بلعمی مینویسد: «پس قباد به پادشاهی بنشست و سوخرا را خلیفت کرد برهمه پادشاهی او گفت: تا با من نبودی پسرت با من بود و حق وی واجب شد به خدماتی که مرا کرد اندر این راه و ترا نیزحق داشت، و ملك بتو سپرد، دیگر آنکه خون فیروز را طلب کرد و آن خواستهها باز ستاندی، و همه کار خویش بیرون پرده بدو سپرد. سوخرا کار همیراند و قباد داد بگسترد و جهان آبادان کرد و شهرهای بسیار بنا کرد و هیچ مللی چندان بنا نکرد که قباد. به حدود اهواز و فارس شهری بنا کرد نام آن ارجان و دیگر شهر بنا کرد نام آن کازرون، و شهر دیگر بنا کرد نام آن حلوان. چون از ملک قباد پنج سال بگذشت سوخرا همهی کارها بگرفت و از در دست قباد چیزی نبود. قباد آن خواری نتوانست بردن و با سوخرا چیزی نتوانست گفتن که همه سپاه با او بودند و لشکرهمه هواخواه او. پس قباد حیلت کرد و او را سپهبدی بود بهدری شاپور نام. از دهی نام آن مهران، او را بخواند. شاپور با همه سپاه سوى و آمد (مشکور، 1367:647).
قباد خلوت کرد و گلهی سوخرا بکرد. شاپور گفت من شاه را از سوخرا برهانم. پس چون دیگر روز ببود سوخرا در برقباد نشسته بود، سپهبدان درآمد و بایستاد و با سوخرا مناظره کرد و او را سخنهای درشت گفت سوخرا شاپور را جواب باز داد سپهبد خشم گرفت و او را دشنام داد. سوخرا با وی جنگی کرد و قباد خاموشی همی بود. شاپور کمر از میان بگشاد و اندر گردن سوخرا کرد و بزندان برد. سوخار مردی بود پیر و سپهبد جوان بود با وی برنیامد. پس اندر در شب سوخرا را اندر زندان بکشت و قباد از دست او رهائی یافت و این مثل شد که گفتند: «باد سوخرا فرونشست و بادشاپور مهران بوزید». وقباد کار مملکت باز دست خویش گرفت. گویند زرمهر پسر سوخرا را نیز بکشت ولیکن درست نیست. این شاپور را مهران نیز خواندندی و قباد کار خویش همه بدو سپرد (مشکور، 1367:647).
پس قباد صدهزار مرد سوار گرد کرد و شاپور را سپاه سالارخویش کرد و به خزران فرستادش تا آنجا حرب کند. پس برفت و ظفر یافت و بازآمد با غنیمت بسیار، و به ارمینیه شهری بنا کرد نام آن «آمل». قباد را ده پسر آمد لیکن انوشیروان را گرامیتر و عزیزتر داشتی. پس چون ده سال از ملک قباذ بگذشت مردی بسوی او بیرون آمد نام او مزدک از زمین خراسان بود از شهر «نسا» و دعوی پیغامبری کرد و ایشان را هیچ شریعتی نو ننهاد مگر همان شریعت مغی و آتشی پرستیدن و مادر و دختر و خواهر را بزنی کردن و به حلال داشتن، مگر آنکه نکاح از زن بیفکند و ملک از خواسته برگرفت و گفت: خدای این جهان را میان این خلق راست نهاد .کسی را کم و بیش نداد (مشکور، 1367:648).
همچنان که مانی زندیق اعظم شد مزدک هم کافر بزرگ به شمار رفت در رفتارهای اجتماعی بنا بر نوشتههای منابع اسلامی، زیرا که مزدک در منابع یونانی و سریانی یا ارمنی که از مانویگری (که واژه کلی است برای کفر) وآشوبهای آن در دوران قباد یاد کردهاند مطلبی نیامده است. اعتقاد مزدک هرچه بوده باشد قباد ظاهراً آموزشهای اورا پذیرفت که ثروت باید از آن همگان باشد. بسیاری از پژوهندگان برآنندکه قباد بدین شیوه خواستار ناتوان ساختن بزرگان بود. هرگاه روایت شاهنامه را معتبر بدانیم مزدک به هنگام روی نمودن تنگی و قحط و غلا بر آن شد تا مستمندان و تهیدستان آنچه را نیاز دارند از توانگران بگیرند و نیز از انبارهای دولتی و برای این کار نظر مساعد پادشاه را هم گرفت. آشکار است که مزدکیان هواداران بسیار در میان روستاییان یافتند و فئودالها بیگمان با آنان سخت دشمن بودند و در بیشتر آثار یک اتهام کلی پیوسته دیده میشود و آن گسستن پیوند خانواده بود و مباح بودن زنان بر همه مردان. بزرگان و روحانیان واکنشی کردند و قباد را از تخت فروکشیدند و به زندان افکندند و نکشتند، شاید از آشوب مردم که گویا قباد درمیان آنان محبوبیتی داشت میترسیدند. قباد گریخت و به پناه هفتالیان رفت و برادرش زاماسپ در496 پادشاه شد ولی کار قباد به پایان نرسیده بود و با یاری هفتالیان به ایران باز آمد و زاماسپ بیپیکار تاج و تخت را به وی تسلیم کرد. این رویداد شاید در 499 باشد که در آن قحط و غلایی در امپراتوری روی نمود که مایه بسیاری ناخشنودی گشت. از پیامد نابسامانی اجتماعی و اقتصادی در سراسر امپراتوری قباد بر آن شد تا برای به پیوستن همگان به جنگ با بیزانس دست زند. زیرا ناگزیر بود تا وجوهی فراهم کند که وامهای خود را به هفتالیان و دیگران بپردازد. بهانه اساسی جنگ همانا کوتاهی نمودن امپراتور بیزانس بود در فرستادن پول به ایران برای یاری به دفاع از استحکامات دربند قفقاز که از مدتها پیش ادامه داشت در502 تئودوزیوپولیس که امروزه «ارزروم» خوانده میشودگرفته شد و سپس قباد آمد (دیار بکرامروز) را شهربندان کرد که درژانویه 503 فروافتاد.کشاکش میان دو نیروادامه یافت ولی ایرانیان غنیمت بسیار گرفتند چه با پیروزی چه با مصادره اموال وگرفتن خراج از شهرهای بیزانس. در506پیمان صلح بسته شد و بیزانس مبلغ فراوانی به قباد برای پس دادن «آمد» و دیگر شهرها پرداخت. اما بیزانسیان هم بی توفیق نبودند، ایشان هم اجازه یافتند تا دژها و استحکاماتی که در «دارا» و دیگر شهرهای مرزی برخلاف پیمانهای گذشته دو دولت برپا کرده بودند در دست داشته باشند (فرای، 1388:516).
ضمناً در درون ایران مزدکیان همچنان ماندند.گو اینکه هیچ گواهی نداریم بر اینکه قباد در باز پسین سالهای پادشاهی از آنان فعالانه پشتیبانی میکرد. ولی از نابسامانی راه یافته درکشور ناگزیر شدند از تجدید نظر در خراجها و نظام مالکیت زمین بزرگان فرودستتر یعنی آزادان بر نیرو و پایگاه خود افزودند و از آن مالکان بزرگ و فئودالها کاسته شد. آنچنان که هرگز به پایگاهی که بیش از قباد داشتند نرسیدند پیگولوسکایا بیگمان درست میگوید که جنبش مزدکی فرصتی شد برای قباد که از قدرت بزرگان بلند پایگاه بکاهد و بزرگان فرودستتر را با تاج و تخت پیوند استوارتری بدهد. از آن رو که آشوب مزدکیان آغازی بود برای گسترش اصلاحات اقتصادی و اجتماعی قباد که در زمان خسرو به نتیجه رسید. مزدک گویا در پایان سلطنت قباد با توطئه پسرش خسرو اعدام شد با بسیاری از پیروانش. اما نام مزدکی تا دیری در دوره اسلام بیانگر آشوبگران و سرکشان بود و نمودی است از تاثیر بزرگ آشوب ایشان برزندگی اجتماعی درزمان ساسانیان .نمی توان تاثیر فوری این آشوب را برآورد کرد تنها سنجش اوضاع قبل و بعد از اصلاحات قباد و پسرش در جامعه ایران میتوان میزان تغییرات مهمی را که در جامعه ایران پدید آمد استنباط کرد (فرای، 1388:517).
موضوع جانشینی ذهن قباد را در باز پسین سالهای عمرش به خود مشغول داشته بود. از آن رو که میخواست جانشین خود را خود تعیین کند و آن را به خواست بزرگان نگذارد. در 518 ژوستن امپراتور بیزانس شد و قباد از او میخواست که کهنترین پسرش خسرو را به فرزندی بپذیرد که دراین صورت پشتیبانی از خسرو به عهده ژوستن میافتاد. نخست ژوستن دچار هیجان شد ولی او را از پذیرفتن این تعهد باز داشتند و بنابراین روابط دو کشور به سردی گرایید. رویدادهای ماورای ارس مایه آشفتگی در پایان سلطنت قباد گشت و ایرانیان از سرکشی یکی از بزرگان گرجی بر پادشاه هوادار بیزانس به نام گورگن که ناگزیر شد به سوی غرب به لازستان درکرانه دریای سیاه در 523 (پروکوپ،ای،12) بگریزد پشتیبانی کردند. یک مرزبان مرزدار ایرانی در متسختا نزدیک تفلیس کنونی مستقر شد. ولی جنگ برای پشتیبانی از پادشاه رانده شده به پشتیبانی بیزانس ادامه یافت. با قدرت یافتن ژوستینین در 527 یک سردار شایسته به نام بلیزاریوس به جنگ ایران به بین النهرین گسیل شد. با آنکه نخست شکست یافت سپس برسپاه ساسانی دربیرون باروهای(دارا) پیروز شد عربان دستیار هر دو سوی جنگ کارهای برجستهای دراین پیکارها کردند (فرای، 1388:517).
یک قیبیله عرب به نام «کنده» در506 به بخشهای اشغال شده عراق درآمد و اندکی بعد یک پادشاهی قبیلهای درکانون عربستان شمالی بر پا شدکه تا حدودی نیرومندگشت، زیرا حارث بن عمرو تا آنجا نیرو گرفت که توانست منذر سوم پادشاه لخمی را که در حمایت ساسانیان بود شکست دهد و حیره پایتخت او را تصرف کند، گو اینکه حیره تنها مدت کوتاهی از 525تا528 درتصرف او ماند. منذر قلمرو خود را باز گرفت و قباد از او درتاختن به سوریه پشتیبانی کرد. در جنگی در کالینیکوم در531 بلیزاریوس شکست یافت ولی ایرانیان و همدستان عرب ایشان آنچنان کشته فراوان داشتند که عقب نشینی کردند پس بلیزاریوس به شمال آفریقا گسیل شد تا با واندالها پیکار کند. اما پیش از آنکه قباد بتواند از رفتن سردار بیزانسی بهره گیرد در گذشت (فرای، 1388:518).