داستان بازي تاج و تخت ايراني در قسمت قبلي با مرگ «كمبوجيه» پسر كوروش به اتمام رسيد. اين پادشاه با فتح مصر توانست بزرگترين قلمروي دنياي باستان را شكل دهد و قصد پيشرويهاي بيشتر در آفريقا را داشت كه عمرش كفاف نداد. سرنوشت برادر كمبوجيه يعني «برديا» نيز كامال در هالهاي از ابهام است؛ مورخان باستان ميگويند كه كمبوجيه او را كشته و كسي كه به نام برديا بر تخت سلطنت نشست، «گئومات» نامي بوده كه خود را برديا جا زده است. برخي باستانشناسان هم ميگويند كه او خود برديا بوده است و ماجراي بردياي دروغين، بهانهاي بوده تا او را از تخت به زير بكشند. به هرحال تا اينجا، داستان به مرگ كمبوجيه رسيده است و آمدن شاهي به نام برديا كه عدهاي ميگويند او هيچ نسبتي با كوروش ندارد. تاكنون در هشت قسمت منتشر شده از «بازي تاج و تخت»، تاريخ كشــاكش قدرت در ايران را از دوره عیلام تا پايــان زندگي كمبوجيه خواندهايد. نبردهاي پياپي ايرانيان با تمدن آشــور را پي گرفتيد و ورود مادها به عرصه قدرت كه تكليف آنها را كوروش از انشان پارس تمام كرد. كوروش، تمدنهاي ليديه و بابل را هم ضميمه امپراتوري خود كــرد و مانده بود تمدن قديمي مصر كه عمرش فرصت نداد. با مرگ كوروش، كمبوجيه راه پدر را ادامه داد و مصر را فتح كرد. در اين قسمت، قرار است داستان پادشاهي هخامنشيان را پس از مرگ كمبوجيه روايت كنيم. «بازي تاج و تخت» مجموعه روايتهايي است درباره كسب قدرت در تاريخ ايران است و در آن، هربار ماجراي پادشاهان ايراني را براي كسب قدرت بيشتر روايت ميكنيم.
كودتا عليه شاهنشاهی
داريوش، از بزرگان پارس بود و پادشاه وقت هخامنشي را دروغين ميدانست.
کمبوجیه برای سرکوب شورش «بردیا» نامي كه بر تخت نشسته بود، از دنیا رفت. ما در 2539 سال پيش هستيم و شاهديم كه شاهنشاهی هخامنشی يعني بزرگترین قدرت جهان باستان بدون تاجدار مانده و کمبوجیه نیز ولیعهدی از خود به جای نگذاشته است. كسي كه در اين روزگار بر تخت هخامنشيان تكيه كرده، خود را برادر پادشاه معرفي كرده، اما عدهاي از فرماندهان سپاه او، اين داستان را قبول ندارند. ميگويند برديا به دست كمبوجيه كشته شده، حالا يك نفر كه هيچ نسبتي با كوروش ندارد، خود را به دروغ برديا معرفي كرده است. يكي از اين فرماندهان ناراضي، جوانی است از خاندان فرعی پارس که نیزهدار کمبوجیه بود. او «داریوش» فرزند «ویشتاسپ» پارسی است و در جنگاوري و سياست بسيار كارآزموده. او روياي تخت شاهي را در سر دارد؛ تختي كه قرار نيست به همين راحتي در اختيار كسي قرار گيرد.
*هفت قَسَم
هفت پادشاه امپراتوری در بهت و حیرت فرو رفته بود. کمبوجیه در مسیر بازگشت به پارس مرده بود و پادشاهي كه خود را بردیا ميناميد، از دیدگان همه پنهان میشد. آنطور كه مورخان يوناني نوشتهاند، هشت ماه از حکومت او گذشت و هیچکس از درباریان و بزرگان او را ندیدند. «اوتانه» که یکی از بزرگان دربار پارس بود، به هویت او مشكوك شد و به دختر خود «فدیمه» دستور داد تا یکی از شــبها که خدمت شــاه جدید بود، ببیند که آیا او گوش دارد یا نه، زیرا پیش از این، کمبوجیه گوشهای «گئومات» مغ را که اکنون مدعی بودند که او خود را به جای بردیا معرفی کرده، به خاطر جنایتی بریده بود. فدیمه شب در بستر، گوشهای پادشاه را بررسی میکند و چون ميبيند كه او گوش ندارد، پدر را مطلع میکند. حالا زمان چاره اندیشی بود؛ اوتانه به سرعت پنج نفر از نزدیکانش را به نامهاي «ویندفرنه»، «گئوبرووه»، «ویدرنه»، «بگابوخشه» و «آردومانیش» را گرد خود جمع كرد و موضوع بردیای دروغین را به آنان گفت، اما این حلقه هنوز بدون حضور «داریوش» ناقص بود. داریوش که نامــش به معنای «نگاهدارنده اســتوار نيكويي» است، در سال 550 پ.م به دنیا آمده بود. او فرزند «ویشتاسپ» شــاه بود که از سوی کوروش به پادشــاهی پارت، منصوب و در زمان کمبوجیه، جزء نزدیکان او و حتی «نیزهدار» شاه بود. مورخان يوناني نوشتهاند با اينكه مدت زیادی از مرگ کمبوجیه نگذشته بود، مردم از بردیای دروغین میترسیدند و هیچ مردی از سرزمین پارس یا ماد پیدا نمیشد که به جدل با او برخیزد. داریوش با مردن کمبوجیه و در حالی که از داستان بردیا مطلع شــده بود، خود را به شوش رساند و اوتانه و شش نفر دیگر را تشویق کرد که متحد شوند و هرچه سریعتر چارهای برای مقابله با گئومات مغ بیندیشند. در این زمان، گئومات در قلعهای به اسم «سیکایاووش» در سرزمین ماد اقامت داشت؛ قلعهای سرشار از طلا و نقره و فولاد. داریوش و یارانش که برای کشتن گئومات همراه شده بودند، به شهر محل اقامت او آمدند و تصمیم گرفتند که شخصاً اقدام به کشتن شاه دروغین کنند. شهر شلوغ و همهمه تمام کوچهها را در برگرفته بود، هفت یار قسم خورده در مسیر قلعه میرفتند، اما هنوز در بین آنها تشویش و شک برای قتل پادشاه وجود داشــت. ناگاه دیدند هفت جغد به دنبال یک جفت لاشخور در آسمان در حال پروازند، جغدها سرانجام لاشخورها را گرفتند و با چنگال و منقار خود آنان را دریدند؛ صحنهای نایاب و افسانهای که هفت یار پارسی را بيشتر با هم متحد کرد. آنان سپس به سمت دروازه قلعه رفتند. بر دروازه قلعه، پرچمداران و گارد مخصوص پادشاه که نزدیک به 200نفر میشدند، ایستاده بودند. بر بالای دروازه ورودی، چندین پرچم طلایی مزین به نقش شــیردال و عقاب افسانهای که با باد شمالی به اهتزاز درآمده بودند، قرار داشت. هفت قسم خورده پارسی با گذار از دروازه قدم به حیاط قلعه نهادند، اما کسی با آنان کاری نداشت، زیرا هر یک از آنان از بزرگان پارس بودند و گفتند که برای دیدار پادشاه آمدهاند. آنها ، قصد داخل شدن از ورودی اصلی قلعه را داشتند که ناگاه دربان آنجا که خود نیز مغ بود، فریاد سر داد که ای مردان بایستید، شما را چه کسی به اینجا راه داده؟ قصد و هدفتان چیست؟
داریوش که اوضاع را وخیم میدید و ترس از آن داشت که هر یک از دوســتانش قالب تهی کند، بدون تلف کردن وقت و گفتن حتی یک سخن، شمشیر از نیام برکشید و سر خواجه را از تنش جدا کرد؛ با گذر چند ثانیه، رودخانهای از سربازان و نیزهداران به سوی هفت یار سرازیر و در ورودی قلعه تبدیل به میدان جنگ شد. هر یک از آن بزرگان به نوبه خود دلاوری به خرج دادند و از هر سو سربازی را با نیزه و شمشیر کشتند و سرانجام توانستند خود را به تالار اصلی برسانند که گئومات و مغ دیگری آنجا بود. هفت پارسي، با تالش فراوان توانستند در تالار را ببندند. گئومات و یار دیگرش که او نیز مغ بود، سر و صدا را که شنیده بودند بیرون آمدند و سعی کردند تا خود را مسلح کنند، اما گئومات تنها توانست کمانی به دست گیرد و آن دیگری نیزهای برداشت. مغ با نیزه توانست ویدرنه و آردومانیش را مجروح کند، اما سرانجام توسط آنان کشته شد. گئومات که وضعیت را وخیم میدید و کمان در آن جنگ تن به تن کاربری برای او نداشت، به سوی اتاق تاریکی رفت و سعی در فرار داشت. داریوش و گئوبرووه به دنبال او وارد اتاق تاریک شدند، گئوبرووه و گئومات با یکدیگر درگیر شدند و سرانجام داریوش با زدن ضربه شمشیری کار پادشاه دروغین را یکسره و سر از تنش جدا كرد. داریوش پس از این پیروزی و با توافق یارانش به پادشاهی انتخاب شد و شرح این واقعه را در کتیبه بیستون اینگونه به یادگار گذاشت: «پادشاهي را از او بازستادم و به فضل اهورامزدا شاه شدم. اهورامزدا شاهی را به من اهدا کرد. سلطنتی را که از دودمان ما بیرون رفته بود، برقرار کردم. آن را به جایی که پیش از این بود، بازنهادم.» با مرگ بردیای دروغین، اکنون داریوش سومین تاجدار پارس بود که بر تخت پادشاهی هخامنشیان تکیه میزد.
*اعلام استقلال بابل
مرگ بردیای دروغین و کودتای داریوش و یارانش، به سرعت در سرتاسر امپراتوری پخش شد. داریوش زمان زیادی نداشت، زیرا با شنیدن این خبر، سرزمینهای بسیاری فرصت را مناسب شورش دیدند و از هر کوی و برزنی، شاهی ســر میزد. تاجدار جدید پارس به سرعت دستور برپایی یک جلسه جهت تدبیر اندیشی داد و از شش یار دیگرش دعوت کرد تا در آن حضور یابند. ابتدای پاییز بود و هوا در هگمتانه رو به سردی نهاده بود. داریوش شاه که قدی بلند و پیشانی کشیده و دماغی راست داشت، وارد چادر شد. شاه جوان پارس تاجی کنگرهدار با نوار زرین بر ســر داشــت و در آن گوهرهای خایدیس و گلک نشانده بود. موهای جلوی صورت داریوش مجعد بود و نوک سبیلش به سمت پایین تاب داشــت و موهای پشت سرش یک حلقه بزرگ را تشکیل میداد که تا گردنش ادامه داشت. ریشهای چهارطبقه تاجدار پارسی هیبتی خاص و متفاوت از دیگران را به او بخشــیده بود؛ داریوش قدمهایی شــمرده در چادر برمیداشــت، در حالی که شنلی از ابریشــم ناب به همراه جواهرات دوخته شده بر روی آن به تن داشت. او بر تخت شاهی تکیه زد و بزرگان و فرماندهان دور تا دور او ایســتادند، اما جاسوسان اخبار خوبی برای شاه نیاورده بودند؛ اخبار چندین شورش در عیلام و بابل و پارس او را نگران کرد، غافل از آن که طی یک سال آینده بر تعداد آنها افزوده خواهد شد. داریوش در این جلســه با برنامهریزی دقیق، هر یک از سردارانش را به کار سرکوب شورشی گمارد و خود آماده حمله به بابل و عیلام شد. بابل، اولین و شاید مهمترین شهری بود که داریوش میبایســت به کار آن رســیدگی میکرد؛
داريوش برای سركوب شورش در شوش پیکی برای بزرگان شهر گسیل كرد و در آن آورد که اگر ایشان نتوانند یاغی و مدعی جدید تاج عیلام را سرکوب کنند، شوش سرانجام خوبی نخواهد داشت.
تنها چند روز پس از کشته شدن بردیای دروغین، شخصی به نام «نیدینتوبل» پسر «دانیری» مدعی شده بود که «نبوکدنصر سوم»، پسر «نبونئید» است و تاج و تخت بابل را غصب کرده بود. نیدینتوبل مردی سالخورده و باتجربه بود و به محض شنیدن خبر آمدن داریوش، سپاهیانش را در نیزارهای کنار دجله گمارد تا تمام قایقها را بگیرند و از گدارها نگهبانی کنند. داریوش سپاهش را از هگمتانه به حرکت درآورد و زمانی که به دجله رسید، وضعیت را نامســاعد دید. او سوار بر اسب قهوهای خود بود و باران با شــتاب به گونههای او میزد؛ زمین زیر پای اســب و ارتشــش نرم و مرطوب بود. جوان پارســی که اینک ردای شاهی به تن داشت، باید چارهای میاندیشید تا بتواند سربازان خود را به آن طرف رود ببرد. اکنون زمان نخســتین آزمایش برای داریوش بود. او در داســتانهایی که پدرش در کودکی برایش زمزمه میکرد، به یاد داشــت که آشوریان برای عبور از آب رودخانه، از مشک استفاده میکردند، پس به سرعت دستور داد مشک بیاورند. سربازان مشکها را باد كردند و به دستور داریوش، سوار بر آنان از رودخانه خروشان به سلامت عبور کردند. ارتش شاه دروغین بابل که به هیچ وجه انتظار چنین صحنهای را نداشتند، غافلگیر شدند و جنگجویان داریوش که پادشاه خود را در صف نخست جنگ میدیدند، رشادتها از خود نشان دادند و در روز 23 آذر سال 522 ق.م، توانستند نخستین شکست را بر نیدینتوبل وارد کنند. داریوش پس از آن رهسپار بابل شد و دومین جنگ را تنها پنج روز پس از آن در شهری به نام «زازان» بر شاه بابل تحمیل کرد؛ نیروهای بابلی که از هم پاشیده بودند، در این جنگ نیز شکست خوردند و سربازان نیدینتوبل به رودخانه رانده شدند و بسیاری از ارتش او تارومار شدند. شاه دروغین و شورشگر نیز به بابل گریخت و مردم بابل که از پیشرویهای داریوش واهمه داشتند و از خشــم او آگاه بودند، نبوکدنصر دروغین را گرفتند و تحویل تاجدار هخامنشی دادند. داریوش پس از این واقعه، همانند کوروش فاتحانه وارد بابل شد و در روز دوم دیماه 522 ق.م نخستین لوحهای بابلی به نام »داریوش، شاه بابل، شاه سرزمینها» تاریخگذاری شد.
*مادها شورش میكنند
داریوش پیش از این که وارد جنگ با بابل شود، شورش کوچکی را که در شــوش، به رهبری «آثرین» رخ داده، سرکوب کرده بود، اما پس از فتح بابل دگرباره شخصی با نام «مرتینی» در عیلام ادعای پادشاهی کرد. او برای این شورش نیازی به لشکرکشی نداشت و به جای آن از قدرت دیپلماتیک خود بهره برد. پیکی شاهانه به شوش و برای بزرگان شهر گسیل شد و در آن آورد که اگر ایشان نتوانند یاغی و مدعی جدید تاج عیلام را سرکوب کنند، شهر شوش ســرانجام خوبی نخواهد داشت. بزرگان جلسهای ترتیب دادند و تصمیم گرفتند از فرمان شاه هخامنشــی پیروی کنند، پس مرتینی شورشگر را گرفتند و به قتل رساندند. مدت زیادی از تخت نشینی داریوش در بابل نگذشته بود که اخبار شورشهای دیگر را برای او آوردند. سرزمینهای پارس، ماد، آشور، مصر، پارت، ارمنســتان، مرو و سکاییه هر کدام توسط یک مدعی تاج و تخت آنجا سر به شورش نهاده بود. ورق برای داریوش در حال برگشــتن بود، او که به سختی امپراتوری پارسی را باز ستانده بود، اکنون در 9 جبهه دیگر باید میجنگید که هر یک در گوشهای از این سرزمین پهناور بود؛ یکی در آسیای میانه قرار داشت و دیگری در قاره آفریقا. بیشک او همزمان نمیتوانست به تمامی این شورشها رسیدگی کند، پس فرماندهان و یاران موافق خود را فراخواند و هر یک را روانه سرکوب شورشی کرد. او مجبور شد سپاه خود را چند تکه کند و با حداقل نفرات و امکانات به ادامه جنگ بپردازد. در ماد، شــخصی به نام «فرورتیش» خود را از تخمه «هوخشــتره» خوانــد و مردم مهمتریــن پایتخت شاهنشــاهی را با خود همراه کرده بود. داریوش که وضع را چنین دیــد، یکی از آن هیئــت هفت نفره یعنی «ویدرنه» را به رهبری ســپاهی، جهت یورش نخست به ماد برگزید. در 23 دیماه سال 522 ق.م، زد و خوردی بین ویدرنه و فرماندهای از سوی شورشگر مادی در «ماروش» رخ داد و سپاه فرورتیش مجبور به عقب نشینی شد، اما ویدرنه پیشروی نکرد و در جلگه «کامبادنه» در کرمانشاه اردو زد و منتظر داریوش شد. در همین زمان و از اواســط دیماه، ارمنستان نیز سر به شورش نهاد. داریوش اینبار سرداری ارمنی به نام «دادرشی» را برای سرکوب شــورش آنجا فرستاد. دادرشی در نخستین جنگ خود با شورشیان ارمنی که در شهر «زوزو» رخ داد، موفق شد آنان را شکست دهد، اما این پایان کار آنان نبــود؛
سپاه داریوش با گذر از کوههای سفید پوش شده در برف زاگرس به سپاه شورشي ماد رسيد. سپاه داریوش و فرورتیش دروغین در شهر «کوندروش» به یکدیگر برخوردند تا جنگ اصلي رقم بخورد
به فاصله چند روز جنگ دوم در دژ «تیگر» رخ داد که منجر به شکست سنگین ارتش شورشیان ارمنی شد و در جنگ سوم در دژ «اویما» باز هم شکست خوردند و ارتش آنان از هم پاشید، اما شورش ارمنستان فروکش نكرد. در 22 دیماه همان ســال، داریوش «وهومس» نامی را برای سرکوب کامل شورش ارمنســتان روانه آنجا کرد که پس از دو جنگ خونین و با دادن تلفات فراوان، ســرانجام در 10 بهمن، شورش ارمنستان بهطور کامل سرکوب شد؛ در حالی که کار ماد هنوز نیمه کاره مانده بود.
داریوش در اواســط بهمن ماه 522 ق.م، دستور خروج ارتش هخامنشیان به رهبری خودش به سمت هگمتانه را از بابل داد تا کار شورش ماد را یکسره کند. سپاه داریوش با گذر از کوههای سفید پوش شده در برف زاگرس، به ویدرنه رسید که منتظر او بود؛ اکنون زمان نبرد اصلی است. سپاه داریوش و فرورتیش دروغین در شهر «کوندروش» به یکدیگر برخوردند؛ صبحگاه در میدان جنگ سربازان همگی به خود میلرزیدند و زمین سفیدپوش بود. جنگ بالا گرفت و زمین سفیدپوش شده، قرمز و خونین شد. در پایان روز، فرورتیش دروغین به ری فرار كرد و سربازان داریوش بــه دنبال او رفتند و اســیرش کردند. عاقبت فرورتیش، بریدن دماغ و گوشها و زبانش و درآورده شدن چشمانش بود. هگمتانه فردای آن روز، شاهد جسد شاه دروغین مادی و یارانش روی نیزه بود؛ داریوش پیام مشخصی برای مردم شهر داشت: «سرنوشت مردم یاغی در مقابل تاجدار هخامنشی این است».
تثبيت حكومت داریوش در اوایل اردیبهشت ماه عدهای از سپاه خود را به کمک پدرش ویشتاسپ فرستاد که هنوز در سرکوب پارتیان یاغی کامیاب نشــده بود. باز هم خبر شورش دیگری در آسور و ارمنستان رسید. او سپاه خسته خود را از راه دریاچه ارومیه و تنگ رواندوز به سمت غرب رهسپار کرد و در اوایل تیرماه به «اربال» رســید. این سرزمین «ساگارتی» نام داشت که فردی به نام «چیثرتخم» در آن سر به طغیان نهاده بود و ادعای تخمه از مادها داشت. داریوش یکی از بهترین سرداران خود به نام «تخمسپاد» را با سپاهی متشــکل از پارسها و مادها به سرکوب او فرستاد و سرانجام شورشگر ساگارتی شکست و مرگ توسط ســربازان داریوش بود. ویشتاسپ نیز توانست با کمک سپاه پارســی، در 22خرداد 521 ق.م در شهر «پتی گربغا» شورشیان را نابود کند و آرامش را به پارت بازگرداند. در شرق، ســرزمین مرو از شورش و طغیان بینصیب نماند؛ مردی «فراد» نام در آنجا ادعای شاهی کرد و داریوش سردار خوب و کارآزموده خود «دادرشی» را باز هم به سرکوب شورش دیگری فرستاد؛ او نیز پاسخ اعتماد شاه خود را با سر شاه دروغین مرو داد.
اکنون زمان سرکوب شورش سرزمین مادری بود، یعنی پارس. در این سرزمین مردی به نام «وهیزدات» ادعای بردیای کوروش را کرد و خواستار تاج هخامنشیان شد و توانست افرادی را از دل ســرزمین پارس گرد خود جمع کند. داریوش که کمی تمرکزش بیشــتر شده بود، سپاهی به ســرکردگی «ارت وردی«» به مقابله با او فرستاد. دو سپاه در شهر «رخا» در پارس به جنگ با یکدیگر پرداختند و سپاه داریوش پيروز شد. پس از دو جنگ دیگر، سرانجام وهیزدات نیز کشته و شورش پارس سرکوب شد.
در 30 آبان سال 521 ق.م، یعنی تقریباً یک سال پس از به قدرت رســیدن داریوش، مردی با نام «ارخ» که داریوش معتقد بود ارمنی است، در سرزمین «دبال» خود را نبوکدنصر چهارم خواند و سودای پادشاهی در سر داشت و حتی توانست بابل را نیز فتح کند. اینبار داریوش یکی دیگر از آن حلقه هفت نفره دوســتان خود، یعنی «ویندفرنه» را به مقابله با شــاه دروغین بابل فرستاد. ویندفرنه با سپاه خود توانست در جنگی حساب شده در تاریخ 6 آذر ســال 521 ق.م آخرین مدعی تاجداری بابل را در شهر خدایان به دار آویزد، تا این تقریباً پایان کار شورشیان باشد.
شاید کمتر پادشاهی در ابتدای حکومت خود با چنین تعدد شــورشهای گســتردهای مواجه شده باشد، اما داریوش توانســت در مدت تقریباً 15 ماه یعنی از هفتم مهر 522 تــا 8 دی 521 ق.م، 19 شــورش را سرکوب و 9پادشاه دروغین را به اسارت درآورد و نابود کند. او از این پیروزیها به خود میبالید و تلاش کرد که آیندگان را نیز از این وقایع بزرگ و منحصربه فرد مطلع کند، پس دستور به نقر بزرگترین حجاری و سنگ نوشته ایران و جهان، یعنی نقش برجسته «بیستون» را داد و تصاویر و جزئیات تمامی جنگها و پیروزیهای خود را در آن جاودان کرد. اما این تازه شروع کار بود، داریوش سودای قدم نهادن به خاک اروپا را داشت که در قسمت بعدی به آن خواهیم پرداخت.