تاکنون تفاسیر بسیاری از ذات علم صورت گرفته است؛ از اینکه چه خصوصیتی علم را علم میکند.
با وجود تنوع این تفاسیر، تقریبا همه متفقالقولاند که علم به دنبال ترسیم واقعیت عینی است. در روایتهایی که از پیشرفت علم ارائه میشود، پیوند تنگاتنگی بین مسیر دستیابی به این واقعیت عینی و مرکززدایی تدریجی از جایگاه انسان در عالم وجود دارد. از بزرگان این روایت میتوان به کپرنیک، کپلر، گالیله، نیوتن، لاپلاس، داروین و فروید اشاره کرد. یافتههای آنان جایگاه ممتاز و مرکزی انسان را در عالم از بین برد. در این روایتها پیشرفت هرچه بیشتر علم برابر است با مرکززدایی هرچه بیشتر از جایگاه انسان در پهنه عالم. این روایت و تفاسیر سه حوزه را به هم گره میزند: تاریخ، علم و فلسفه که مناسبات بین آنها بسیار پیچیده و البته جذاب است.
بهتازگی در این زمینه کتابی به همت نشر ققنوس منتشر شده به نام «جهانبینیها» اثر ریچارد دِویت با ترجمه احسان سناییاردکانی. این کتاب درآمدی است بر تاریخ و فلسفه علم. دویت، استاد فلسفه دانشگاه فیرفیلد ایالات متحده، این کتاب را که تا به امروز تنها اثر او به شمار میرود، عمدتا خطاب به کسانی نوشته شده که برای نخستینبار به تاریخ و فلسفه علم برمیخورند. رویکرد نویسنده در کتاب حاضر به طور خلاصه عبارت است از: 1) معرفی برخی مسائل اساسی موجود در تاریخ و فلسفه علم؛ 2) بررسی گذار جهانبینی ارسطویی به جهانبینی نیوتنی؛ 3) بررسی چالشهای برآمده از پیشرفتهای اخیر خاصه از جانب نظریههای نسبیت، کوانتوم و تکامل در برابر جهانبینی غربی. کتاب در سه بخش تنظیم شده که به تسامح میتوان این سه رویکرد را رئوس اصلی سه بخش کتاب دانست. نکته جالب توجه درباره کتاب این است که اگرچه سه فصل کتاب به هم متصلاند، این امکان هم وجود دارد که هر بخش را تقریبا به صورت مستقل خواند. برای مثال، علاقهمندان به انقلاب علمی قرن هفدهم و بسط و توسعه علم و جهانبینی نیوتنی که علاقه کمتری به مباحث مربوط به فلسفه علم دارند، میتوانند از ابتدای بخش دوم و فصل نهم شروع به خواندن کنند یا مثلا خوانندگانی که به پیشرفتهای اخیر علم، بهویژه در نظریات نسبیت، کوانتوم و تکامل علاقهمندند، میتوانند یکراست از ابتدای بخش سوم، فصل بیستوسوم، شروع به مطالعه کنند.
بخش اول کتاب مقدمهای است بر برخی مسائل مقدماتی و اساسی تاریخ و فلسفه علم، مفهوم جهانبینیها، صدق، شواهد، مسلمات تجربی در برابر مسلمات فلسفی/ مفهومی، انواع متداول استدلال، ابطالپذیری و نیز ابزارگرایی و واقعگرایی. بااینحال هدف اصلی این فصل معرفی مفهوم جهانبینی است. شرح روابط و پیوندهای متقابل این موضوعات در بخشهای بعدی کتاب آمده و موضوعات فصل اول زمینه لازم را برای بررسی مباحث بخش دوم و سوم فراهم میکند. نویسنده در بخش دوم، روند گذار از جهانبینی ارسطویی به جهانبینی نیوتنی را بررسی میکند و همچنین به نقشی میپردازد که برخی مسائل فلسفی/مفهومی در اثنای این گذار ایفا کردهاند. دراینبین تمرکز کتاب مشخصا بر برخی مسلمات فلسفی/مفهومی است که نقشی تعیینکننده در جهانبینی ارسطویی دارند. بحث حول این باورها به شرح بسیاری از مسائل بخش اول کتاب و همچنین زمینهسازی برای بحث بخش سوم کتاب درباره تلقی فعلیمان از جهان و برخی پیشفرضهای فلسفی نزد خود ما میپردازد که در پرتو کشفیات اخیر به چالش کشیده شده؛ تاحدیکه باید آنها را لاجرم به دست فراموشی سپرد. بخش سوم کتاب مقدمهای است بر کشفیات و پیشرفتهای اخیر علمی در نظریههای نسبیت، کوانتوم و تکامل.
نویسنده ضمن بررسی این مسائل نشان میدهد که این کشفیات و پیشرفتها تحولات چشمگیری در برخی باورهای کلیدی میطلبد که تقریبا هر کسی در جهان غرب با آنها بار آمده است. نویسنده با تأکیدی که در بخش دوم بر نقش باورهای فلسفی/مفهومی در جهانبینی ارسطویی دارد، نشان میدهد چطور برخی از آن باورهایی که دیرزمانی به منزله مسلمات محرز تجربی تلقی شده، در پرتو پیشرفتهای اخیر پیشفرضهای نادرستی از آب درآمدهاند. اگرچه در مقطع کنونی معلوم شده که به محض کسب شناختی فراگیرتر از این باورهای نادرست فلسفی/مفهومی، وقوع تحولاتی در تلقی کلی ما از جهان نیز اجتنابناپذیر است. درحالحاضر سخت بتوان گفت که در آینده این تحولات چگونه رقم خواهد خورد؛ ولی رفتهرفته این احتمال تقویت میشود که نسلهای بعدی تلقی یکسره متفاوتی از جهان در نسبت با تلقی ما داشته باشند. در انتهای کتاب نیز در بخش یادداشتهای فصول و منابع پیشنهادی اطلاعات تکمیلی مرتبط با برخی موضوعات بحثشده و همچنین پیشنهادهایی برای مطالعه بیشتر درباره این موضوعات ارائه میشود.
اگرچه کتاب حاضر را میتوان کتابی مقدماتی دانست، نویسنده در خلال بحث خود استدلالی بلند علیه دو بهاصطلاح سوءباور بنیادی درباره سرشت علم و فلسفه نیز ارائه میکند. به تعبیر مترجم، این کتاب را میتوان نهفقط درآمدی بر تاریخ و فلسفه علم، بلکه دعوتی دانست به تعمق جدی در این دو قلمرو. سوءباور اول علم و روش علمی را نخ تسبیحی یکپارچه از جنس عینیت محض میداند که ادوار مختلف تاریخی را در پرتو یک جهانبینی واحد به یکدیگر گره زده است و در طول زمان بر تراکم و غنای خود میافزاید. این سوءباور را نویسنده در جوانب و جزئیات فرازهایی از تاریخ علم رفع میکند. سوءباور دوم فلسفه و اسلوب استدلال فلسفی را هالهای از ذهنیت محض میانگارد که در واکنش افراد و مکاتب گوناگون به سؤالات بنیادی میرسد و با گذشت زمان به محاق دستاوردهای علمی فرو میرود. این سوءباور نیز در پرتو مباحث بخش اول و همچنین بررسیهای مصداقی نویسنده در دو بخش بعدی کمرنگ میشود. ازآنجاکه در استدلالهای نویسنده در رفع این دو سوءباور قطعا سؤالاتی برای خواننده پیش خواهد آمد، در انتهای کتاب اهم این سؤالات احتمالی همراه با پاسخهایی مبسوط در چهار ضمیمه پیوست شده است.