آیا گفتن اینکه «منچستر بای د سی» درامی روانی درباره کاراکتری بنام«لی چندلر» است ، آغاز خوبی برای حرکت و تحلیل فیلم است ؟ آیا باید به دلایل «شدن چنین شخصیتی» بسنده کرد؟ یا آنهارا یافت ؟ آیا صرفاً تشریح خصوصیات ذهنی و روحی «لی» که بخشی اش ناشی از گذشته اش است رمزها و گرههای فیلم را باز می کند؟ آیا در فیلم نشانه های الزم برا صِرف چنین تحلیلی وجود دارد ؟ آیا تحلیل انگیزههای رفتار «لی چندلر « نوری بر همه تاریکی های فیلم بازمیتاباند؟
سابقه خانوادگی و حرفهای «کنت لونرگان» کارگردان فیلم، رشد در محیطی روانشناسیک و نیز نوشتن سناریو های کم نقص در فیلمهای گذشتهاش در مقام سناریست موید این نگاهاند که: کارکترهای اثر خوب پرداخت و خوب معرفی شدهاند. در این نکته کمتر تردید وجود دارد. سوابق، تیپ شناسی روانی، انگیزهها و تربیت هر یک از اعضای خانواده «چندلر» کامل و بدون نقص است. روابط به هم بسته و تنگاتنگ این خانواده این نگاه روانکاویک را پر رنگ میکند. آما آیا فضا سازی، میزانسن، ریتم، روایت و تدوین و سایر عناصر سینمایی فقط در خدمت معرفی و گره گشایی از احوالات اشخاص است؟ به گمان بنده خیر. هرچند ضمن بسط روایت همه اینها در آن یافتنی است.
به گمان نگارنده مسئله «منچستر بای د سی» فراتر از پرداخت روانی و قصه اشخاص درون فیلم است. شاید پرسش ، پرسشی وجودی/ اخلاقی است. مواجهه با وضعیتی اخلاقی. روایت سینمایی فیلم طرح همین رویارویی با این موقعیت است و از پرتو همین نگاه میتوان فرم فیلم، نوع روایت، و دیگر اجزا را یافت و بافت. سعی این نوشته تحلیل این مواجهه است.
چرا احساس خطا )بخوانیدخطایی شخصی( در"لی چندلر" درمان نمیشود؟ چرا نمیتواند فراموش کند خطایی را که در گذشته مرتکب شده؟ ماهیت این خطا چیست که وی قادر به هضم و جذباش نیست؟ آیا این خطا صرفاً خطایی شخصی و تصادفی است؟ آیا این امر در مقولاتی خطای شخصی جای میگیرد؟ یا نه جنس این خطا اینگونه نیست؟ جنس آن از نوع خطایی اخلاقی یا به عبارتی بی مسئولیتی اخلاقی است؟ آیا گناهی مذهبی است؟ با توجه به مجموعه نشانه داخل فیلم (هم فرمی هم داستانی) به نظر میرسد این مواجهه از نوع اخلاقی باشد که در زیست و زندگی عادی "لی" تاثیر بنیادینی گذاشته است. سعی در فراموشی و یادآوری مواجهه با رخداد "آکسیون" فیلم است که ساختار بر اساس آن شکل گرفته است. به تعبیر دیگر میتوان گفت مواجههی اخلاقی و سعی در فرار از آن، روند، ریتم، فرم روایی و تدوین را شکل داده است.
***
سکانس آغازین نشان از روابط گرم، شوخ و نزدیک خانوادهای بنام "چندلر" دارد: لی چندلر، پاتریک چندلر و جو چندلر. دوربین به آرامی به این خانواده نزدیک شده و در درون آنها نفوذ میکند. بعد از سه دقیقه (پایان سکانس) قطع میشود به "لی" در حال کار: نماهایی از برف روبی، لوله کشی، نظافت و سرایداری در ادامه رفتارهای وی را میبینیم: شخصیتی عصبی، تودار، ساکت وغیر سمپات برای تماشاگر و کاراکترهای داخل فیلم.
پس سکانس شادی و تحرک و شوخی قطع میشود به سکانسی سراسر سردی و ادبار. در خود سکانس دوم نیز در انتها نوعی پرخاشگری از لی دیده میشود و همزمان تلاش لی برای کنترل این رفتار. باقی فیلم شرح وبسط این دو سکانس است با سوژهای که اشاره شد.
زنگی به موبایل لی نقبی به گذشته وی و برادرش میزند و سفری اودیسه وار شروع میشود. ضمن حرکت لی به بیمارستان ما نیز سفر به گذشته وی را میآغازیم. رابطه ای نزدیک با برادر ، روابط نه چندان آرام پاتریک با همسر ، تحمل کم خانواده و ... همه اینها در میزانسنی شلوغ و تنگ که اشخاص مدام در بین گفتگوهای هم می پرند. فضاسازی عصبی و غیر قابل تحمل . نمای اتاق پاتریک روی تخت بیمارستان و جمع خانواده ، ترکیب بندی و میزانسن صحنه نشان از روابط محکم و در عین حال شکننده خانواده دارد . این شکنندگی در لی نیز وجود دارد.
به نظر میرسد امری که لی ازش رنج میبرد از سنخ افسردگی یا ناهنجاری روانی نیست. چراکه که هر کدام از این امور با درمان و مراجعه به روانکاو و کمی تحمل برطرف میشود یا الاقل رقیق. اما هیچ نشانهای از کم رنگ شدن و رقیق شدن در طول روایت دیده نمیشود. چرا؟
برگردیم به دفتر وکیل.
وکیل برادرش به وی میگوید مسئولیت سرپرستی "جو" به وی سپرده شده است. امری که سالها ازش فرار میکرد حالا گریبانش را گرفته است، مسئولیت. تا اینجا تمام تلاش وی صرف فرار از داشتن همین امر بوده است. نوع شغلی که وی دارد کمترین مسئولیت رو دارد، چند نمایی که در سکانس دوم اشاره شد دقیقاً این گریز را نشان میدهد.
دقت کنیم هریک از گزارههای بالا ما به ازایی در فرم فیلم دارد. طرفه آنکه سرپرستی کسی به وی سپرده میشود که صمیمی ترین رابطه را با وی داشته است. سکانس آغازین این رابطه رو نشان میدهد. از طرفی بیحوصلگی در انجام وظایف و از طرفی انتخاب نوع شغل. فاصله دوربین از او موید این فرار است.
اما نقطه برجسته و به تعبیر مرحوم ایرج کریمی «آکسیون» فیلم این است: تلاش مجدانه در عدم پذیرش مسئولیت سرپرستی پاتریک. دلایل و انگیزههای این استنکاف تا اینجا برای مخاطب معلوم نیست و حتا تا اندازهای رماننده است: برخورد سرد، پرخاش خفیف، سکوت همراه خشم، بی اعتنایی.
کنجکاوی انگیزه این رفتارها ما را آماده میسازد که تا با بزرگترین رخداد زنگی "لی" روبرو شویم. درست از این لحظه است که لی دیگر آن شخصیت نچسب نیست. دستکم مخاطب نمیتواند به سادگی وی را محکوم کند.
اما قبلاً از رخ دادن «رخداد» بنیادی لازم است کمی با وی آشنا شویم آنهم به شکلی سینمایی. چند نما میبینیم که «لی»، برادر و برادرزادهاش در حال نیمه مست وارد خانه برادر میشوند: نور زرد و خفه ، میزانسنی بی نظم زاویه دوربین از یک سوم پایینی کادر و وضعیت نابهنجار همسر پاتریک، سرخوشی همراه با بیمسئولیتی را به ذهن متبادر میکند نیز بیاهمیتی به همسر را.
در نمایی دیگر "لی" تا پاسی از شب همراه دوستانش مشغول میگساری است، ترکیب بندی تصویر، میزانسن و جایگاه دوربین مانند نمای ورود به اتاق برادر است. نوعی همانند سازی.
همسر "لی" که مبتلا به حساسیتی تنفسی است (قبلاً این بیماری به ما معرفی شده است) چند بار به آنها و میهمانان پرخاش میکند. در انتهای این سکانس است که لی خود را مسئول فاجعهای میداند که نمیتواند اخلاقاً حل و هضم کند و البته روایت فیلم از ابتدا تا پایان شرح این کابوس و اثرات آن است. دقت کنیم شرح سوختن بچهها در فیلم خیلی برجسته نیست چرا که ماهیت آن تصادفی بوده و بدون هیچ انگیزه قبلی. اما مواجهه با آن بر کل فیلم سایه انداخته است.
از اینجا به بعد همانطور که اشاره شد نگاه ببینده تغییر میکند خصوصاً وقتی میبیند وی یکبار دست به خود کشی میزند و آنهمه بی خیالی، بیاعتنایی و شاد خواری یکباره مبدل میشود به اعتراض و رودرویی با خود. در گذار از از این گذشته است که دوباره مسئولیتی به وی واگذار میشود. این بار نه مسئولیت فرزند خود بلکه مسئولیت پذیرشِ فرزندیِ برادرزاده. هر چند قبال رابطه «لی» با «جو» خیلی خوب و صمیمی بوده است ولی با زندگی کنونی وی هیچ احساس مرافقت و سنخیتی نمیکند. اما آن گرانسنگ مسئولیت اخلاقی است که وی را ناچار در مخاطره میاندازد و البته اینبار با توجه به تجربه تلخ گذشته سعی میکند این فاجعه دوباره تکرار نشود اگرچه مسئولیت سرپرستی را آنگونه که «پاتریک برادر» خواسته است را نمیپذیرد. کورسویی از امید دیده و دمیده میشود: سعی میکند جو را بفهمد و حداقل او را از خود نَرَاند و مانع جوانی و سرخوشیی که خود از آن گریزان است نشود.
پارادوکس غمناک اینجاست که خانواده ای با سابقهای مذهبی و نه چندان پردرآمد در شهر کوچک منچستر به زعامت "لی" باید مراسمی در خور برگزار کنند و نفس برگزاری این مراسم مصیبتی است عظما برای وی.
همراهی موسیقی " مسیح" هندل و نیز "سوناتا برای پیانو و ابوا" آنهم ساختهی هندل که هر دو تمی سخت مذهبی و مسیح گونه دارند شاید استعارهای است از وضعیتی که "لی" دچار آن شده است.
این موسیقی در مراسم داخلی و نیز گورستان با میزاسنی آیینی – مذهبی این استعاره را تشدید میکند. وضعیتی وجودی و اخلاقی که «لی» درش گرفتار است و خود با اینهمه سختی و احساس گناه باید صلیب مسئولیت "دیگری" را نیز به دوش بکشد.
***
تلاش برای اینکه موثر باشد و کمی از مسئولیتاش را درقبال برادرزادهاش انجام دهد سبب میشود راهکاری اقتصادی برای تعمیر قایق (که یادگار پدر است برای "جو" و "لی") پیدا شود و اندک شادابی و امیدی در وی پدیدار.
سکانس تعمیر موتور قایق و راه اندازی مجدد آن "کمی احساس رضایت درونی" پدید میآورد و تنها جایی است ) منهای سکانس افتتاحیه) که لی را خندان میبینیم و کمی از جهنم خودساخته اش دور میشود و میشویم که البته تقارنی دارد با سکانس آغازین با آن شادی و شنگولی "لی": اولی در حال حرکت با نشاط و دومی در حال حرکت با رضایت نسبی هم برای "لی" هم برای "جو" و پایان این سکانس پایان فیلم هم هست. لی با توجه به توان اخلاقی و روانی خود سرپرستی را به دست دوست قدیمی او و برادرش میسپرد و راهی به رهایی جو نیز باز میگذارد که هرگاه خواست سری به وی بزند (در بوستون) و در نهایت برای اولین بار بازی کنان با جوزف به سوی آیندهی نه چندان مبهم گام برمیدارند.
در پایان نمیتوان به بازی کیسی افلک در نقش لی اشاره نکرد. بازی خیره کننده و زیر پوستی و در عین حال دشوار و خوددار که موتور محرک فیلم است و نگاه خیره و خشمگین و استیلیزه وی واقعیتی باور پذیر میسازد از شخصیت واقعی «لی چندلر».
سناریو بدون نقص و بدور از دراز گویی بخصوص از نگاه دیالوگ نویسی، نیز سخت واقع گراست. «لونرگان« توانسته است هم شخصیتیهای ماندگار خلق کند و هم داستانی که دیر فراموش میشود. ناگفته پیداست لونرگان با این سناریو درکنار سایر عناصر سینما، فیلمی در خورخلق کرده است .