اسکندر شرقی
اسکندر پس از رسیدن به سن جوانی، به خواست پدرش، فیلیپ به نزد ارسطو فیلسوف بزرگ یونانی شتافت و او نیز سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت. به این ترتیب سنتهای یونانی در او نهادینه شد. به زودی نمایندگان یونان، او را به سپهسالاری کل یونان پذیرفتند و مقرر شد شهرهای یونانی، سرباز و پول لازم برای جنگ ضد پارسی در اختیار او بگذارند. سرانجام اسکندر به قصد دولت هخامنشی به طرف هلسپونت روانه شد. مورخان امروزی، شرح و بسط دقیقی از چگونگی سقوط امپراطوری هخامنشی به دست دادهاند. در این مقاله ما آن دسته از رفتارهای اسکندر را که باعث محبوبیت او در شرق و نمایش چهرهی شرقی او شده است؛ و همچنین آن دستهی دیگر را که به کاهش محبوبیت او میان یونانیها و در نتیجه، منابع غربی شده است؛ بررسی خواهیم کرد.
از جمله اقداماتی که میتوانسته از محبوبیت اسکندر در غرب بکاهد، رفتارهای خشونتآمیز او با سردارانش به بهانههای مختلف بوده است. از جمله، کشتن سردار سواره نظام تسالی، «اسکندر لَنسست» که اتفاقاً فرد بلندمرتبهای نیز بوده است.
اسکندر زمانی که در مصر وارد معبد آمون شد و توسط کاهن آنجا، پسر خدا نامیده شد دچار نخوت و غرور شد. این نخوت و غرور و «پسر خدا» نامیده شدن با بافت فرهنگ یونانی که بسیار مادینگر بود؛ تضاد داشت.
به مرور در یونان مخالفتهایی با اسکندر شد. دیودور گزارش کرده است که: «خبر جنگ اربیل (گوگمل) در یونان منتشر شد و شهرهای زیاد که با نظر بد به بزرگ شدن مقدونیه مینگریستند هنوز امیدوار بودند که مادامی که کارهای پارسی به کلی یأسآور نشده آزادی سابق خود را از نو به دست آورند. اینها تصور میکردند که داریوش به آنها پول خواهد داد تا عدهای زیاد سپاهی اجیر بطلبد و میپنداشتند که اسکندر نخواهد توانست قوای خود را تقسیم کند و نیز یقین داشتند که اگر پارس از پای درآید یونان به تنهایی نخواهد توانست استقلال خود را حفظ کند. اوضاع تراکیه نیز شورش را در یونان تقويت میکرد، زیرا مِمنُن حاکم آن ولايت که جاه طلب دارای قشونی بود اهالی تراکیه را به شورش میخواند و همین که مردم به تحریک او علم مخالفت برداشتند، ِممنُن لشکری نیرومند ترتیب داد و به اسکندر اعلان جنگ داد. آنتیپاتر (نایب السلطنه مقدونیه در غیاب اسکندر) فوراً با قشونی به قصد ممن به تراکیه رفته با او در جنگ شد. در همین حین، اسپارتیها که در انتظار موقعیتی مناسب بودند تا بر اسکندر بشورند، پنداشتند که موقع پس گرفتن ازادی يونان رسیده است. آتنیها چون از تمام یونانیها بیشتر مورد احترام اسکندر شدہ بودند حرکتی نکردند ولی قسمت بیشتر پلوپونزیها و نیز مردمان دیگر به طرف لاسدمونیها رفته قرار گذاشتند که هر شهر به تناسب جمعیتش سپاه بدهد.» هرچند اسپارت از مقدونیان به فرماندهی آنتیپاتر شکست خورده است. اما خاستگاه این شورشها غیر از میل آزادیخواهی یونانی، میتواند شرقگرایی اسکندر نیز باشد.
شرقی شدن چهرهی اسکندر تا درجهای زیاد بوده است که مورخان یونانی خوابی آشفته را به داریوش سوم نسبت میدهند که از جزئیات آن خواب، نوع لباس پوشیدن بودن اسکندر برای این مقاله اهمیت دارد که شبیه لباس داریوش بوده است. این روایت افسانهآمیز، نشان از نوع نگرش منابع غربی به سیمای شرقی شدهی اسکندر دارد.
اسکندر پس از جنگ ایسوس، زمانی که به خیمهی داریوش وارد میشود؛ حمام، بوی عطریات، تجمالات و اشیای نفیس آن را میبیند با حیرت میگوید: «معنی شاه بودن این است.» اینجاست که برای نخستین بار او با تجملات دربار شرقی آشنا میشود و واکنش مثبتی بدان نشان میدهد. سادگی و بیتجمل بودن اسکندر که سنتی غربی بوده است پیش از آشنایی و برخورد با تجملات دربار شرقی از اشتباه مادر داریوش در تمیز ندادن او از دوستش مشخص میشود.
اسکندر با مادر و پسر اسیر شدهی داریوش رفتار خوشی داشت تا جایی که ديــــودور میگوید: «گمان میکنم که هیچیک از کارهای اسکندر به قدر رفتار خوشی که با ملکهها داشت شایان آن نباشد که در تاریخ ضبط شود.»
اسکندر به شرقی شدن علاقه داشته است. او خطاب به مادر داریوش میگفت: «اگر من از عادات ملت تو آگاه باشم از رعایت آن کوتاهی نمیکنم».
رفتار خوب اسکندر با جسد داریوش [داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشیان] که توسط خائنان کشته شده بود به شهرت او به عنوان شاهی شرقی افزود. اسکندر پس از گشودن پرسپولیس، سپاهیان یونانی را از طرف متحدان يونانی در سپاه او بودند مرخص کرد تا به خانههایشان برگردند. این سپاهیان را باید عاملی برای گسترش شهرت اسکندر در غرب به عنوان شاهی شرقی دانست. این شرقی شدن در چشم مورخان غربی، عیب و نقص به شمار میآمده است تا جایی که یکی از آنان میگوید:
«اسکندر که در مقابل اسلحهی پارسیها پیروز بود، مغلوب معایب آنها شد. ضیافتها، شرب و شبنشینیهای زیاد و گروه گروه زنان بدعمل، همهی اینها نشان میداد که اسکندر عادات خارجی [= شرقی] را اتخاذ میکند. با خو کردن به عادات خارجی، اسکندر در نظر مقدونیها دیگر پادشاه سابق نبود و بهترین دوستانش، دشمنان او میشدند. [...] به امر اسکندر، اسیران پارسی را به قصر او بردند و او 10 نفر که از نجبای پارسی بودن از میان آنان برگزید. از آن جمله اُکزاثرس که از نزدیکان اسکندر شد و اکسیداتش که به فرمان اسکندر، والی ماد شد. این اوضاع پس از پیروزی در گرگان شدت گرفت: «چون اسکندر تقریباً به انتهای اقتدار خود رسید، وضع خود را تغییر داده تجملات پارسیها و درخشندگی دربار آسیایی را پذیرفت. اولاً او دربانهایی از اهالی آسیا برگزید و ملتزمین و قراولانی انتخاب کرد که همگی از مردمان نامی کشور [= ایران] بودند و یکی از آنان اُگزارثرس برادر داریوش بود. بعد به زودی تاج پارسی بر سر گذاشت و به استثنای شلوار گشاد و ردای آستیندار، کمرچین و سایر پوشاک پارسی را برگزید و پوشید.» و منتقدان مقدونی خود را با هدیه دادن ساکت میکرد.«خودداری و میانهروی در اسکندر به غرور و تکبر تبدیل شد. اخلاق مردم مملکتش، زندگی عاقلانه پادشاهان مقدونی و عادات مردم پسند آنها، به نظر اسکندر حقیر آمد و اینگونه صفات را در خور مقام بلند خود نمیدانست. او وضع شاهانه دربار پارس را که آن را نمایندهی قدرت میدانستند، تقلید میکرد. اجازه داد که مردم در پیش او به خاک افتند [...] نامههایی که به آسیا میفرستاد به مهر داریوش میرسید. بعد اسکندر دستور داد که سواره نظام آمیس و صاحبمنصبان لباس پارسی بپوشند و آنها با وجود تنفری که از اجرای این امر داشتند چون نمیتوانستند سرپیچی کنند، پیروی کردند.» از میان سپاهان مقدونی، سربازان کهنسالتر که دوران فیلیپ را به یاد داشتند بیش از دیگران ناراضی بودند و چنین فتحی را به مثابهی شکستی میدانستند که آنها را در لباس مغلوبان درآورده است. پلوتارک نیز به این تغییر رفتار اسکندر اشاره کرده است.
نارضایتیهای سپاهیان از شرقی شدن اسکندر به حدی افزایش یافت که در سیستان علیه او توطئهای ترتیب دادند. این توطئه که توسط بزرگان لشگری به رهبری فیلوتاس طراحی شده بود و به مرگ آنان نیز انجامید، نشان میدهد که مخالفتهای ناشی از روح شرقی ستیزی تا چه حد در میان بزرگان مقدونی ریشه دوانیده است. شاید علت قتل پدر فیلوتاس: پارمنین توسط اسکندر ترس اسکندر از شورشهای بعدی بوده باشد. سپستر در حدود شمال شرقی
مرزهای امپراتوری پیشین، کلیتوس که دوست صمیمی اسکندر بود به علت آنکه از او انتقاد کرده بود؛ کشته شد. از نشانههای دیگر شرقی شدن اسکندر، محترم داشتن نام کورش بود، سپس نیز که با رکسانا ازدواج کرد با سرعت بیشتری به سمت شرقی شدن حرکت کرد و این گزارش پر جزئیاتی در این باره که کدام سردار اسکندر کدام زن ایران را گرفته است، به دست داده است. (The campaigns of Alexander,VIII,6-8.;Paralles lives,Alexander,72-75)
پیشتر دیدیم که اسکندر در مصر خود را پسر خدا نامید اما در شمال شرق خود را خدا نامید و با این کار، سرداران نامی مقدونی را هرچه بیشتر از خود دور کرد. شاید بی علت نباشد که بلافاصله توطئهای دیگر از سوی مقدونیان علیه او ترتیب داده شد. این توطئههای پیاپی خبر از کاهش محبوبیت اسکندر میان مقدونیان میدهد. شاید به همین علت بوده که در جریان آمادهسازی لشگر جهت هجوم به هند دستور داد تا بهترین سربازان ایرانی را نزد او بیاورند و در سپاهش داخل کنند و به همان اندازہ از مقدونیها، سرباز مرخص کرد. شاه شرقی اکنون به تعداد زیادی سرباز شرقی نیز فرمان میداد. مقدونیها دربارهی سپاهیان ایرانی اسکندر میگفتند: «اسکندر همواره خواسته است که خود را از سربازان قدیمی بینیاز کند. باختریها، سغدی ها، رخجیها، سیستانیها، هراتیها، پارتیها و سواران پارسی که آنها را ساک میگویند و تمام کسانی که در میان خارجیها از حیث قوای پنجم این سواره نظام را اکثراً از خارجیها تشکیل داده است» و به این ترتیب ناخوشایندی خود را ابراز میکردند.
تمایلات شرقی اسکندر همواره با او بود: « وقتی که اسکندر به پارس برگشت نخستین کاری که کرد این بود که خواست مانند شاهان پارسی رفتار کند. یکی از این عادات چنین بود که هر زمان شاه از سفری برمیگشت به هر کدام از زنان یک سکه طلا میداد.»
کورش و اسکندر: شباهتها و تفاوتها
چنان که دیدیم کورش اصلاً شرقی، در منابع، سیمایی مورد پسند غربیان دارد و همینطور اسکندر اصلاً غربی، هر چه از حضورش در آسیا میگذرد شرقیتر میشود.
کورش آنچنانکه اسکندر مورد انتقاد قرار میگیرد، مستقیماً در منابع شرقی نقد نمیشود اما سکوتی معنادار (پرهیز از ذکر نام او در سنگنبشتههای بیستون) وجود دارد که البته میتواند به این علت باشد که خط میخی برای نگارش پارسی باستان پس از او به کار رفته است. اسکندر اما در زمان حیاتش مستقیماً توسط سردارانش به نقد کشیده میشود و کار به همین جا ختم نمیشود بلکه چندین بار به جان او، سوء قصد میشود.
کورش به واسطهی ترجمهی منابع یونانی در اروپای قرون 14-17 نیز فدی مورد ستایش است. او که تصویری غربی پیدا کرده بود، در غرب نیز ستایش میشد اما اسکندر با وجود تصویر شرقیاش در اسکندرنامهها، در خود شرق با دو سیمای متفاوت تصویر میشد. بطوریکه در متون مذهبی زرتشتی از او با لقب گجسته یاد میشود. و از طرفی در متون غیر مذهبی، چون شاهی ایرانی نمایانده میشد.
با وجود همهی این شباهتها و تفاوتها، به نظر میآید که این بومی شدن شاه غالب، در سیستم و روندی سیاسی برای جلب مشروعیت نزد ملتهای مغلوب توجیه شود. در این مقاله، صرفاً نشان دادن این روند بومیشدگی مورد توجه نگارنده بود. سیستم و روند مشروعیت شاه غالب نزد مغلوب خود نیازمند پژوهشی دیگر است.
کتابنامه
آیسخولوس، (۱۳۹۱)، مجموعه آثار، ترجمه عبداله کوثری، تهران: نی.
خالقی مطلقی. جلالی، (۱۳۷۴). «کیخسرو و کورشی»، مجله ایرانشناسی، سال هفتم، شماره یکم. صص ۱۵۸-۱۷۰.
افلاطون (۱۳۸۰)، دوره آثار افلاطون، جلد چهارم، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران.
رزمجو، شاهرخ (۱۳۸۹)، استوانه کورش بزرگ، تهران: فرزان.
دیودور، سیسیلی (۱۳۸۴)، کتابخانه تاریخی، ترجمه حمید بیکس شورکایی و اسماعیل سنگاری. تهران: جامی.
سانسیسی وردنبورخ، هلن، (۱۳۸۸). «کوروش در ایتالیا: از دانته تا ماکیاولی»، تاریخ هخامنشیان ریشه های سنت اروپایی، جلد پنجم، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران: توس، صص ۶۱-۹۲.
غنی، ناهید، (۱۳۹۰)، «کورش هخامنشی: برگزیده یا پادشاه»، در «کورش و ذوالقرنین» به کوشش عسگر بهرامی، تهران: دائره المعارف اسلامی، صص ۲۳۹-۲۵۶.