شاید آن هنگام که داریوش بزرگ دوهزار و پانصدواندی سال پیش نوشت: اهورامزدا این بوم را از خشکسالی و دشمن و دروغ بپاید، باید به آیندهای چنین دور هم میاندیشید؛ و به راستی که اکنون دروغ، شایعه و اخبار نادرست شبکههای مجازی فارسیزبان را آکنده و آلوده است، شایعات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، تاریخی و هم باستانشناختی! آری شایعات باستانشناختی...
باستانشناسی (و در تعبیری گستردهتر میراث فرهنگی) نیز به دلیل ذات و سرشت شاید اندکی رمز و رازدار خویش، دستمایۀ بازار داغ دروغ و شایعه شده است؛ تقریباً ماهی، هفتهای، روزی نیست که کشف گنج و گنجینهای بزرگ و کوچک، اینجا و آنجا، نَقل و نُقل محافل مجازی نباشد، اما آخرین و جدیدترین شاهکار بازار داغ دروغ و شایعهپراکنی دربارۀ تاریخ و فرهنگ باستان ایران، ماجرای گنج دورۀ هخامنشی از فاروق مرودشت فارس است، و یکی دو فیلم کوتاهی که گویا با دوربین گوشی تلفن همراه از این گنج گرفته شده و با سرعتی شگفتیآور دست به دست شده و میلیونها بازدیدکننده یافته است.
فیلمهایی که در نهایت بیذوقی و بیهنری در فضاسازی مصنوعی و تصنعی از اشیایی جعلی و تقلبی تهیه شده، متأسفانه جمع کثیری از هممیهنان بعضاً ناکارشناس و ناآشنای ما را فریفته و ناخواسته آنان را به ابزار گسترش دروغی سخیف و مضحک مبدل کرده است. در این فیلمها در فضاهایی تنگ و تاریک نماهایی دور و نزدیک از اشیایی بهظاهر تاریخی و فرهنگی و بیشتر از جنس زر و سیم به نمایش درآمده؛ انبوهی مجسمهها، ظروف، کتیبهها و ....، اما با کمترین دقتی میتوان دریافت که فضای ارائه شده ابداً فضایی باستانی و تاریخی نیست، بلکه تاریکخانهای است با دیوارهای به غایت صاف، چیزی که در تاریخچۀ پژوهشهای باستانشناسی ایران و شرق نزدیک هیچ نمونۀ شناخته شدۀ مشابهی ندارد. اشیای باستانی (و حتی نمونههای برجستۀ هنر دورۀ هخامنشی) منطقاً در لابهلای جسم فرسوده و رمبیدۀ بناها و بافتهای تاریخی و فرهنگی غالباً خشتی یافت میشود (اگر بشود!)، نه اینکه بر سر تاقچههایی منظماً چیده شده باشند و منتظر دست یابنده خویش نشسته باشند!
اشیایی که نمونههای مشابه آنها را میتوان به سادگی از هر فروشگاه صنایع دستی در خیابانهای ویلا (استاد نجات الهی) یا منوچهری تهران خرید! سردیسهای نامربوط و ناشیانۀ کوروش و داریوش، سینیهای فلزی با نقوش تقلیدی هخامنشی و ساسانی، مجسمههای ظاهراً سنگی (در اصل ساخته شده با رزین تزریقی) سربازان هخامنشی (که هرگز در هنر شناخته شدۀ دورۀ هخامنشی سابقه و نظیر ندارد)، که گویا بر جملگیشان با رنگافشان (اسپری) رنگ زرین پاشیدهاند و آب ریختهاند تا زرق و برق و جلای زرین و سیمین برخود گیرند، به همراه نبشتهها و کتیبههای به منتهای درجه ناشیانه، در حالیکه حتی دانشجویان تازهوارد رشتۀ باستانشناسی هم به آسانی میتوانند دهها غلط و اشتباه بارز نگارهشناختی و اجرای هنری این آثار بدلی را گوشزد کنند؛ جعلی خندهآور و در نهایت خامدستی.
و اما چرا؟ چرا ذهن ما در آستانۀ روزگار نو چنین مملو از خرافات گنجینهخواهانه است؟ آیا سُنت ادب فارسی و داستانهای مربوط به گنج(های) بادآورد در ادبیات ما مقصر است؟ آیا آموزش و پرورش به دلیل کاهلی کردنهای تاریخی بیشمار و نداشتن دروس پایهای باستانشناسی و میراث فرهنگی در روشن کردن اذهان میلیونها ایرانی تشنۀ دانستن، مقصر است؟ آیا ارشاد اسلامی شهرستانها مقصر است؟ آیا آموزش عمومی و آموزش دانشگاهی ما مقصر است؟ آیا رسانۀ ملی و نپرداختن اصولی و ریشهای و بنیادی به مقولۀ میراث فرهنگی مقصر است؟ آیا سازمان میراث فرهنگی (و گردشگری و ...) مقصر است؟ همه هم آری و همه هم نه! ما همه مقصریم؛ ما همه واله و شیفتۀ یکشبه ثروتمند شدنیم، ما همه در انتظار گنج بادآوردیم، ما همه مفتون قصههای شاه پریان و قالیچۀ حضرت سلیمانیم؛ همه با هم باید در برابر دروغ بیاستیم....