ناصرالدینشاه پنجاه سال پادشاهی کرد، و در زمان او خواه و ناخواه پیوستگی میان ایران و اروپا فزونتر گردید، و چیزهای بسیاری از تلگراف، تلفون، پستخانه و ضرابخانه، و چراغ گاز و اداره پولیس و ... از اروپاییان گرفته شد. وزارتخانهها بشیوه اروپا برپا گردید، و دارالفنون برای آموختن زبان فرانسه پارهای از دانشها، یکی در تهران و دیگری در تبریز بنیاد یافت. و نیز روزنامه و دبستان بر پا گردید.
بنیاد گزار دبستان را حاجی میرزا حسن رشدیه را بر میشماریم، و برای آنکه داستان نیک دانسته شود میبایست نخست چگونگی «مکتبها» را بگوییم: باید دانست پیش از مشروطه در ایران، درس خواندن دو گونه بودی: یکی از آن مدرسهها که کسانی که قصد روحانی شدن داشتند در آنها درس میخواندند، و دیگری از آن مکتبها که بچگان در آنها خواندن و نوشتن یاد میگرفتند. مدرسهها در ایران فراوان بود، و در هر شهری چند مدرسه بود و طلبهها که در آن نشیمن میگزیدند از صرف و نحو عربی، منطق ، اصول، فقه، حکمت، و مانند اینها درس میخواندند. هنگامی که در ایران جنبش مشروطه شروع شد این مدرسهها رواج و رونق خود را داشتند و طلبه ها در پیشرو بودند. اما مکتبها، نخست باید دانست که جز اعیان و توانگران و بازرگانان فرزندان خود را بدرس خواندن نمیفرستادند، و اینان جز خواندن و نوشتن که در دربار و بازار بکارشان میآمد،مدآ نمیخواستند. دانشهایی که امروز هست نبود، و توده انبوه بدرس نیاز نداشت، از آنسوی در مکتبها برای یاد دادن الفبا یک شیوه نارسا و نادرستی در میان بود و یکسال کما بیش میخواست تا شاگرد الفبا را بیاموزد و کلمههایی بتواند بخواند و بنویسد. بچه چون به مکتب میرسید نخست در الفبا را یاد می گرفت، و پس از آن «جز و عم» (جزو باز پسین قرآن) را از سوره «قل اعوذ» آغاز میکرد، و پس از آن باز قرآن را ( آن نیز بوارونه، و از آغاز با نجام) میخواند و پسی از آن کتابهای گلستان، جامع عباسی، نصاب، تزسل و ابواب جنان، تاریخ نادر و تاریخ معجم را، یکی پس از دیگری میخواند و بدینسان زبان را یاد میگرفت، پس از چند سال به این نتیجه میرسید که فارسی را آموخته است. از آنسوی درنگ شاگردان در مکتب، رفتار ایشان با یکدیگر، رفتار مکتب دار با آنان ستوده نبود. شاگردان بر روی دو شکچه به روی زمین و پهلوی هم مینشستند، و مکتب دار دم پنجره جای بلندتری گرفته مینشست و به تنهایی به همگی شاگردان میآموخت، و کسانی از آنان به نامه نویسی برای دیگران نیز ( با مزد ) میپرداخت. شاگردان با همببازیها به شوخی میپرداختند، هر کدام که درسی را روان پس نمیداد یا خط را بد مینوشت با زدن چوب بدستها یا پاهایش تنبیه میشد. این بود معنی مکتب و شیوه آموزش آنها. و چون مکتب داران مسجدها را برمیگزیدند و تبدیل به مکتب میکردند.
اما حاجی میرزا حسن، که بعدها به رشدیه اشتهار یافت. فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوه صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه کشته شدند. او در سال ۱۲26خورشیدی (برابر با 1264 قمری و 1847 میلادی) در تبریز چشم به جهان گشود.
میرزا حسن تحصیلات مقدماتی را نزد پدر خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و حافظهای که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار میرفت. چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز شد.
در آن روزگار، سه روزنامه فارسی در خارج از ایران چاپ میشد: حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در استانبول. که هر سه این روزنامهها به تبریز میرسید. رشدیه به خواندن این روزنامهها بسیار علاقمند بود و آنها را مکرر میخواند. از روزنامه ثریا، استفاده بیشتری میکرد. چنان که در کفایه التعلیم (کتاب درسی مدارس) بعدها نوشته بود: «روزنامه ثریا بسی تاریکیها را روشن کرد».
رشدیه به سفارش پدرش تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی راهی استانبول و مصر و بیروت گردد. در بیروت سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. و شیوه آموزگاری آنها را یاد گرفت،
در استانبول به طرح نقشههایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش در سال ۱۲63خورشیدی (برابر با 1301 قمری و 1884 میلادی) نخستین مدرسه ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که ازاختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف ۶۰ ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزاند.
پس از چهارسال اقامت و مدیریت مدرسه مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت میکرد، از ایروان میگذشت، در دیدار از مدرسه رشدیه، از میرزا حسن خواست تا برای تأسیس مدرسه ابتدایی به ایران بازگردد. اما دریغ که حسودان تنگ نظر وعنودان بدگهر با دسایس و نیرنگهای مختلف، خدمات صادقانه او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم میکنند که او میخواهد با تأسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار میکنند که از حمایت او چشم بپوشد. در نخجوان، شاه پس از توقف لازم حرکت میکند و به رئیس چاپارخانه دستور میدهد که به بهانهای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانه اینکه کالسکه حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر، در آنجا بماند، او را توقیف میکند. پس از ساعتی، رشدیه متوجه میشود که در آنجا زندانی است و تصمیم میگیرد به ایروان بازگردد. اما رئیس چاپارخانه به او میگوید: تا رسیدن شاه به تهران او نباید به ایروان بازگردد. به ناچار چند روزی او را در آنجا توقیف کرده، پس از رسیدن شاه به تهران او را آزاد نمودند. رشدیه وقتی که به ایروان باز میگردد در آن جا نیز مواجه با تحریکات کارگزار سفارت علیه مدرسه میشود. تا اینکه پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود، اجازه مییابد به ایران بیاید؛ لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار مینماید و به زادگاه خود، تبریز باز میگردد. رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و دبستانی بشیوه نو بنیاد گزارد، و در سال ۱۲6۷خورشیدی (برابر با 1305 قمری و 1888 میلادی) در محله ششگلان در مسجد مصباح الملک تأسیس نمود. بدینسان که شیوه مکتب داران مسجدی را در ششگلان گرفت و بشیوه آنان شاگردان را بروی زمین نشاند. تغییر اساسی این بود که جلوی شاگردان تخته نهاد، و الفبا را بشیوه آسان و نوینی (شیوهای که امروز هست) آموخت، و از کتابهای آسان درس فارسی گفت، و شاگردان را پاکيزه نگه داشت، و پس از همه یک تابلو که نام «مدرسه رشدیه» بروی آن نوشته بود بالای درب نصب کرد. با آنکه چیزی از دانشهای نوین نمی آموخت، و پروای بسیار می نمود، باز بعضی بدستاویز آنکه الفبا تغییر کرده و یک راه نوینی پیش آمده ناخشنودی نمودند و سرانجام او را از مسجد بیرون کردند. چند سال بدینسان از جایی بجایی میرفت و به هر کجا ترشروییها از مردم میدید تا حیاط مسجد شیخ الاسلام را که خود مدرسه کهن بوده گرفت و با پول خود اطاقهای پاکیزهای ساخت، و آنجا را دبستان گردانید نیمکت و تخته سیاه و دیگر افزارها فراهم کرد، و شاگردانی گرفت. دیرگاهی در اینجا بود ولی چون بعضی از دیگر مکتب داران ناخشنودی مینمودند و فریادشان بلند شد که آخرالزمان نزدیک شدهاست که جماعتی بابی و لامذهب میخواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند.و روزی دیگر شاگردان خود را ا بآنجا ریختند، و همه نیمکتها و تختهها را در هم شکستند و دبستان را بهم ریختند.
پس از این، حاجی میرزا حسن در تبریز نماند و به قفقاز و مصر رفت، تا این که امین الدوله بوالیگری آذربایجان رسید و چون داستان دبستان و پیشرفتی که در کار آموزگاری از آن پدیدار بوده شنید با تلگراف رشدیه را به تبریز خواست، و با دست او دوباره دبستان با شکوهی در ششکلان بنیاد نهاد که بشاگردان رخت و نهار داده میشد و همه هزینه آن را امین الدوله میپرداخت، تا در سال ۱۲۷6 خورشیدی(1897 میلادی و اواخر 1314 قمری) که امین الدوله به تهران فراخوانده شد و او حاجی میرزا حسن را با خود به پایتخت برد تا در آن جا هم دبستانی بنیاد کند و دبستان تبریز به برادر بزرگتر رشدية سپرده شد.
اما بعد از عزل امین الدوله و قدرت یافتن امین السلطان مشکلات زیادی را متحمل شد. بزرگان و اعیان از ترس اینکه مبادا به مخالفت با اتابک متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد.
بعدها شایعه شد که رشدیه ضد امام زمان و اهل بیت است و اخیراً بابی شدهاست. پس از آن رشدیه به قم رفت و تا آخر عمر در این شهر سکونت داشت. در همان سال ورود مدرسهای تأسیس کرد و در آن به تدریس مشغول شد.
وی سرانجام تکفیر شد و فتوای انهدام مدارس جدید صادر شد. به دنبال آن عدهای به مدارس جدید حمله کردند که و شروع به تخریب اموال مدرسه کردند، دانشآموزان را زخمی کردند و حتی چند تن از دانشآموزان نیز در این واقعه کشته شدند. جالب اینجا بود که در هنگام تخریب یکی از این مدارس وی میخندید و میگفت: «این جاهلان نمیدانند که با این اعمال نمیتوانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، حتماً خواهم دید».
از آثار حسن رشدیه میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
بدایةالتعلیم
نهایةالتعلیم وطن دیلی (به ترکی آذربایجانی)
تاریخ شفاهی
شرعیات ابتدایی
جغرافیای شفاهی و غیره
رشدیه در بيدار كردن مردم از هيچ كوششى فروگذار نمیكرد و در اين رابطه روزنامه «مكتب» را در سال 1284 خورشیدی و روزنامه «طوفان تهران» را در سال ۱286 خورشیدی در تهران انتشار داد و مقالات ضد استبدادى و استعمارى مىنوشت.
او همانند سایر شاگران شیخ هادی نجمآبادی در سالهای پیش از انقلاب مشروطه نیز تکاپوهای سیاسی داشت. یکی از فعالیتهای وی نوشتن شبنامه و پخش آن در تهران بود. زمانی که به سبب یکی از این تکاپوها مورد خشم حکومت قرار گرفت با بست نشینی در منزل شیخ هادی، از مجازات رهایی یافت. رشدیه در سالهای اول جنبش مشروطه، در میان اعضای انجمن باغ میکده نیز قرارداشت.
رشدیه در ۲۱ آذر ۱۳۲۳ مصادف با 12 دسامبر 1944 میلادی و 26 ذی الحجه 1363 قمری در قم در سن ۹۷ سالگی درگذشت و در قبرستان نو در نزدیکی حرم حضرت فاطمه معصومه در قم دفن شد. در واپسین روزهای زندگی، چنین وصیت کرده بود:
مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.