ظهور محمدبن عبدالوهاب بنیان گذار وهابیت
محمّد در سال ١١١۵ هجرى قمرى در شهر «عيينه» از شهرهاى «نجد» تولد يافت. پدرش در آن شهر قاضى بود. از كودكى به مطالعه كتب تفسير و حديث و عقائد سخت علاقه داشت، و فقه حنبلى را نزد پدر خود كه از علماء حنبلى بود، آموخت، وى از آغاز جوانى بسيارى از اعمال مذهبى مردم «نجد» را زشت مىشمرد. در سفرى كه به زيارت خانه خدا رفت،سپس برای تکمیل معلومات رهسپار مدینهٔ منوره شد و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت. در آنجا توسل مردم را به پيامبر در نزد قبر آن حضرت انكار كرد. همچنان در دوران تحصیل در مدینه، گهگاه مطالبی بر زبانش جاری میشد که از عقایدی خاص حکایت داشت، چندان که اساتید وی نسبت به آیندهاش نگران شده و میگفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد.
چندی بعد، محمدبن عبدالوهاب مدینه را به سوی نقاط دیگر ترک کرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و یکسال در کردستان و دو سال در همدان اقامت گزید. اندک زمانی نیز رحل اقامت در اصفهان و قم افکند.
بنا بر روایتی دیگر مدتى در «بصره» سپری کرد که همراه مخالفت متعصبانه با اعمال مردم بود، تا اینکه مردم «بصره» وى را از شهر خود بيرون راندند. در راه ميان «بصره» و شهر «زبير» نزديك بود از شدت گرما و تشنگى و پياده روى هلاك شود، امّا مردى از اهل «زبير» چون او را در لباس روحانيت ديد در نجاتش كوشيد، جرعهاى آب به او نوشانيد و بر مركبى سوار كرد و به شهر «زبير» برد. وى مىخواست از «زبير» به «شام» سفر كند ولى چون توشه و خرج سفر به قدر كافى نداشت، مقصد را عوض كرد و رهسپار شهر «احسا» شد، و از آنجا آهنگ شهر «حريمله» از شهرهاى «نجد» را نمود.
در اين هنگام كه سال ١١٣٩ بود، پدرش «عبد الوهاب» از «عيينه» به «حريمله» انتقال يافته بود. شيخ محمد، ملازم پدر شد و كتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انكار عقائد مردم «نجد» پرداخت به اين مناسبت ميان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. همچنين بين او و مردم «نجد» منازعات سختى رخ داد و اين امر چند سال دوام يافت تا اينكه در سال ١١۵٣ پدرش «شيخ عبد الوهاب» از دنيا رفت (خلاصه از تاريخ نجد آلوسى از ص ١١١ تا ١١٣ ).
«شيخ محمد» پس از مرگ پدر به اظهار عقايد خود و انكار قسمتى از اعمال مذهبى مردم پرداخت، و جمعى از مردم «حريمله» از او پيروى كردند و كار وى شهرت يافت. وى از شهر «حريمله» به شهر «عيينه» رفت. رئيس عيينه در آن وقت «عثمان بن حمد» بود.
«عثمان» شيخ را پذيرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى را يارى كند. «شيخ محمد» نيز در مقابل، اظهار اميدوارى كرد كه همه اهل «نجد» از «عثمان بن حمد» اطاعت كنند. خبر دعوت «شيخ محمد» و كارهاى او به امير «احسا» رسيد. وى نامهاى براى «عثمان» نوشت كه نتيجهاش اين شد كه «عثمان» شيخ را نزد خود خواند. عذر او را خواست. «شيخ محمد» به او پاسخ داد كه اگر مرا يارى كنى تمام نجد را مالك مىشوى. اما عثمان از او اعراض كرد و او را از شهر «عيينه» بيرون راند.
«شيخ محمد» در سال ١١۶٠ پس از آنكه از «عيينه» بيرون رانده شد، رهسپار «درعيه» از شهرهاى معروف «نجد» گرديد. در آن وقت امير «درعيه» «محمد بن مسعود» (جد آل سعود) بود. وى به ديدن «شيخ» رفت و عزت و نيكى را به او مژده داد. شيخ نيز قدرت و غلبه بر همه بلاد «نجد» را به وى بشارت داد، و بدين ترتيب ارتباط ميان «شيخ محمد» و «آل سعود» آغاز گرديد.
در آن وقت كه «شيخ محمد» به «درعيه» آمد و با «محمد بن سعود» توافق كرد، مردم آنجا در نهايت تنگدستى و احتياج بودند.
و يكى از بزرگترين نقاط ضعف برنامه زندگى «شيخ» این است كه با مسلمانانى كه از عقائد كذائى او پيروى نمىكردند، معامله كافر حربى مىكرد. و براى جان و ناموس آنان ارزشى قائل نبود.
و كوتاه سخن اينكه «محمد بن عبد الوهاب» به توحيد، اما توحيد غلطى كه او مىگفت دعوت مىكرد هر كس مىپذيرفت خون و مالش سالم مىماند، و گر نه خون و مالش مانند كفار حربى حلال و مباح بود.
زینی دحلان مینویسد:
ابن عبدالوهاب به یاری امیر درعیه توانست وسعت نفوذش را تا مکه بکشاند. اما از صحرانشینان بیمناک بود، لذا در برخورد با آنها و با سوءاستفاده از جهالت صحرانشينان و عدم اطلاع آنها از امور ديني، با سخناني فريبنده، خود را در دل اين مردم جا ميکرد و ميگفت: «همانا من شما را به دين دعوت ميکنم و همه کساني که زير اين آسمان هستند، مطلقاً مشرکاند و هرکس مشرکي را به قتل برساند، بهشت نصيبش خواهد شد !» مردم با سخنان فريبنده ابن عبدالوهاب، تبعيت از او را میپذيرفتند و پيروان وي وقتي مسلماني را ميکشتند، مالش را به يغما ميبردند و خمس مال را به رييس حکومت وقت ميدادند و بقيه را در ميان خود تقسيم ميکردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه که خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام ميدادند و امير نجد نيز حامي او بود که با اين حمايتها، امارت او وسعت گرفت. به زودی هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک وسعت گرفت و سیل غنایم از اطراف و اکناف به شهر درعیه که شهر فقیر و بدبختی بود، سرازیر گشت. این غنایم چیزی جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود که با متهم شدن به شرک و بتپرستی، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود تا آنجا که آلوسی که خود تمایلات وهابیگری دارد، از مورخی به نام ابن بُشر نجدی چنین نقل میکند: «من در آغاز کار، شاهد فقر و تنگدستی مردم درعیه بودم ولی بعداً این شهر در زمان سعود (نوه محمد بن سعود) به صورت شهری ثروتمند درآمد، تا آنجا که سلاحهای مردم آن، با زر و سیم زینت یافته بود. بر اسبان اصیل و نجیب سوار میشدند و جامههای فاخر در بر میکردند و از تمام لوازم ثروت بهرهمند بودند، به حدی که زبان از شرح آن قاصر است.»
همچنین مینویسد روزى در يكى از بازارهاى «درعيه» ناظر بودم، كه مردان در طرفى و زنان در طرف ديگر قرار داشتند، در آنجا طلا و نقره و اسلحه و شتر و گوسفند و اسب و لباسهاى فاخر و گوشت و گندم و ديگر مأكولات به قدرى زياد بود كه زبان از وصف آن عاجز است، تا چشم كار مىكرد بازار ديده مىشد و من فرياد فروشندگان و خريدارانى را مىشنيدم كه مانند همهمه زنبور عسل درهم پيچيده بود كه يكى مىگفت فروختم و ديگرى مىگفت خريدم (تاريخ ابن بشر نجدى).
البته «ابن بشر» شرح نداده است كه اين ثروت هنگفت از كجا پيدا شده بود، ولى از سياق تاريخ معلوم مىشود كه از حمله به مسلمانان قبائل و شهرهاى ديگر «نجد» ، (به جرم موافقت نكردن با عقايد وى) ، و به غنيمت گرفتن و غارت كردن اموال آنان به دست آمده بوده است. و روش «شيخ محمد» در مورد غنائم جنگى (كه از مسلمانان آن ديار مىگرفت) اين بود كه آن را هر طور مايل بود به مصرف مىرسانيد، و گاهى تمام غنائمى را كه در جنگى نصيب او شده بود و مقدار آنهم خيلى زياد بود، تنها به دو يا سه نفر عطا مىكرد. و غنائم هر چه بود در اختيار شيخ قرار داشت و امير نجد هم با اجازۀ او مىتوانست سهمى ببرد.
جنگهائى كه «وهابيان» در «نجد» و خارج از «نجد» از قبيل «يمن» و «حجاز» و اطراف «سوريه» و «عراق» مىكردند بر همين پايه قرار داشت. هر شهرى كه با جنگ و غلبه بر آن دست مىيافتند برايشان حلال بود، اگر مىتوانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار مىدادند و الاّ به غنائمى كه به دست آورده بودند اكتفاء مىكردند (جزيرة العرب في القرن العشرين ص ٣۴١ ).
كسانى كه با عقايد او موافقت مىكردند و دعوت او را مىپذيرفتند بايد با او بيعت نمايند و اگر كسانى به مقابله برخيزند بايد كشته شوند و اموالشان تقسيم گردد. طبق اين رويه مثلا از اهالى يك قريه به نام «فصول» در شهر «احسا» سيصد مرد را به قتل رسانيدند و اموالشان را به غارت بردند (تاريخ المملكة العربية السعودية ج ١ ص ۵١ ).
دو چیز به انتشار دعوت محمد بن عبدالوهاب در میان اعراب بادیهنشین نجد کمک کرد:
۱. حمایت سیاسی و نظامی آل سعود.
۲. دوری مردم نجد از تمدن و معارف و حقایق اسلامی.
در همین اثنا ابن سعود 30 تن از علماي خود را به عنوان انجام مناسک حجّ، به مکه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابيّت بود. مردم مکه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولي اهدافشان را نميدانستند که چه در سر ميپرورانند. وقتي اين گروه به مکه رسيدند، امير مکه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عقايد انحرافي خود برداشتند. امير دستور دستگيري آنها را داد که بعضي از اين 30 تن دستگير و محبوس شدند و بقيه گريختند.