«دیباچهی نامه» با نقلقولِ ابن مقفع از پدرش و او نیز از پدرش که موبدِ خراسان بوده است، شروع میشود و وقایعِ تاریخی مانندِ حملهی اسکندر از غرب و سرزمینهایی را که وی تسخیر کرده است و سرانجام حمله به پارس و تسخیرِ سرزمینِ ایرانشهر شرح داده میشود. حضورِ بزرگانِ پارس، کشتارِ دستهجمعیِ آنان، مشورت با ارسطاطالیس مشاورِ اسکندر و تقسیمِ سرزمینِ ایرانشهر، بخشِ دیگرِ این مقدمه را تشکیل میدهد. ظهورِ اردشیر بابکان، کشتنِ اردوان و باقی گذاشتنِ حکومتِ محلیِ طبرستان در دستِ«جشنسف»شاهِ محلیِ آنجا،(۱) از جمله مواردِ پایانیِ مقدمه را تشکیل میدهد.
متنِ نامه، با ذکرِ نامِ فرستنده و نیز ذکرِ نامِ گیرنده همراه با رعایتِ القابِ رسمی شروع میشود. مواردِ مطرح شده از جانبِ فرستنده هم در ۱۷ بند ذکر میشود:(۲) بندِ ۱، ابتدا دعا و مدح، طبقِ رسومِ نامهنگاری، برای گیرندهی نامه و شاهِ وقت ذکر شده است.
بندِ ۲، دربارهی جملهای از نامهی تنسر به پدرِ گشنسب و احترام و منزلتِ تنسر نزدِ پدرِ وی است، بهویژه که ارتباطی سیاسی و محترمانه بینِ پدر و تنسر وجود داشته است و گشنسب نیز به استنادِ همین ارتباط نامهی خویش را شروع میکند و شرح میدهد که او از همهی فرزندان به پدر نزدیکتر بود و به همین دلیل خود را به تنسر و دربار نزدیک میداند، اما برخی کارهای اردشیر را نمیپسندد. آنگاه وی، کارهای نیک و اداره کردنِ ناحیهی حکومتیِ خویش در کمالِ انصاف و عدل، پرهیز از فساد و عزلت گزیدن و رعایتِ خیر و سعادت برای مردمِ طبرستان و انجامِ امورِ صواب برای «ارواحِ گذشتگانِ نیکوکار» را از طریقّ «علم و عملِ شادمانه» شرح میدهد.
بندِ ۳ و بعد پاسخِ تنسر به سؤالاتِ گشنسب دربارهی «احکامِ شاهنشاه» اردشیر است. زیرا حاکمِ طبرستان، برخی اعمالِ اردشیر را نامأنوس دانسته و یا دلایلِ اصلیِ انجامِ آنها را «غیرِ مستقیم» استدلال کرده است. تنسر با عبارتِ «جواب گوییم»، اقداماتِ شاه را توضیح میدهد و آنچه را که در «دنیا و دین» است با شرحی دربارهی «سنت» به مفهومِ «سنتِ اولین به معنای عدل» و «سنتِ آخرین به معنای جور» ادامه میدهد و شناختِ اصلی را بر مبنای از بین بردنِ «ظلم» در هر عهد میداند. نظارتِ دین بر انجامِ کارها، امرِ مهمی است که پس از کارِ اسکندر و سوزاندنِ «دوازده هزار پوست» که نوشتههای دینی بر آن بوده است، بدونِ کوشش و دستورِ اردشیر در جمعآوریِ «قصص و احادیث و شرایع و احکام»، غیرِممکن بوده است. بدینسان نباید تردید داشت که «کمالِ معرفتِ انسان، به علمِ دین و ثباتِ یقین» بدونِ اقداماتِ پادشاهِ «صاحبرأی» مشکل است زیرا چنانچه«دین را تا رأی بیان نکند، قوامی نباشد».(۳)(ص ۳۴۹_۳۴۸)
پینوشت:
۱. باقی گذاشتنِ حکومتِ طبرستان، رویان، گیلان، شوارگر(پدشخوارگر=سلسلهی البرز)و دماوند به جشنسف(=گشنسب)، به دلیلِ پایداریِ قبلیِ خاندانِ او در مقابلِ حملاتِ سپاهیانِ اسکندر و حفظِ سلطهی سیاسیِ ایرانیان در آن مکان بوده است.
۲. نامهی تنسر، به تصحیح مجتبی مینوی، تهران، انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۴، ص ۴۵ و بعد.
۳. همان، ص ۵۷.
منبع: میراحمدی.مریم، تاریخ تحولات ایرانشناسی در دوران باستان، تهران، انتشارات طهوری، چاپ اول ۱۳۸۹