ظهور مُرجِئه نتیجه اختلاف شدیدی است که بعد از قتل عثمان و داستان حکمیت در میان مسلمین افتاد و کار را بآنجا کشاند که یکدیگر را لعن میکردند و کافر و دوزخی میشمردند. در این میان دسته مرجئه بوجود آمد که از طرفداران علی وعثمان هردو کناره گرفتند و گفتند هردو مرد صالح و ثقه هستند و ما از هیچ یک تبرّی نمیکنیم وبر آنها لعنت نمیفرستیم تا آنگاه که خداوند بین آندو حکم کند؛ و بعد که نزاع خوارج و شیعه و امویان به نهایت رسید همین روش را نسبت آنان بکار بردند. این فرقه را از باب ارجاء حکم نسبت بهر یک از فرق «مرجئه» خواندهاند. در بحبوحهی مبارزه خوارج و شیعه و موافقان بنی امیه، موقعی که خوارج عثمان و علی و بنی امیه، و شیعه ابوبکر و عمر و عثمان و امویه را تکفیر میکردند و امویه هم آنان را هم مبطل میدانستند، مرجئه با همه راه مسالمت پیمودند و هیچ یک را تکفیر نکردند و گفتند این هرسه فرقه مؤمن هستند منتهی بعضی مخطی و بعضی مصیب اند لیکن ما نمیتوانیم مخطی را از مصیب تمیزدهیم و باید امر همه را بخداوند واگذاریم. هیچ یک از اینان کافر نیستند زیرا بتوحید و رسالت معتقدند و به این ترتیب بنی امیه را هم تأیید میکردند منتهی تأیید سلبی نه ایجابی علی الخصوص که حکومت آنان را غیر شرعی نمیدانستند.
چنانکه ملاحظه میکنیم مرجئه هم در آغاز امر یک فرقه سیاسی بودند لیکن مانند به زودی متوجه بحثهای نظری گردیدند و علی الخصوص سه موضوع ایمان و کفر و تشخیص مؤمن از کافر بحثهای طولانی کردند. بعقیده این قوم ایمان عبارتست از معرفت خدا و پیغامبران و اعتقاد به رسالت محمد(ص) بنابراین میان آنان و خوارج در این امر اختلاف وجودداشت چه خوارج میگفتد: «ان الایمان معرفة بالله و برسله والاتیان بالفرائض و الکف عن الکبائر» و بدین ترتیب کسی که درنظر مرجئه مؤمن بود اشکالی نداشت که در نزد خوارج کافر باشد و همچنین با تعریفی که مرجئه از ایمان میکردند قول شیعه را با اینکه امامت جزئی از ایمانست رد مینمودند. حتی بعض از مرجئه معتقد بودند که ایمان تنها اعتقاد بقلب است و اگر چه مؤمن اعلان کفر به لسان و یا عبادت اصنام و ملازمت یهود و نصاری و ستایش صلیب و اظهار به تثلیث نماید ولی قلباً مؤمن باشد، اهل جنت است. نکته مهم آنان در معتقدات این بود که محل ایمان قلب است وکسی را از دل دیگری خبر نیسمت مگر خداوند و بنابراین کسی حق تكفير دیگران را ندارد. نکتهی دیگر آنکه مرجئه ارتکاب معاصی را زائل کننده ایمان نمیشمردند و میگفتند: « لا تضر مع الایمان معصية كمالاتنفع مع الكفرطاعة»، و نتیجه این عقیده آن بود که نسبت به تمام فرقی که تا آن هنگام تکفیر شده و با خارج از دین بشمار آمده بودند رفع اشکال میشد حتی از طرفداران بنی امیه و از خلفای اموی که مرتکب بسیاری از اعمال ملحدانه میشدند، و به همین دلیل هم بنی امیه این فرقه را تأیید میکردند و تا اواخر عهد اموی مرجئه کروفری داشتند.
منبع:
تاریخ ادبیات در ایران. دکتر ذبیح الله صفا، (تهران، فردوس، ۱۳69)، ج ۱، ص 50 تا 51.