اقوام کهن ایران (بخش دوم: الف؛ کاسی‌ها و چگونگی ورودشان به میانرودان)

اقوام کهن ایران (بخش دوم: الف؛ کاسی‌ها و چگونگی ورودشان به میانرودان)

بیشتر پژوهندگان عقیده دارند که کوه‌های زاگرس و منطقه‌ی لرستان امروزی، خاستگاه آغازین و زیستگاه مردمانی بوده است که در تاریخ جهان باستان «کاسی یا کشّو» خوانده می‌‌شده‌اند.

تاریخ ثبت: (1396/01/15 )  تاریخ بروزآوری: (1397/06/04 )

این مطلب (3,806)  بار مطالعه شده است.

این مطلب را با دوستان خود در واتساپ به اشتراک بگذارید.

مفرغ‌های لرستان موزه لوور منسوب به کاسی‌ها

 کاسی‌ها، ورودشان به میانرودان و پیامدهای آن

چکیده

بیشتر پژوهندگان عقیده دارند که کوه‌های زاگرس و منطقه‌ی لرستان امروزی، خاستگاه آغازین و زیستگاه مردمانی بوده است که در تاریخ جهان باستان «کاسی یا کشّو» خوانده می‌‌شده‌اند. آن‌ها در نیمه‌ی دوم هزاره‌ی دوم پیش از میلاد، بخش‌های زیادی را در منطقه‌ی زاگرس میانی به سلطه‌ِی خود درآورند، و چندی بعد، نیرومندانه از کوه‌های زاگرس به سرزمین میانرودان تاختند و فرمانروایی پانصد و هفتاد و شش ساله‌ی خود را که طولانی‌ترین دوره‌ی فرمانروایی بیگانگان در سرزمین میانرودان باستان بود، بنیان نهادند. مهمّترین رخداد تاریخ کاسی‌ها ورود آن‌ها به جلگه‌ی میانرودان و فرمانروایی دیرپای آن‌ها در این سرزمین است که احتمالاً در نتیجه‌ی فشار مهاجرت گروه‌هایی از آریایی‌ها رخ داده بود که در هزاره‌ی دوم پیش از میلاد از آسیای مرکزی به جنبش درآمده و به کوه‌های زاگرس رسیده بودند. در حقیقت ورود کاسی‌ها به میانرودان، ورود آن‌ها به روشنایی تاریخ شرق نزدیک باستان بود، و پیامدهای چشمگیری در این منطقه به جای گذاشت. در این پژوهش با مطالعه‌‍‌ی چگونگی ورود کاسی‌ها به میانرودان، پیامدهای حضور طولانی آن‌ها در این سرزمین بررسی خواهد شد.

 

مقدمه

مردمانی که اکّدی‌ها آن‌ها را کشّو می‌‌خواندند، احتمالاً از گذشته‌های بسیار دور، از هزاره‌ی سوم پیش از میلاد، در منطقه‌ی زاگرس میانی و لرستان امروزی می‌زیسته‌اند، و امروزه بیشتر پژوهندگان عقیده دارند که کوه‌های زاگرس خاستگاه آغازین و زیستگاه کاسی‌ها بوده است همچنین، نشانه‌هایی وجود دارد که پاره‌ای از قبیله‌های کاسی در نیمه‌ی اول هزاره‌ی اول پیش از میلاد در سرزمینی که امروزه با عنوان سرزمین مادها شناخته می‌‌شود سکونت داشته‌اند، اگرچه پاره‌ای  پژوهندگان عقیده دارند که کاسی‌ها در این هنگام احتمالاً در نزدیکی مرزهای شرقی بابل یا کناره‌های شرقی زاب بوده‌اند ساکن علیا آنچه دربارۀ تاریخ مردمان کاسی اهمیت زیادی دارد، ورود آن‌ها به جلگه‌ی میانرودان و فرمانروایی پانصد و هفتاد و شش ساله‌ی آن‌ها در این سرزمین است. در حقیقت، ورود آن‌ها به روشنایی تاریخ با گشودن بابل و فرمانروایی طولانی آن‌ها در میانرودان شناخته می‌‌شود. گویا ورود کاسی‌ها به سرزمین بابل در نتیجه‌ی فشار مهاجرت گروه‌هایی از آریایی‌ها رخ داده بود که در هزاره‌ی دوم پیش از میلاد از آسیای مرکزی به جنبش درآمده و به سوی غرب، یعنی جنوب دریای کاسپین، آمده بودند. می‌‌دانیم که با ورود و گسترش آریایی‌ها در سرزمین ایران بسیاری از مردمانی که پیش از آن‌ها در ایران می‌‌زیستند، همچون کاسی‌ها و هوری‌ها، از نواحی غربی و شمال غرب ایران بیرون رانده شده‌اند و همچنین از دیگر دلایل مؤثر در شکل گیری این تحولات افزایش کلی نیروهای تولیدی بوده است که اقتصاد دامداری را به صورت کوچ‌نشینی و نیمه کوچ‌نشینی در بخش‌هایی از ایران به وجود آورد و باعث رشد فزایندۀ فلزکاری و پرداخت فلزات در میان اقوام دامدار شد. این خود تا اندازۀ زیادی موجب نیرومندی مردمان جنگجوی کاسی شده بود پاره‌ای از پژوهندگان به دستاویز وجود وابستگی‌های زبانی میان زبان کاسی‌ها و هند و اروپاییان و همانندی نام‌های خدایان مورد ستایش آن‌ها باور دارند که طبقه‌ی اشراف کاسی‌ها، از مردمان هند و اروپایی بوده‌اند و کاسی‌ها به فرماندهی این طبقه‌ی نیرومند و جنگجو به میانرودان یورش بُرده و بابل را گشوده‌اند.  شماری دیگر از پژوهندگان این دیدگاه را نمی‌‌پذیرند و عقیده دارند که هیچگونه خویشاوندی و همانندی میان زبان کاسی‌ها و دیگر زبان‌های شناخته شده‌ی هند و اروپایی وجود ندارد، بیشتر پژوهندگان تاریخ شرق باستان گشوده شدن بابل به دست کاسی‌ها را با ظهور و پرورش اسب در میان کاسی‌ها در پیوند دیده‌اند، احتمالاً استفاده از اسب در فعالیت‌های نظامی‌، و سود جُستن از سوارکاران ورزیده و جنگجویان کارآزموده عنصر مهمی‌ در پیروزی کاسی‌ها و فرمانروایی طولانی آن‌ها در بابل بوده است. از پایان هزاره‌ی دوم تا آغاز هزاره‌ی اول پیش از میلاد، منطقه‌ی زاگرس میانی یکی از جایگاه‌های پرورش اسب و تجارت آن با ایلام و میانرودان بود، و درآمد این تجارت باعث بهبود وضعیت اقتصادی مردم شده بود و فلزکارانی که در این روزگار بیشتر زین ابزار می‌‌ساختند، هنر خود را به اوج شکوفایی رساندند از متن‌های آشوری می‌‌دانیم که غرب فلات ایران در سدۀ نهم پیش از میلاد مرکز عمده‌ی پرورش اسب بوده است. متن‌های ادارای به دست آمده از کاخ‌های سلطنتی آشوری‌ها در شمال عراق امروزی نیز نشان می‌‌دهند که این اسب‌ها در سپاه آشور استفاده می‌‌شده‌اند. در نگاره‌های روی دیوار کاخ سارگون پادشاه آشور در دور شروکین یا خورساباد مردم بسیاری نشان داده شده‌اند که هدایایی برای پادشاه آشور می‌‌آورند و شماری از آن‌ها، که احتمالاً از کوهستان‌های زاگرس آمده‌اند، اسب‌هایی را با خود آورده‌اند که در سپاه آشور از آن‌ها استفاده می‌‌شده است، پیداست که کاسی‌ها با استفاده از مراتع و چراگاه‌های گسترده‌ی زاگرس می‌‌توانستند گله‌های اسبان نژاده‌ی خود را پرورش دهند، چنانکه کاوش‌های باستانشناختی در تپه‌ی باباجان (در جنوب دشت دلفان در لرستان) نشان می‌‌دهند که پرورش اسب در این منطقه دستکم از دوره‌ی سوم آهن رواج داشته است، به باور پاره‌ای از پژوهندگان، اسب به زبان بابلی Sišu ، به کنعانی و عبری عتیق Suš ، به آرامی‌ Sūsya  و به مصری ŚŚm نامیده می‌‌شده است که همه‌ی آن‌ها از کلمه‌ی آریایی و هندی کُهنِ آشوُش (Ašvosh )گرفته شده‌اند به این دلایل، این فرضیه که هند و اروپاییان اسب را اهلی کرده و به دیگر مردمان رسانده‌اند، رواج گسترده‌ای یافته است، دیاکونوف به استناد اینکه در متن‌های بابلی از آغاز دوره‌ی کاسی‌ها از اسب یاد می‌‌شود، عقیده دارد که کاسی‌ها اسب را اهلی کرده‌اند. در متن‌های بابلی و حتی در متن مجموعه‌ی قوانین حمورابی تا پیش از سلطه‌ی کاسی‌ها نامی‌ از اسب دیده نمی‌‌شود، اما در دوره‌ی کاسی‌ها در کتیبه‌ها نام این حیوان دیده می‌‌شود، و در حقیقت، در سرزمین بابل، از روزگار فرمانروایی کاسی‌ها، یعنی از 1760پ.م، استفاده از اسب در جنگ‌ها برای جنگاوران و کشیدن ارابه‌های جنگی رواج یافته است، استفاده از اسب به جای قاطر یا الاغ برای کشیدن ارابه‌ها باعث انقلابی در شیوه‌های جنگی و همچنین حمل و نقل آسان و سریع شده است. کاسی‌ها که مردمانی جنگجو بودند، با اسبان پرورش یافته‌ی خود، و با اعتماد به توانایی‌های خویش در استفاده از جنگ ابزارهای برتر، سبکتر و بسیار سریعتر، همانند ارابه‌های جنگی چرخدار که با دو اسب کشیده می‌‌شده‌اند، توانستند با نیرومندی فراوان سرزمین بابل را به سلطه‌ی خود درآورند، در این پژوهش با مطالعه‌ی چگونگی ورود کاسی‌ها به میانرودان و تشکیل پادشاهی کاردونیاش، به پیامدهای دوره‌ی فرمانروایی طولانی کاسی‌ها در میانرودان پرداخته خواهد شد.

 

 

ورود کاسی‌ها به میانرودان

کتیبه آگوم کاک‌ریمهنخستین اشاره‌ی تاریخی که از چگونگی ورود کاسی‌ها به میانرودان شناخته شده است، به دوره‌ی فرمانروایی ریمسین، چهاردهمین و آخرین پادشاه سلسله‌ی لارسا، بازمی‌‌گردد. در متن‌های بابلی متعلق به نهمین سال پادشاهی سَمسوایلونا، پادشاه بابل، در یک گزارش جنگی به پیدایی کاسی‌ها در میانرودان اشاره و گفته می‌‌شود که سَمسوایلونا سپاه کاسی‌ها را شکست داده است و با پس راندن یورش‌های کاسی‌ها در روزگار سَمسوایلونا، تا نزدیک به صد و پنجاه سال بعد، در متن‌های میانرودانی دیگر هیچ اشاره‌ای به فعالیت‌های جنگی کاسی‌ها و رویارویی با مردمان میانرودان دیده نمی‌‌شود و فقط گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌‌دهد چگونه کاسی‌ها در سرزمین بابل زمین‌هایی برای خود خریده‌اند، و یا به دروگری، کارگری، و احتمالاًبه تجارت اسب مشغول بوده‌اند یک قرارداد متعلق به دوره‌ی پادشاهی امی‌ دیتانا گزارش می‌‌دهد که مردی کاسی قطعه زمینی را برای فعالیت‌های کشاورزی به مدت دو سال اجاره کرده است. در این روزگار، کاسی‌ها احتمالاًدر گروه‌های کوچک در بیرون شهرهای میانرودان سکونت گزیده، و به عنوان جنگاوران مزدور در نیروی نظامی‌ بابلی‌ها، و همچون کارگران کشاورز در بابل فعالیت می‌کرده‌اند، و یا اینکه بیرون از بابل دارای فعالیت‌های سیاسی بوده‌اند کاسی‌ها در دژهای جنگی و سکونتگاه‌های موقت خود استقرار یافته بودند و جنگاوران مزدور آن‌ها، که در بابل نفوذ داشته‌اند، پادگان‌هایی به وجود آورده بودند و به تدریج شهرهای شمالی بابل را به سلطه‌ی خود درآوردند، همچنین، داده‌های تاریخی نشان می‌‌دهند که کاسی‌ها در دوره‌ی حمورابی و حتی پیشتر، به شیوهای صلح جویانه به سرزمین بابل وارد شده‌اند، چنانکه در یک مُهر به دست آمده از دوره‌ی سین موهالیت، پدر حمورابی، برای نخستین بار نام‌های کاسی دیده می‌شوند. حمورابی، ششمین پادشاه سلسله‌ی اول بابل کهن، پس از سارگون اکّدی، بنیانگذار پادشاهی اکّد، دومین شهریاری بود که توانست میانرودان باستان را یکپارچه کند، اما در دوره‌ی جانشینان وی حکومت مرکزی دیگر چندان نیرومند نبود. پادشاهان سلسله‌ی اول که در نتیجه‌ی تجارت بسیار و پیامدهای آن ثروتمند شده بودند، هدایای نذری فراوانی برای خدایان بابل فراهم می‌کرده‌اند و فعالیت‌های مذهبی در کانون توجه آن‌ها بود دستگاه پادشاهی ناتوان و بیمارگونه‌ی بابل در این دوره اگرچه از مشکلات زیادی رنج می‌بُرد، هنوز آن اندازه نیرومند بود که بتواند از موجودیت سیاسی خود دفاع کند. شاید به این دلیل بود که کاسی‌ها به جای استفاده از نیروی جنگی کوشیدند به صورت تدریجی و پایدار وارد بابل شوند. در متن‌های بابلی در هشتمین سال پادشاهی سَمسوایلونا، و همچنین در دوره‌ی پادشاهی ابیشوح، به سپاه کاسی‌ها اشاره شده، که این دو رخداد جنگی سال‌ها با همدیگر فاصله‌ی زمانی دارند. آمی‌زادوک برای جلوگیری از یورش کاسی‌ها به بابل با ایلامی‌ها معاهدۀ دفاعی منعقد ساخته بود، آمیزادوک همان اَمی‌صدوق1646-1626 پ.م، دهمین پادشاه سلسله‌ی اول بابل بود که فرمانروایی وی نزدیک بیست سال پایید. در دوره‌ی سَمسوایلونا، جانشین امی‌صدوق، نخستین یورش کاسی‌ها پس رانده شد، اما این یورشِ کاسی‌ها شورش مردمان زیردست بابلی‌ها را در پی داشت، چنانکه ریمسین خود را پادشاه لارسا خواند و بیست و شش شاهک دیگر از شورش او پیروی کردند. سَمسوایلونا آن‌ها را همچون کاسی‌ها در نبرد کیش در 1655پ.م شکست داد، اما در سرکوبی سومری‌ها ناتوان ماند، سومری‌ها به فرماندهی ایلوماایلوم توانستند دومین سلسله‌ی بابل را در جنوب این سرزمین بنیان گذارند، که در تاریخ جهان باستان به نام سلسله‌ی اول سرزمین دریا شناخته شده است. دلیل واقعی ضعف و سقوط سلسله‌ی اول بابل نارضایتی‌ها و بحران‌های داخلی بود که در پایان دوره‌ی فرمانروایی حمورابی باعث شورش‌های زیادی در نواحی تابعه همچون آشور و سومر شده بود، و در دوره‌ی سَمسوایلونا، آشور، ماری، کارکمیش، و حتی کرانه‌های باتلاقی رأس خلیج فارس از بابل جدا شدند و تلاشهای حمورابی برای تمرکز زندگی سیاسی، اقتصادی و دینی سرزمین پهناور بابل در خود شهر بابل، ممکن بود در درازمدت به سود همه‌ی میانرودان باشد، اما پیامدهای زودهنگام آن، ویرانی ایالت‌ها و پیدایی نارضایتی‌های فراوان، به ویژه در شهرهای سومر بود و حتی در آشور، که هنوز مردم خاطره‌ی فعالیت‌های مهم شمسی ـ عداد را ذهن خود زنده نگاهداشته بودند، پس از مرگ حمورابی در 1750پ.م، شورش‌هایی رخ داد که نتیجه‌ی آن‌ها تجزیه‌ی حکومت حمورابی بود، مُرده‌ریگ حمورابی پس از پسرش سَمسوایلونا چندان دوام نیاورد، هر چند سَمسوایلونا توانست در برابر دشمنان خود ایستادگی کند و حتی شورش ریمسین، چهاردهمین پادشاه سلسله‌ی لارسا را نابود گرداند و دژها و برج و باروهای جنگی برای جلوگیری از تاخت و تازهای دشمنان به وجود آورد، فرزند و جانشین او، ابیشوح، هم در رویارویی با دومین یورش کاسی‌ها کامیاب بود، اما نتوانست از استقرار فرماندۀ کاسی‌ها به نام کشتیلییش اول در شهر هانا در کرانه‌ی فرات جلوگیری کند، امی‌دیتانا، پادشاه سلسله‌ی اول بابل، که در یک متن بابلی خود را پادشاه سومر و اکّد خوانده ‌است، توانست با نابود ساختن دژ فرمانروایی سلسله‌ی سوم سرزمین دریا به قلمرو آن‌ها یورش آورد، سلسله‌ی اول به لبه‌ی پرتگاه نابودی رسیده بود و در پایان دوره‌ی پادشاهی سَمسوایلونا، اگرچه هنوز خود شهر بابل در دست بابلی‌ها بود، استان‌های شمالی و جنوبی سرزمین بابل به چنگ دشمنان افتاده بود و بابل به مرزهای آغازین خود، یعنی مرزهای اکّد، کاهش یافته بود و  با مرگ حمورابی 1792-1750 پ.م. ، صدای ناقوس مرگ سلسله‌ی اول بابل به گوش می‌رسید. جانشینان سَمسوایلونا، فرزند حمورابی، هم دیگر نتوانستند از مرزهای شهر بابل فراتر روند، و بیشتر توان خود را برای حضور در آیین‌های مذهبی و پرستشگاه‌های خدایان به کار می‌گرفتند. با رنگ باختن نیروی جنگی بابل در دوره‌ی سَمسوایلونا، کوتیرنهونته اول، پادشاه سلسله‌ی اپارتی ایلام، به بابل یورش آورد و در حافظه‌ی میانرودانی‌ها چنان تأثیری به جای نهاد که نزدیک هزار سال بعد، این کردە کوتیرنهونته در کتیبه‌های کاخ آشوربانیپال آشوری یادآوری شده است، با وجود این یورش، یک متن متعلق به دوره‌ی کوکنشور دوم، پادشاه ایلام، نشان می‌‌دهد که ایلامی‌‌ها چندی بعد، در دوره‌ی امی‌صدوق، پادشاه سلسله‌ی اول بابل، فرمانبردار بابلی‌ها شده‌اند. نزدیک به صد و پنجاه سال پس از مرگ حمورابی، و همزمان با نفوذ تدریجی کاسی‌ها در میانرودان، حیتّی‌ها به سرزمین بابل تاختند. مردمان حیتّی که از هزاره‌ی سوم پیش از میلاد در شرق آسیای کوچک می‌زیسته‌اند، نام خود را به آن سرزمین داده‌اند و بعدها پادشاه آن‌ها سوپیلولیوما توانست پادشاهی حیتّی را تبدیل به نیرومندترین پادشاهی شرق نزدیک گرداند. در دوره‌ی پادشاهی مورسیلیس اول، پادشاه بزرگ حیتّی‌ها، جنگاوران حیتّی در 1595پ.م به حلب تاختند و یَمخَد پایتخت آن سرزمین را نابود کردند. مورسیلیس با این پیروزی در اندیشه شد که به شهر ثروتمند و کهنسال بابل بتازد، اما چون وجود کاسی‌ها در فرات میانی می‌توانست مانع راه آنان شود، با فرماندهان آن‌ها معاهدۀ دوجانبه‌ای منعقد کرد و حیتّی پس از گشودن شهر بابل، اسیران و غنایم جنگی را با خود به هتّوساس، پایتخت حیتّی‌ها در آناطولی مرکزی، بردند و در این یورش حیتّی‌ها به سرزمین بابل بود که احتمالاًسَمسودیتنا هم گذشته از پادشاهی، زندگی‌اش را از دست داد. روابط کاسی‌ها با ناحیه‌ی فرات میانی ارتباط آنان را با حیتّی‌ها، که قسمت‌هایی از سوریه‌ی شمالی را به سلطه‌ی خود درآورده بودند، استحکام می‌بخشیده است. آن‌ها مجسّمه‌های مردوک و همسرش الهه صرپانیتوم را که جزو غنایم جنگی بود، به دلایل ناشناخته‌ای در شهر حَنَ، یا هانا در حدود هفتاد کیلومتری شهر ماری به جای گذاشته‌اند. کتیبه‌ی آگوم دوم، پادشاه کاسی‌ها، که از کتابخانه‌ی آشوربانیپال در نینوا به دست آمده است، گزارش می‌‌دهد که وی پیکره‌های مردوک و صرپانیتوم را از منطقه‌ی هانا به بابل بازگردانده است، احتمالاًهدف از یورش حیتّی‌ها تاراج و چپاول ثروت بابل و به دست آوردن پشتیبانی کاسی‌ها در برابر تهدیدهای هوری‌ها بوده است. دربارۀ اینکه پس از سقوط بابل به دست حیتّی‌ها در 1595پ.م چه وقایعی در این شهر رخ داده است، آگاهی چندانی نداریم. حیتّی‌ها با گشودن بابل و در نتیجه‌ی مبارزۀ قدرت در داخل سرزمین خود به تدریج ناتوان شدند و سرزمین‌های مفتوح خود را از دست دادند. مورسیلیس هم به علت توطئه‌های درباری ناگزیر شد به هتوشش بازگردد و دیگر هیچگاه از آن شهر بیرون نیامد و احتمالاًبا توجه به توافق حیتّی‌ها با فرماندهان کاسی‌ها در ناحیه‌ی فرات میانی، خود کاسی‌ها هم در پیروزی کوتاه مدت حیتّی‌ها بر بابل نقش مهمی‌ بازی کرده‌اند. با حمله‌ی حیتّی‌ها به بابل و عقب نشینی آن‌ها، سرزمین بابل به بخش‌های کوچکی تقسیم شده بود و برای نزدیک به دو سده بدون قدرت چندانی به زندگی خود ادامه داد . به عقیدۀ ژرژ رو، با عقب نشینی حیتّی‌ها از بابل آگوم دوم با نام آگومکاکریمه با سلطه بر شمال بابل به تخت شهریاری بابل، که با مرگ سَمسودیتانا خالی مانده بود، تکیه زد کاسی‌ها احتمالاًدر روزگار سمسودیتانا، آخرین فرمانروای سلسله‌ی اول بابل کهن، به تدریج شهرهای شمالی بابل را زیر سلطه‌ی خود آوردند. آن‌ها از سوی شرق وارد میانرودان شدند و در شرق دجله سکونت یافتند، تا اینکه از آنجا به سوی غرب گسترش یافتند و با گرفتن پادشاهی هانا در منطقه‌ی فرات میانی، توانستند یک پادشاهی تازه را بنیان گذارند. کاسی‌ها یکباره موفق به گشودن بابل نشدند، بلکه دوره‌ی زمانی ورود آنان نزدیک به صد و پنجاه سال به درازا کشید. سرانجام پس از آنکه حیتّی‌ها شهر را تاراج و نابود کردند و به سرزمین خود بازگشتند، کاسی‌ها در سال 1595پ.م آن را به سلطه‌ی خود درآوردند . اینگونه بود که سلسله‌ی اول بابل کهن، که در حدود 1894پ.م به دست سومواَیلوم بنیان نهاده شده بود، پس از دویست و هفتاد سال در دوره‌ی پادشاهی سَمسودیتانا به دست کاسی‌های زاگرس نابود شد.

برچسب: اقوام ایرانی; میانرودان; کاسی
اثر یا گردآوری: شهرام جلیلیان - امیر علی نیا;منبع: فصلنامه علمی _ پژوهشی تاریخ اسالم و ایران دانشگاه الزهرا(س) - سال بیست و دوم، دوره جدید، شماره 61   -  لینک منابع:   -  

آخرین مطالب مرتبط:

1403/01/31 20:11
در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • «انجمن خرد» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • انجمن خرد از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • درج در قسمت هایی که با ستاره قرمز مشخص گردیده الزامی است.
  • تعداد کاراکترهای نام، ایمیل و نظر نباید به ترتیب بیش از 100، 300 و 500 بیشتر باشد . در صورت عدم رعایت متاسفانه نظر شما ثبت نخواهد گردید.
  • نظرات پس از تأیید مدیر سایت منتشر می‌شود.

نام:

پست الکترونیک:

متن نظر:

کد امنیتی:

نظرات: