بديو: آدمها به همين اندازه از ليبراليسم به تنگ آمدهاند. اگر بنا داريم جانباختگان را بشماريم، اجازه دهيد همه مردگان را بشماريم.
ژوفرن: شما در كتابتان استعمار را مطرح ميكنيد؛ يعني منفيترين جنبه سرمايهداري را...
بديو: و شما - به شيوهاي بس بيمحاباتر - روي منفيترين جنبه كمونيسم انگشت ميگذاريد.
ژوفرن: شما به ما ميگوييد وقتي پاي كشتارهاي جمعي به ميان ميآيد، كمونيسم بدتر از سرمايهداري نيست. اين ادعا هم بسيار مشكوك است. ولي حتي اگر فرض كنيم حرف شما درست باشد: اگر حق با شما باشد، آن وقت كجا بايد به دنبال پيشرفت باشيم؟ و به چه معنی میتوان ادعا کرد که قربانیان استعمار با قربانیان کمونیسم یربهیر میشوند؟ بنا به اصول، کمونیسم نیرویی رهاییبخش است. قاعدتا باید معلوم باشد که به اندازه سرمایهداری جنایت به بار نیاورد. اما آنچه روی داده خلاف این بوده.
بدیو: فقط به این نکته اشاره میکنم که راه سرمایهداری بهشدت جنایتآلود است. و نه فقط استعمار! در همین قرن گذشته دو جنگ فجیع جهانی روی داده با خونریزی و کشت و کشتاری باورنکردنی. وقتی بر ضرورت کمونیسمی جدید پای میفشارم، حواسم به پیامدها و نتایجی هم هست که باید از ترازنامه گذشته گرفت اما شما با طیب خاطر کماکان زیر یوغ سرمایهاید.
ژوفرن: به هیچوجه! به لحاظ تاریخی، سوسیالدموکراسی، سرمایهداری را اصلاح کرده است و درعینحال از نظام قانونسالاری که ضامن بقای آزادیهای فردی است، دفاع کرده است. و شمار قربانیانش به پای قربانیان فرمانروایی حزب واحد هم نمیرسد، حزبی که سعی بیهوده و ناموجهی در دفاع از آن دارید.
بدیو: من این «سوسیالیسم» را با چشمهای خود دیدهام: تربیت سیاسی من در همین مکتب گذشت، در سالهای جنگ الجزایر؛ هنگامی که دولت وقت به دست حزب سوسیالیست فرانسه بود و عمال حکومت زندانیان را در کلانتریهای پاریس شکنجه میکردند!
ژوفرن: اجازه دهید حرفم را کامل کنم. سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی اقتصاد بازار را تنظیم و مهار کرده و سببساز پیشرفت اجتماعی عظیمی شده. برنامه سوسیالیستی در ابتدای قرن بیستم - وجاهت قانونیدادن به اتحادیههای کارگری، مستمریهای بازنشستگی، امنیت اجتماعی، نظام خدمات بهداشتی و درمانی، محدودشدن ساعات کار روزانه تدوین قوانین کار - همه این پیشرفتها زندگی واقعی میلیونها کارگر را تغییر داده است. تاریخ سوسیالیسم، در ترکیب با آزادی، نشان میدهد میتوانیم پیشرفت چشمگیری را تضمین کنیم، حتی اگر دست به نظام مالکیت خصوصی نزنیم، نظامی که در تراز اقتصاد ثابت کرده است کارآمد بوده است در طی همین دوره، اقتصاد مبتنی بر اشتراکیسازی در کوران ناکارآمدیها و کمبودها و رکود و دروغ و سرکوب وسیع فروپاشید.
بدیو: اما همه این به قول شما پیشرفتها به جهانی منجر شده که سربهسر ناعادلانه است، اگر به این فکر کنید که اوضاع چگونه باید باشد: یعنی زمانی که به کل کره خاکیمان نظر کنید و نه فقط به منطقه حفاظتشده کوچک خودتان. امروزه ٣٦٤ نفر مالک داراییهایی معادل با دارایی سه میلیارد تن از جمعیت جهاناند! در جهان، دو میلیارد نفر دقیقا هیچ به حساب میآیند و در اقصی نقاط عالم پرسه میزنند تا فقط زنده بمانند.
ژوفرن: شما در کتابتان بار دیگر از انقلاب فرهنگی چین که مائو در ١٩٦٦ به راه افتاد دفاع میکنید، راستش را بگویم: حرفهای شما درباره آن واقعه مرا عمیقا شوکه کرد. در انقلاب فرهنگی چین، جوانانی که بیشترشان درسنخوانده و تحصیلنکرده بودند فوجفوج به دانشگاهها هجوم بردند، به شرکتها و وزارتخانهها، تا روشنفکران و مأموران و مقامات را توقیف کنند و مجبورشان کنند در خیابانها رژه بروند: جوانان به ایشان توهین میکردند و پارچهنوشتههایی به گردنشان آویختند که آنان را مرتد و خائن یا تجدیدنظرطلب معرفی میکرد. آنها را در میادین عمومی محاکمه میکردند، به قصد کشت میزدند یا روانه جاهایی مثل صحرای گوبی (Gobi) میکردند. تجربه وحشت و ارعابی مخوف، و شما آن را برههای مفید و ضروری وصف میکنید که راه رسیدن به آینده را کوتاهتر میکند! یک مثال: سونگ بینبین، یکی از «شاهدختهای سرخ»، دختر یکی از پایهگذاران ارتش خلق، در اعدام مدیر مدرسهاش شرکت جست، مدیری که از قضا کمونیست هم بوده و پس از یک شب شکنجه به هنگام سپیده جان داد. سونگ بینبین در ١٩٩٤ به جهت این کار عذرخواهی کرد. سونگ همان دختری است که در عکسهای مائو به هنگام استقبال از گاردهای سرخ در میدان تیانآنمن میبینیم. سکاندار اعظم انقلاب از سونگ به عنوان اسوه یاد کرد.
بدیو: همین قدر بگویم که تاریخ انقلاب فرهنگی را همانطور روایت میکنید که آدم توقع دارد یک وایکنت ( ٢ به پی نوشت مراجعه شود) خردهپای شهرستانی تاریخ انقلاب فرانسه را روایت کند!
ژوفرن: من نه وایکنتام نه شهرستانی... کدامیک از گفتههای من دروغ بود؟
بدیو: آنچه گفتید دروغ نیست. کاش دروغ بود، خیلی بدتر است. وقتی تاریخ انقلاب فرهنگی را در این نوع سوانح وقایع خلاصه میکنید، این دستمایه یک قصه تیره و تار است قصهای ارتجاعی و مسخره، کار شما مثل برادران دوماست که در کمون پاریس چیزی به جز «پترولوزهایی» ژندهپوش نمیدیدند زنان بیسروپا که کاری جز ایجاد حریق عمدی بلد نبودند. چرا در میان هزار واقعه به راستی حیرتآور دیگر ذکری از مورد لنگرگاه شانگهای نمیکنید: شهری که پیکارهای گذشته زمینگیرش کرده بود و وقتی زمام امورش به دست اتحاد عملی و کاملا بدیع دانشجویان و کارگران افتاد زندگی از سر گرفت؟ شما روی موردی دست میگذارید که به راستی حکایتی خوفناک است تا عظیمترین جنبش تودهگیر دانشجویی و کارگری
- جنبشی مانند رخداد مه ٦٨ - را در نیمه دوم قرن گذشته در چنان سوانحی خلاصه کنید.
ژوفرن: اینکه گفتم حکایتی بامزه یا خبری افواهی نیست: نماد انقلاب فرهنگی است که حدودا جان یک میلیون انسان را گرفت...
بدیو: با این حساب، نماد انقلاب فرانسه همیشه و تا ابد سلسلهاعدامهای دستهجمعی از طریق غرقکردن مظنونان بود که در فاصله نوامبر ١٧٩٣ و فوریه ١٧٩٤ در نانت روی داد,٣
ژوفرن: خب، امروز هیچکس از حکومت وحشت دفاع نمیکند. غرقکردن مظنونان در رودخانه شهر نانت لکه ننگی است بر دامان کارهای ستودنی مجمع ملی.
بدیو: شما نام چه چیز را میگذارید «وحشت»؟ اگر منظورتان به سالهای ٩٤-١٧٩٢ است که بلافاصله پس از سرنگونی سلطنت آغاز شد؛ اگر منظورتان به قانون اساسی عالی و معرکه ١٧٩٣ است که تا به امروز بیرقیب مانده است؛ و اگر منظورتان به بسیج نیروهای مردمی علیه تجاوز قوای خارجی است؛ در این صورت، میگویم: «بله، من از وحشت دفاع میکنم». دوره حکمرانی روبسپیر دورهای کلیدی در تاریخ فرانسه بود که موجب شد انقلاب فرانسه چیزی فراتر از محدودساختن ساده اختیارات شخص پادشاه از طرق قانونی گردد، چیزی فراتر از اتفاقی که در انگلستان افتاد.
ژوفرن: خود انقلاب بود که به حکومت وحشت خاتمه داد و پرونده روبسپیر را بست، همان موقع که تهدید خارجی برچیده شده بود. هواداران روبسپیر میخواستند به آزمون و خطا برای پدید آوردن «انسانی نو» ادامه دهند. این دیوانگی است. البته همچنان میتوانیم از این دوره دفاع کنیم و بگوییم این دوره در تحلیل نهایی و به رغم همه ناملایماتش راه را برای تأسیس جامعهای آزادتر هموار کرد. جامعهای که گاردهای سرخ مائوئیست سنگش را به سینه میزدند مبتنی بر ظلم و ارعاب بود. چینیهای امروزی از یاد آن دوره به وحشت میافتند، فرانسویها هم جمهوری دموکراتیک را برگزیدهاند.
بدیو: حرفزدتان درباره گاردهای سرخ مثل حرفزدنتان درباره بقیه اتفاقهای انقلاب فرهنگی است، در اینباره هم چیزی نمیدانید. معلوم است چرا. شما از جامعهای آزاد حرف میزنید، ولی مقوله «آزادی»، وقتی مجرد و مجزا در نظر آید، هیچ معنایی ندارد. آزادی آدمی که مالک یک امپراتوری تجاری [یا شرکتی چند ملیتی] است چه ربطی دارد به آزادی کسانی که هیچ ندارند؟ آزادی در سیاق نابرابریهای کلان، مفهومی مغلطهبار است.
ژوفرن: آزادی در هر اوضاعی یک دارایی گرانبهاست. آزادی شرط خود مبارزه است. آزادی به همان اندازه که برای اغنیا اهمیت دارد برای فقرا هم مهم است. آزادی فقرا به آنان اجازه میدهد قدرت اغنیا را محدود کنند، فیالمثل با سازماندهی یک دولت رفاهپرور، و این اتفاقی است که واقعا افتاده است. سرکوب آزادی توسط حزب یکهتاز به سلطه الیگارشی کمونیستی میانجامد، به جرگهسالاری جدیدی که صورت جدیدی از نابرابری خلق میکند.
بدیو: خب، در طی چند دهه، در سراسر جهان، آنقدر تجربه اندوختهایم که دریابیم این «تفاوت» که دربارهاش گزافهگویی بسیار شده هیچ نیست جز تکرار تلاشهای گذشته برای حفظ نظام موجود. مردم رفتهرفته متوجه این معنی میشوند: در تئاتر مضحکه اخیر که ماکرون را بر اریکه قدرت نشاند، تعداد زیادی رأی ندادند.
ژوفرن: این اختلاف نظر بنیادی ماست، شما آزادی را فدای برابری میکنید. و آخر سر هر دو را از کف میدهید.
آلن بدیو! جامعه کمونیستی مورد نظر شما بر مبنای چه اصولی تأسیس میشود؟
بدیو: وظیفه ما امروز مطرحکردن چهار اصل بنیادین جامعه کمونیستی است: برچیدن بساط مالکیت خصوصی وسایل تولید؛ خاتمهدادن به تقسیم کار، بین کارهای مدیریتی و اجرایی، بین کارهای فکری و یدی؛ خاتمهدادن به دلواپسی وسواسی بابت هویتهای ملی؛ و برای رسیدن به همه اینها، تضعیف دولت به نفع بحث و تبادل نظر جمعی.
شما وسایلی را که تجربه گذشته کمونیستها برای رسیدن به این اهداف به کار رفت محکوم میکنید. پس راه تحقق جامعه مطلوب شما چیست؟
بدیو: وجود یک سازمان نظامی، حزب واحدی که بتواند قدرت را قبضه کند و یکه و تنها آن را اعمال کند، به هیچ وجه تضمین نمیکند اصول کمونیسم که هم اینک برشمردیم به راستی بتوانند دنیای واقعی را سازمان دهند. باید از نو سیاست را ابداع کنیم: به دیالکتیک کاملا جدیدی نیاز داریم بین دموکراسی تودهای یا جنبشی، سازماندهیهای ما و دولت. در چه قالبی؟ نمیدانیم، زیرا دورههایی هست که تردید حاکم میشود، لحظههایی در تاریخ هست که جواب این سؤال که چه وسایلی لازم داریم مبهم میماند. قبل از آنکه شتابزده به مسئله وسایل بپردازیم، باید از نو مشروعبودن این مسئله و موضوعیت آن فرضیه را اثبات کنیم و جا بیندازیم و در اینجاست که به روشنفکران نیاز داریم. و امروز شمار ایشان تکافو نمیکند، امروز که شاهد اثرات فرسایشی و آسیبهای ناشی از یکه تازی نیروهای ضدانقلاب دهه ١٩٨٠ و مظهر نمادین آن، یعنی جریان «نوفیلسوفان» فرانسوی، هستیم. خوشبختانه امروز نسل جدیدی از روشنفکران پای در صحنه میگذارند.
ژوفرن: ولی در مورد وسایل، قبول دارید که نیاز داریم به حفظ آزادیهای مدنی؟ آزادی رأی دادن، آزادی انتخاب برای مصرفکنندگان، آزادی آمد و شد، و آزادی بیان؟ قبول دارید که باید تفکیک قوا را در حکومت حفظ کنیم؟ آیا نیاز نداریم به دستگاهی قضائی که از مقامات سیاسی مستقل باشد؟
بدیو: آزادی بیان برای افراد باید بسیار بیش از آنی باشد که در حال حاضر وجود دارد. زیرا فعلا با توجه به صلببودن مطلق ساختارهای مالکیت، آزادی بسیار محدود شده است. قصد ندارم نقش معلم برای شما بازی کنم وقتی میگویم وقتی پای آزادی بیان به میان میآید، کمپانیهای رسانهای اصلی تقریبا همگی به ستارههای CAC ٤٠ تعلق دارند، یعنی بزرگترین شرکتهای معاملات اوراق بهادار در فرانسه.
ژوفرن: پس اگر اکثر «مردم عادی» مخالف فرضیه کمونیسماند، میتوان گفت این فرضیه هیچوقت آفتابی نخواهد شد.
بدیو: مائو همیشه تکرار میکرد: نمیتوانیم در سیاست کاری را از پیش ببریم مگر آنکه بهطور همهجانبه روی افکار تودهها کار کنیم.
ژوفرن: بدینترتیب، آخرش مجبورید برگردید به فرایند دموکراتیک. باید نظر اکثریت را به خود جلب کنید. با تکیه به اقلیتی فعال یا گروهی پیشتاز نمیتوان در راه فرضیه کمونیسم پیش رفت.
بدیو: مفهوم عددی «اکثریت» هیچ معنای سیاسی ندارد، قرنیه پوچی و بیمعنایی نظرخواهیهاست. البته باید بگویم من خودم، به همین اندازه، از دیرباز منتقد جریانهای ونگاردیستی (قائل به اصل رهبری یک گروه پیشتاز) بودهام. وجود جنبشهای تودهای موافقت گسترده افکار عمومی یکی از شرطهای ضروری امکان تضمین پیروزی یک نگاه جدید به سیاست کمونیستی است.
ژوفرن: پس خودتان را دموکرات میدانید؟
بدیو: من بیشتر از شما دموکراتم. الفبای دموکراسی ایجاب میکند که نباید الیگارشیهای مالی و رسانهای را تحمل کنیم، نباید با تحریفهای ضایعهباری که نابرابریهای مبتنی بر نظام مالکیت خصوصی بر هر تصور واقعی از آزادی تحمیل میکنند کنار بیاییم. از نظر من، شما اصلا دموکرات نیستید.
ژوفرن: و بار دیگر، تجربه دموکراتیک نشان میدهد که ما میتوانیم نظام موجود را اصلاح کنیم. در مورد باقی مسائل، من به تصمیمهای اکثریت اعتماد خواهم کرد.
بدیو: آخر به من بگویید مردم درباره چه چیز «تصمیم» میگیرند؟ به ریشه لغت که رجوع کنیم، دموکراسی یعنی «قدرت مردم». ولی به علاوه ضرورت دارد این قدرت با ابزارهای مادی به تصرف یک الیگارشی درنیاید. و این اتفاقی است که در سرمایهداری میافتد، نظامی که از آن دفاع میکنید.
ژوفرن: من از سرمایهداری دفاع نمیکنم من طرفدار نوعی از اقتصاد بازارم که دولت با وضع مقررات آن را تنظیم کند. این فرق میکند با دفاع از سرمایهداری.
بدیو: دوباره شروع شد! هرکسی که از «اقتصاد بازار» سخن میگوید صرفا تلاش میکند از آن کلمه پلید، «سرمایهداری» را میگویم، استفاده نکند.
فکر میکنید مهمترین وظیفه در سال ٢٠١٧ چیست؟ شما با طعنه و تمسخر از حزب «فرانسه عاصی» و رهبر آن ژان لوک ملانشون و همچنین جنبش «نوئی دبو» [یا «شبخیزان»] و «کمیته نامرئی» یاد میکنید٤...
بدیو: به هیچوجه قصد ندارم ملانشون را دشمن تلقی کنم. به حکم تجربه میدانم وقتی مرحلهای بحرانی در سوسیالدموکراسی پیش آمده و به ظهور اقلیتی فعالتر و ایدئولوژیکیتر ختم شده است، این رویداد همواره بستری برای احیای فرضیه کمونیسم بوده است. حتی لنین از شکافها و انشعابهایی درون سوسیالدموکراسی برآمد. با اینهمه ملانشون، مردی که با فرانسوا میتران احساس نزدیکی و همفکری میکند، آدم دلخواه من نیست.
ژوفرن: این باعث میشود علاقهام به او زیاد شود...
بدیو: جز این بودی عجب بودی. من میدانم که ظهور ملانشون، در مقام نیرویی فعال در سیاست فرانسه، گروهی از جوانان را گرد هم آورده است و شماری از کارگران را هم جذب کرده است. صبر میکنم و نگاه میکنم. سنگ اول را من نخواهم زد: نمیخواهم اولین کسی باشم که این جریان را به باد انتقاد میگیرد. صبر میکنم تا ببینم آیا ثمرات واقعی خواهد داشت و آیا فعالیت او به تجدید حیات فرضیه کمونیسم کمکی خواهد کرد: آیا دوباره به این فرضیه امکان خواهد داد تا سازمان مستقل خود و نیروی مردمی خودش را داشته باشد.
پینوشتها
١- مرامي سياسي كه بر اقتصاد بازار و لزوم گسترش حقوق مدني و سياسي پاي ميفشارد و در عين حال معتقد است دولت در قبال معضلات اقتصادي و اجتماعي نظير آموزش و بهداشت و فقر مسئول است. - م
٢- وایکنت لقب طبقهای از مردان اشرافزاده بریتانیا بود، مرتبه وایکنتها بالاتر از بارونها و پایینتر از اِرلها (معادل کنتهای فرانسوی) بود. – م
٣- ابتدا ١٦٠ کشیش را به عنوان «روحانیون نافرمان» در تابستان ١٧٩٣ دستگیر و محاکمه کردند. در آن زمستان شش بار مظنونان را در آب رودخانه غرق کردند. – م
٤- «لا فرانس آنسومیز»، به معنای «فرانسه عاصی» نام حزبی سیاسی در فرانسه و متشکل از سوسیالیستهای دموکرات و پوپولیست دستچپی است که ملانشون (از اعضای پارلمان اروپا) در فوریه ٢٠١٦ بنیاد نهاد. جنبش اجتماعی «شبخیزان» در آخر مارس ٢٠١٦ از بطن اعتراضات مردمی به اصلاحات قانون کار (موسوم به قانون الخمری) برآمد. «کمیته نامرئی» نام مستعار نویسنده یا شاید نویسندگان گمنامی است که آثاری با مایههای چپ رادیکال و آنارشیسم به زبان فرانسه نوشتهاند. – م
منبع: ورسو