک به قصر سلطانی داده‌ و 75 لیره‌ی عثمانی ماهانه‌ (به روایت استنطاقنامه ‌میرزا رضـا کـرمانی کشنده ناصرالدین شاه مبلغ‌ ماهانه‌ 200‌ لیره بود.) برای او مقرر کرد. در‌ اوایل‌ امر‌ پیش‌ سلطان عبد الحـمید خـیلی مـقرّب و محترم‌ بود (تفصیلات شنیدنی‌ از‌ مذاکرات محرمانه سید با سلطان و تقرّبش در پیش وی‌ در ضـمن استنطاق میرزا رضا کرمانی آمده) و‌ وقتیکه بلنت او را در اوایل تابستان 1272خ/1893م در استانبول دید وی‌ در«مسافر‌ خانه» یعنی مهمانخانه‌ی سـلطان بـوده و بسیار‌ به بسلطان‌ تقرب داشت‌ بعدها‌ سایر مفتی‌ها، مرشدها و دراویش لاشخور‌ دربار سلطان کـه کـارشان‌ فال‌گیری و رؤیـا دیدن و غیب‌گوئی بود و اطراف‌ سلطان‌ عبدالحمید از آنها پر بود و بویژه‌ ابوالهدی معروف به دسایس‌ در‌ پیـش سـلطان از قدر سیّد کاستند‌.

پس از‌ بیشتر‌ از چهار سـال مرکز امپراطوری در حال زوال عثمانی حالت‌ سیّد‌ جمال‌ الدّین‌ سخت‌ شد‌ چون پس از قـتل نـاصر الدّین شاه در ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵خ (1 می 1896م برابر با 18 ذی القعده 1313ه) به دست‌ میرزا رضا کرمانی که از مریدان شیفته‌ی سیّد بود و اقرار او بـر ارتباط با‌ سیّد که گفته بود با شیخ ابوالقاسم روحی به دستور سید جمال الدین و حوزه اتحاد اسلام استانبول، به قصد کشتن ناصرالدین شاه حرکت آمده‌اند.(نبوی رضوی, سید مقداد. «فروزندگان مشعل مشروطیت». در تاریخ مکتوم. تهران: پردیس دانش, 1393. 333)، دولت ایران سـیّد را بـا اصرار از دولت عثمانی مـطالبه کـرد و سلطان‌ عبدالحمید با وجود اصرار ایران ایـن مـطالبه را ردّ کرده‌ و سیّد را تسلیم نکرد. اما مستمری او را قطع کردند در حالی که در فقر زندگی می‌کرد در اواخر پاییز سال 1275 خورشیدی/ 1896 میلادی به سرطان فک مبتلا شد و سرانجام پس از عمل جراحی ناموفق در 19 اسفند 1275 خورشیدی برابر ۹ مارس ۱۸۹۷ میلادی و 5 شوال 1314 هجری قمری درگذشت. جنازهء او را با یـک شـکوه و احترام بزرگی در قبرستان«شیخ لر مزارلقی» نزدیک خـانه‌اش‌ بـه خاک‌ سپردند. علاوه بر این روایت شماری از پژوهشگران و برخی از یاران سید هم عقیده دارند که سید توسط عوامل سلطنت قاجاری و در تلافی ضدیت با نظام قاجار و قتل ناصر الدین شاه و یا به تحریک قاجاری و به دست عوامل عثمانی و بدخواهانش در آنجا مسموم شده و به قتل رسیده‌است.

بنا به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد او، این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و درسال ۱۲۸۴ پیکر سید جمال‌الدین از استانبول به کابل منتقل شد و در دانشگاه کابل دفن گردید که با دفن تابوت او در این محل، نام دارالفنون به آنجا گذاشته شد و در زمان سلطنت محمدظاهرشاه درسال ۱۳۱۱ سازه بلندی از سنگ آبنوس سیاه بالای آن ایجاد گردید.

مجله کاوه


 


سیّد جمال الدّین که در مصر و اروپا به شیخ جمال الدّین معروف بود چنانکه گفته شد در‌ عصر خود منشأ نـهضت مـهمّی در‌ اغـلب‌ ممالک اسلامی شـد. افـغانستان، ایران، هندوستان، مصر و در عـثمانی کـارهایی کرده و در لندن و پاریس‌ و پترسبورگ مشغول سیاست بود. وی یک شخصیّت پرزور‌ و روح‌ قوی و با هیمنت‌ و جذّاب و نـفس بـزرگ و با تسلّط داشت. چشم‌های‌ او قوه‌ی مغناطیسی داشـته، بزرگترین صـفت کمال او پس از شـور و ایـمان‌ مشتعل هـمانا قوّه‌ی خطابت او بود. در هـر مباحثه و مذاکره نظر او به اعماق‌ قلب‌ مخاطب نفوذ کرده و بقوّت بیان و بلاغت همیشه غالب بود. در تـحریر عـربی بسیار زبردست بود. در فـارسی چه در نوشتن و چـه‌ در حـرف‌ زدن‌ لهجه و شیوه‌ی عربی و شاید افغانی داشت و مخصوصاً نوشتن فارسی او نزدیک است انسان را در‌ ایرانگیری او به شبهه بیاندازد. (نامه‌ای از او به زبان فارسی خطاب بـناصر الدّیـن شاه‌ در‌ کتاب «تاریخ‌ بیداری ایرانیان» تألیف ناظم الأسلام کرمانی درج است که شاهد ادّعای ما است. یک نامه دیگر از او خطاب «بیکی از دوستان» نیز در همان کتاب درج است که بنظر اصلی نمی‌آید و شاید‌ مـجعول‌ بـاشد. یکی‌ از دوستان خیلی موثّق کـه‌ بـا‌ وی‌ دو سال در روسیّه محشور بود نقل کرده که سیّد وقتی خواست به حسنعلی خان امیر نظام‌ نامه‌ای بنویسد اوّل قدری بفارسی نوشت‌ بعد‌ چون‌ به دلخواهش نشد پاره کرد و بعربی‌ نوشت چون به‌ فارسی‌ مسلّط نبود.)

بزرگترین خیال و آمـال او هـمانا نـهضت اسلامی‌ و اتّحاد‌ اسلامی در روی‌ اساس ترقّی و احیای عـظمت اسـلام و نـجات از تـسلّط اروپا بـود. وی به تمام‌ معنی یک ‌‌انقلابی‌ خیلی پر شور و جذّاب و خوش صحبت بود ولی خیلی هم پر ادّعا‌ و بزرگ‌ منش، زود خشم و کینه‌جو بوده و هم حرف حقّ را (بعقیدهء خود) واضح و صریح و علنی‌ و بی‌محابا می‌گفت و بدون واهـمه حرف‌ می‌زد و با هیچ‌چیز از میدان در‌ نمی‌رفت و اهل مجامله‌ و تدبیر نبود لهذا در هر مملکتی حسد مردم را به تحریک آورده و دشمن تراشید. خیلی‌ برخود می‌بالیده و مخصوصاً تمام آنچه در جراید فرنگ و مشرق در حقّ‌ او نوشته بودند همراه می‌داشت. اصحاب و مـریدهای‌ او مـجذوب و عاشق‌ او بودند و او را پرستش می‌کردند. تبعید او از ایران با زجرهای وحشیانه‌ و سوار قاطر کردن و بستن پاهای او و بردنش تا خانقین در فصل زمستان‌ تا آخر‌ عمر‌ در دل او اثر بد گذاشت و با آنکه پیش از آن تاریخ چاق‌ و تـنومند بـود وقتیکه پس از آن واقعه به لندن رسید لاغر و علیل شده‌ بود. بزرگترین کار عمر او‌ در‌ مصر بود که قریب 9 سال در آنجا افاضه‌ کرد و شیخ محمّد عبده مفتی معروف مصر و خـیلی از بـزرگان علما و ادبـای مـصر و اصحاب متمهدی سودانی شاگرد او بودند. زبان عربی‌ و فارسی و ترکی همدانی و ترکی اسلامبولی‌ را‌ خوب‌ می‌دانست، فرانسه را هم بقدر کفایت حرف می‌زد و می‌خواند، از انگلیس و روسی اگر چند کلمه می‌دانست فقط بواسطه‌ی اقامتش در لندن و پترسبورگ بـوده، شاید افغانی و هـندی را هم هـمینطور می‌دانست، کتب‌ عربی‌ و فارسی خیلی می‌خواند و کتب فرانسوی هم تا اندازه‌ای مطالعه می‌کرد، در کتاب«تاریخ‌ الأفغان» خودش‌ از لنورمان عالم فرانسوی نـقل می‌کند. دو کتاب فقط از او مانده «ردّ نیچریّه» به فارسی و «تاریخ الأفغان» به عربی. مقالات‌ او در روزنامهء العروة الوثقی‌ و ضـیاء‌ الخـافقین نـیز از آثار ماندگار اوست. وی بزندگی اعتنائی نداشت و مال‌ جمع‌ نمی‌کرد. در طهران وقتی‌ ناصر الدّین شاه هزار تومان و یـک ‌ ‌انـگشتر الماس برایش فرستاد پول‌ را‌ ردّ‌ کرد و انگشتر را به اصرار میزبان نگه داشت و آنرا نیز به پسـر مـیزبان خـود‌ داد. سیّد‌ جمال الدّین یک مسلمان مترقّی و تجدّد طلب و نسبت به اسلام بسیار پرشور بود. او  اگرچه‌ مـتعصّب نبود ولی پیرو انحرافی در دین‌ هم نبود.
مؤلفین فرنگی‌ که‌ از سیّد ذکری کرده‌اند همه او را از نوابغ‌ دانسته‌اند. استاد ادوارد براون که‌ احساسات او نسبت به شرق و ایران‌ معلوم‌ است‌ و خودش سیّد را در خانه‌ی میرزا ملکم خان در لندن در پائیـز سال 1270خورشیدی دیده‌ در‌ کتاب «تاریخ‌ انقلاب‌ ایران» پس از شرح بسیار مبسوطی در تاریخ حیات جمال الدّین از وی‌ بسیار‌ به تمجید‌ و ستایش و محبّت حرف می‌زند و می‌گوید «این شخص مهمّ یک‌ عالم سیّاحی بود که بدون داشتن‌ سرمایه‌ای‌ از مال دنیا بجز زبـان و قـلم فصیح‌ و علم وسیع و عمیق‌ بعلاوه‌ی نظر و فهم سیاسی قابل و اطّلاع‌ و وقوف‌ بر اوضاع و یک عشق خالصانه و پرشور‌ برای‌ اسلام که انحطاط حال آنرا خود حسّ کرده بود تحت اللّفظ و بدون مبالغه‌ پادشـاهان را‌ روی تـخت‌ خودشان بلرزه درآورد و نقشه‌های‌ رجال دولت‌ اروپائی‌ را‌ که خوب‌ تهیّه شده بودند بهم زد و قوّت‌های‌ غیر معلومی را بکار انداخت که کسی از سیاسیّون مغرب و مشرق ملتفت‌ اهمیّت‌ آنها و امکان استفاده‌ی از آنها نشده‌ بودند و او عمده‌ عـامل‌ مـؤسّس نهضت ملّی و حزب‌ وطنی‌ مصری‌ بوده.......»


 


مآخذ تـاریخ زنـدگانی سیّد جمال الدّین علاوه ‌بر روایات شفاهی از آشنایان‌ که او را دیده و با وی معاشرت‌ داشته‌اند (و‌ مخصوصا‌ً دو نفر از دوستان‌ ایرانی کـه بـا او در روسـیّه بوده‌ و یک نفر که در تهران با او هـم مـنزل‌ بوده و یـکی دیـگر کـه او را در لنـدن‌ پیش‌ از‌ سفرش به ایران و بعد از عودتش از ایران دیده و دو نفر از مقیمین‌ مصر‌ که‌ او را در آنجا دیده‌اند و یکی هندی و دیگری ایرانی است و یک نفر‌ قفقازی‌ که‌ او را در روسیّه‌ دیده و دو نفر ایرانی دیگر کـه یکی او را در‌ تهران‌ و یکی از استانبول دیده و با او معاشرت داشته‌اند)
1- «الرّد علی الدهریّن» از شیخ‌ محمّد‌ عبده‌ (که ترجمهء عربی رساله‌ی «ردّ نیچربّه»خود سیّد است).
2- «تاریخ انقلاب ایران» از ادوارد براون.
3- «گوردون در‌ خرطوم» از‌ بلنت که در تمام مدّت بودنش در لندن در خـانه وی مهمان‌ بوده‌ در سرگذشت روزانه خود روز بروز درج کرده است.
4- دائرة المعارف اسلامی از گولدزیهر.
5- «تاریخ بیداری ایرانیان» از ناظم الأسلام‌ کرمانی .
6- «مشاهیر الشـّرق» از جرجی زیـدان.
7- کتاب«المآثر‌ و الآثار» از اعتماد السّلطنه.
8- اسـتنطاقات مـیرزا‌ رضا‌ کرمانی‌

برچسب: سیّد جمال‌ الدّین اسدآبادی; محمّد عبده; اسلام
اثر یا گردآوری: گردآوری: کیارش کاظمی;منبع: شماره 50 مجله کاوه منتشر شده در 4 آبان 1290   -  لینک منابع:   -  

 سیّد جمال‌ الدّین اسدآبادی
 محمّد عبده
 اسلام
1403/09/02 15:37
در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • «انجمن خرد» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • انجمن خرد از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • درج در قسمت هایی که با ستاره قرمز مشخص گردیده الزامی است.
  • تعداد کاراکترهای نام، ایمیل و نظر نباید به ترتیب بیش از 100، 300 و 500 بیشتر باشد . در صورت عدم رعایت متاسفانه نظر شما ثبت نخواهد گردید.
  • نظرات پس از تأیید مدیر سایت منتشر می‌شود.

نام:

پست الکترونیک:

متن نظر:

کد امنیتی:

نظرات: